ورود به مدينه

  بسم رب المهدی
اشهد ان مولانا امیرالمومنین علی ولی الله
لعن الله قاتلیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

ورود به مدينه

بر طبق نقلى كه سيوطى در كتاب در المنثور از ابن مردويه نموده و در برخى از كتابهاى شيعه نيز روايت شده،على (ع) در آن سه روزى كه رسول خدا در غار ثور بود،هر روزه به طور مخفيانه خود را به غار مى‏رساند و آذوقه براى رسول خدا و ابو بكر مى‏آورد و اخبار مكه را نيز به اطلاع آن حضرت مى‏رساند.سپس به دستور آن حضرت سه شتر خريدارى كرد و شخصى را نيز براى راهنمايى به عنوان دليل راه اجير كرد و روز سوم آنها را بر در غار آورد و رسول خدا و ابو بكر به سوى مدينه حركت كردند.

بر طبق نقل ديگرى اين كار را غلام ابو بكر عامر بن فهير،و به دستور وى انجام داد.به هر صورت رسول خدا و ابو بكر به سوى مدينه حركت كردند و على (ع) نيز به دنبال مأموريتى كه رسول خدا (ص) بدو محول كرده بود،به مكه بازگشت.

روزى كه رسول خدا (ص) از غار ثور به سوى مدينه حركت كرد،بر طبق گفته مشهور،روز اول ماه ربيع الاول بود و روزى كه به محله قباء نخستين محله مدينه وارد شد،روز دوازدهم آن ماه بود،يعنى فاصله ما بين مكه و مدينه را دوازده روز پيمود وسپس در محله قباء توقف كرد .

در اينجا بر طبق روايتى كه در اعلام الورى و روضه كافى نقل شده به آن حضرت عرض شد:تا كى در قباء توقف خواهيد كرد؟فرمود:تا وقتى كه على و همراهانش برسند،ابو بكر عرض كرد :گمان ندارم على به اين زودى بيايد!رسول خدا فرمود:چرا ان شاء الله به همين زودى خواهد رسيد و به همين منظور پانزده روز يا كمتر در قباء توقف فرمود تا على (ع) بدان حضرت ملحق شد.

در حديث روضه كافى است كه ابو بكر پيش از آمدن على (ع) براى رفتن آن حضرت به مدينه اصرار كرده،گفت:مردم مدينه منتظر مقدم ورود شما هستند و روز شمارى مى‏كنند و چشم به راه آمدن على نباشيد كه گمان ندارم وى تا يك ماه ديگر هم بيايد؟

رسول خدا (ص) فرمود:نه اين طور نيست به زودى خواهد آمد و من نيز از اينجا حركت نخواهم كرد تا عموزاده‏ام و برادرم و محبوبترين خاندانم و كسى كه با جان خود مرا از مشركان محافظت كرد برسد.

ابو بكر كه چنان ديد ناراحت شد و پيغمبر را در محله قباء گذارده و خود به مدينه آمد و رسول خدا پس از ورود على (ع) چند روز در قباء ماند و به همراه وى به سوى مدينه حركت فرمود.

زندگانى اميرالمؤمنين عليه السلام ص 75 -
سيدهاشم رسولى محلاتی

از هجرت تا وفات پيامبر(ص)

  بسم رب المهدی
اشهد ان مولانا امیرالمومنین علی ولی الله
لعن الله قاتلیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

از هجرت تا وفات پيامبر(ص)

ورود به مدينه 

بناى مسجد و فضيلتى از حضرت على (ع)

پيمان برادرى پیامبر اکرم (ص) با حضرت علی (ع)

حضرت على (ع) در جبهه ‏هاى نبرد

ازدواج   حضرت علی (ع) بافاطمه (س)

داستان رد شمس

ماجراى افك

داستان مباهله

ابلاغ سوره برائت

اعزام حضرت على(ع) به يمن

حجة الوداع و روز غدير

وفات جانسوز پيامبر گرامی اسلام(ص(

هجرت به مدينه

بسم رب المهدی
اشهد ان مولانا امیرالمومنین علی ولی الله
لعن الله قاتلیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

هجرت به مدينه

پس از هجرت پيامبر، امام در انتظار نامه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بود وچيزى نگذشت كه ابو واقد ليثى نامه اى از آن حضرت به مكه آورد وتسليم حضرت على -عليه السلام كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آنچه را كه در شب سوم هجرت، در غار ثور، شفاها به حضرت على گفته بود در آن نامه تاييدكرده، فرمان داده بود كه با بانوان خاندان رسالت‏حركت كند وبه افرادناتوان كه مايل به مهاجرت هستند نيز كمك كند.

امام كه وصاياى پيامبر را در باره امانتهاى مردم مو به مو عمل كرده بود كارى جز فراهم ساختن اسباب حركت‏خود وبستگانش به مدينه نداشت، لذا به آن گروه از مؤمنان كه آماده مهاجرت بودند پيغام داد كه مخفيانه از مكه خارج شوند ودر چند كيلومترى شهر، در محلى به نام «ذو طوى‏» توقف كنند تا قافله امام به آنان برسد. اما حضرت على -عليه السلام با اينكه چنين پيغامى به آنان داده بود، خود در روز روشن بار سفر بست وزنان را با كمك ايمن فرزند ام ايمن سوار بر كجاوه كرد وبه ابو واقد گفت:«شتران را آهسته بران زيرا زنان، توانايى تند رفتن ندارند».

ابن شهر آشوب مى‏نويسد:

عباس از تصميم على -عليه السلام آگاه شد ودانست كه مى‏خواهد در روز روشن ودر برابر ديدگان دشمنان مكه را ترك گويد وزنان را همراه خود ببرد، از اين رو فورا خود را به على -عليه السلام رساند وگفت: محمدصلى الله عليه و آله و سلم مخفيانه مكه را ترگ گفت وقريش براى يافتن او تمام نقاط مكه واطراف آن را زير پا نهادند; تو چگونه مكه را با اين عايله در برابر چشم دشمنان ترك مى‏گويى؟ نمى‏دانى كه تو را از حركت‏باز مى‏دارند؟

على -عليه السلام در پاسخ عموى خود گفت:شبى كه با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در غار ملاقات كردم ودستور داد كه با زنان هاشمى از مكه مهاجرت كنم به من نويد داد كه از اين پس آسيبى به من نخواهد رسيد. من به پروردگارم اعتمادو به قول احمد صلى الله عليه و آله و سلم ايمان دارم وراه او با من يكى است ;پس در روز روشن ودر برابر ديدگان قريش مكه را ترك مى‏گويم!

سپس اشعارى سرود كه مضمون آنها همان است كه بيان شد.(1)

او نه تنها به عموى خود چنين پاسخ داد، بلكه هنگامى كه ليثى هدايت‏شتران را بر عهده گرفت وبراى اينكه كاروان را زودتر از تير رس قريش بيرون ببرد بر سرعت‏شتران افزود، امام -عليه السلام او را از شتاب كردن بازداشت وگفت:پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به من فرموده است كه در اين راه آسيبى به من نخواهد رسيد. سپس هدايت‏شتران را خود بر عهده گرفت وچنين رجز خواند:

زمام امور تنها در دست‏خداست، پس هر بدگمانى را از خود دور كن كه پروردگار جهانيان براى هر حاجت مهمى كافى است.(2)

قريش حضرت على (ع) راتعقيب مى‏كند

كاروان امام -عليه السلام نزديك بود به سرزمين «ضجنان‏» برسد كه هفت‏سوار نقابدار از دور نمايان شدند وبه سرعت اسبهاى خود را به سوى كاروان راندند. على -عليه السلام براى جلوگيرى از هر نوع پيشامد بدى براى زنان به واقد وايمن دستور داد كه فورا شتران را بخوابانند وپاهاى آنها را ببندند. سپس كمك كرد كه زنان را پياده كنند واين كار انجام مى‏گرفت كه سواران نقابدار با شمشيرهاى برهنه سر رسيدند ودر حالى كه خشم گلوى آنان را مى‏فشرد شروع به بدگويى كردند كه:تو تصور مى‏كنى با اين زنان مى‏توانى از دست ما فرار كنى؟ حتما بايد از اين راه باز گردى.

على -عليه السلام گفت: اگر باز نگردم چه مى‏شود؟

گفتند: به زور تو را باز مى‏گردانيم ويا با سر تو باز مى‏گرديم.

اين را گفتند ورو به شتران آوردند كه آنها را برمانند. در اين هنگام حضرت على -عليه السلام با شمشير خود مانع از پيشروى آنان شد.يكى از آنان شمشير خود را متوجه حضرت على كرد. پسر ابوطالب شمشير او را از خود باز گردانيد وسپس درحالى كه كانونى از غضب بود به سوى آنان حمله برد وشمشير خود را متوجه يكى از آنان به نام جناح كرد. شمشير نزديك بود بر شانه او فرود آيد كه ناگهان اسب او به عقب رفت وشمشير امام -عليه السلام بر پشت اسب او فرود آمد. در اين هنگام حضرت على -عليه السلام خطاب به آنان فرياد زد:

من عازم مدينه هستم وهدفى جز اين ندارم كه به حضور رسول خدا برسم; هركس مى‏خواهد كه او را قطعه قطعه كنم وخون او را بريزم در پى من بيايد ويا به من نزديك شود.

اين را گفت وسپس به ايمن وابو واقد امر كرد كه برخيزند وپاى شتران را باز كنند وراه خود پيش گيرند.

دشمنان احساس كردند كه حضرت على -عليه السلام آماده است تا پاى جان با آنان بجنگد وبه چشم خود ديدند كه نزديك بود يكى از ايشان جان خود را از دست‏بدهد، لذا از تصميم خود بازگشتند و راه مكه را در پيش گرفتند. امام -عليه السلام نيز حركت‏به سوى مدينه را ادامه داد. در نزديكى كوه ضجنان يك شبانه روز به استراحت پرداخت تا افراد ديگرى كه تصميم به مهاجرت داشتند به آنان بپيوندند. از جمله افرادى كه به حضرت على -عليه السلام وهمراهان او پيوست ام ايمن بود - زن پاكدامنى كه تا پايان عمر هرگز از خاندان رسول خدا جدا نشد.

تاريخ مى‏نويسد كه حضرت على -عليه السلام تمام اين مسافت را پياده طى كرد ودر تمام منازل ياد خدا از لبان مباركش نرفت ودر همه راه نماز را با همسفران خود بجا مى‏آورد.

برخى از مفسران بر آنند كه آيه زير در باره اين افراد نازل شده است:(3)

الذين يذكرون الله قياما وقعودا و على جنوبهم و يتفكرون في خلق‏السموات‏والارض ربنا ما خلقت هذا باطلا . (آل عمران:191)

كسانى كه خدا را، (در تمام حالات) ايستاده ونشسته ويا خوابيده بر پهلوى خود، ياد مى‏كنند ودر آفرينش آسمانها وزمين فكر مى‏كنند ومى‏گويند خدايا تو اين نظام بزرگ خلقت را بى جهت وبدون هدف خلق نكرده‏اى.

پس از ورود حضرت على -عليه السلام وهمراهان او به مدينه، رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به ديدارشان شتافت.هنگامى كه نگاه پيامبر به حضرت على افتاد مشاهده كرد كه پاهايش ورم كرده است وقطرات خون از آن مى‏چكد.پس، حضرت على -عليه السلام را در آغوش گرفت واشك در ديدگان پر مهر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حلقه زد.(4)

پى‏نوشتها:

1- متن اشعار امام -عليه السلام چنين است:

ان ابن آمنة النبي محمدا ارخ الزمام و لا تخف عن عائق اني بربي واثق و باحمد رجل صدوق قال عن جبريل فالله يرديهم عن التنكيل و سبيله متلاحق بسبيلي

2- امالى شيخ طوسى، ص‏299 ; بحار، ج‏19، ص 65. ومتن رجز اين است:

ليس الا الله فارفع ظنكا يكفيك رب الناس ما اهمكا

3- امالى شيخ طوسى، ص 301تا303.

4- اعلام الورى، ص 192; تاريخ كامل، ج‏2، ص 75.

 فروغ ولايت ص‏63 - آيت الله شيخ جعفر سبحانى

ليلة المبيت

بسم رب المهدی
اشهد ان مولانا امیرالمومنین علی ولی الله
لعن الله قاتلیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

ليلة المبيت ۱

جان نثار و مورد اعتماد پيامبر (ص)

اسلام در يثرب (مدينه) شروع به گسترش كرد،شمار مسلمانان در آن جا به حدى زياد شد كه جرات يافتند تا پيامبر را براى آوردن نزد خود و هم قسم شدن بر حمايت از او مانند دفاع از زن و فرزند خود، دعوت كنند،و پيامبر دعوت آنان را بپذيرد.

قبايل مشرك از آن امر آگاه شدند،و زندگى پيامبر (ص) در معرض خطر قرار گرفت زيرا آنان معتقد بودند كه كشتن محمد تنها وسيله‏اى است كه مى‏تواند مانع گسترش اسلام بشود.خوانندگان تاريخ اسلام مى‏دانند كه چگونه سران بت‏پرست در مكه انجمن كردند و در نهان طورى اتفاق كردند كه يقين داشتند بزودى با آن به هدف خود خواهند رسيد:از هر قبيله‏اى جوانى چابك،و همگى در شبى معين با هم به پيامبر (ص) حمله كنند،تا همگى در قتل او شركت كرده باشند.بدان وسيله مسؤوليت قتل پيامبر،بين همگى قبايل مكه كه دشمن او بودند تقسيم مى‏شد.در نتيجه قبيله هاشم نخواهد وانست‏به خونخواهى او برخيزد،و به خونبها راضى خواهد شد.به وسيله وحى بر پيامبر از آن راز پرده برداشته شد و او مامور به خروج از مكه و هجرت به مدينه شد.اما خروج آن حضرت در حالى كه آنان حركات او را زير نظر داشتند به معنى رويارويى با خطر بوده است.البته مشركان شبانه روز آن حضرت را زير نظر خود داشتند.خانه‏هاى مكه به شكلى بود كه كسى نمى‏توانست در آنها مخفى شود.پيامبر اين انتظار را داشت كه افراد همپيمان در آن شب خانه‏اش را محاصره كنند و هر گاه بستر را خالى از او ببينند خواهند دانست كه او بيرون رفته است تا خود را نجات دهد وسر راه را بر او مى‏گيرند.لازم است كه بستر پيامبر پر باشد تا به ماندنش در خانه اطمينان كنند.اما كسى كه در آن شب بستر پيامبر را پر مى‏كند،بايد آماده مرگ باشد زيرا هجوم بر او قطعى خواهد بود چه كسى در شب هلاكت،در بستر پيامبر (ص) خواهد خوابيد،بجز كسى كه وعده يارى داده است؟

پيامبر على بن ابى طالب را از آن تصميم آگاه ساخت و او را مامور كرد تا در بسترش بخوابد على (ع) نه تنها عذرى نياورد،و لحظه‏اى ترديد نكرد،بلكه هيچ فكرى نسبت‏به سرانجام آن كار به خود راه نداد. بلكه او تنها درباره يك چيز انديشيد:سرانجام پيامبر (ص) .پس،گفت آيا شما سالم مى‏مانيد يا رسول خدا؟و موقعى كه پيامبر خدا جواب مثبت‏به او داد،به حال سجده روى زمين افتاد در حالى كه خدا را براى سلامتى پيامبرش شكر مى‏گزارد.پيامبر خدا او را به كار مهم ديگرى نيز مامور ساخت،و آن اداى امانتهايى بود كه مردم مكه نزد پيامبر (ص) گذارده بودند.

سومين مساله مهم

محدثان روايت مى‏كنند كه پيامبر على را به انجام مساله مهم سومى نيز مامور كرد كه در آن شب قبل از خروجش از مكه در انجام آن كار همراه و ياور او باشد:حاكم به سند صحيحى روايت كرده است كه على فرمود:پيامبر او را (شب خوابيدن بر فراش) به كعبه برد تا بت‏بزرگ قريش را بشكند.پيامبر (ص) روى دو شانه على بالا رفت تا بالاى بام كعبه رود و ليكن او در على ضعفى مشاهده كرد پس از روى شانه‏هاى او پايين آمد و به وى دستور داد تا روى شانه‏هاى آن حضرت بالا رود،و او رفت.پيامبر چنان او را بلند كرد كه على تصور كرد كه اگر بخواهد به آسمان برسد مى‏رسد.على بالاى بام كعبه رفت و ت‏بزرگ را كه از مس بود و به وسيله چند ميخ ميخكوب شده بود از جا كند.هنگامى كه على به بت دست‏يافت پيامبر به او گفت:بكوبش!پس به زمين كوبيد و آن را شكست‏سپس فرود آمد (1) .

قابل قبول است كه اين كار مهم پيش از اين كه افراد شورا منزل پيامبر را محاصره كنند تحقق يافته باشد و پيامبر و على پس از انجام اين كار به خانه برگشته باشند و اين كه پيامبر بعد از آن بيرون رفته باشد و دشمنان منزلش را محاصره كرده باشند.على ماند تا دو كار مهم و بزرگ را انجام دهد:خوابيدن در بستر پيامبر (ص) و اداى امانتهايى كه از مردم مكه نزد پيامبر بود.

ابن اثير در تاريخ خود«الكامل‏»روايت كرده است كه جبرئيل بر پيامبر نازل شد و به او گفت:امشب بر بسترت مخواب!پيامبر على را مامور ساخت كه بر بستر او بخوابد و به او دستور داد كه تمام امانتها و سپرده‏هايى را كه نزد او بود به نيابتش باز پس دهد،و البته خبر داد كه هرگز به او گزندى نخواهد رسيد.

پيامبر (ص) آن گاه مشتى خاك بر گرفت و بر سر آنان پاشيد و بيرون رفت در حالى كه اوايل سوره يس را مى‏خواند،دشمنان او را نديدند.

مشركان نگاه مى‏كردند،و على را مى‏ديدند كه در بستر خوابيده بود در حالى كه پارچه روانداز مخصوص روى او بود با خود مى‏گفتند محمد خوابيده است آنان تا صبح منتظر ماندند.على از بستر برخاست،او را شناختند.و پرسيدند:محمد كجاست؟گفت:نمى‏دانم.شما او را مامور بيرون رفتن از خانه كرده‏ايد،او هم بيرون رفته است.پس او را زدند و به مسجد بردند و ساعتى زندانى‏اش كردند و سپس رهايش ساختند.خداوند پيامبرش را از مكر آنان نجات داد و او را مامور به هجرت كرد و على به اداى امانتهاى پيامبر (ص) اقدام كرد،و آنچه را مامور شده بود انجام داد (2) .

پيامبر (ص) به همراه ابو بكر رهسپار شد،تا به غار ثور رسيدند،و در آن جا پنهان شدند و به اين صورت رويداد هجرت اتفاق افتاد كه اسلام و مسلمانان را وارد دورانى تازه كرد.

بايد اندكى توقف كنيم،و در زمينه جايگاه على و عظمت مساله‏اى كه به او موكول شده است‏بينديشيم.

البته شمار مسلمانان در مكه-تا زمان اين حادثه يعنى پايان مدت اقامت پيامبر در مكه-به صدها نفر مى‏رسيد.و در ميان آنان بزرگانى از صحابه معروف بودند،و بيشترين آنان با اجازه پيامبر-بعد از اين كه آن حضرت تصميم به مهاجرت گرفت-به مدينه هجرت كردند.پيامبر نزديك شدن خطر را به خود-از آن وقتى كه مردم مكه از همقسم شدن آن حضرت،با مردم يثرب آگاه شدند-مى‏دانست و امكان داشت كه هر تعداد از آنان را كه مى‏خواست‏براى دفاع از خود و يا براى فدا شدن باقى گذارد.با همه اينها پيامبر آن كار را نكرد و كسى از آنان را براى روبرو شدن با خطر باقى نگذاشت.

چرا پيامبر على را براى فدا شدن انتخاب كرد؟

براى اين مهم على را برگزيد و جز او را انتخاب نكرد،زيرا شايسته بود آن كس كه به اين كار مهم قيام مى‏كرد بطور فراوان از ويژگيهاى زير برخوردار باشد:

(1) محبت او به خدا،پيامبر (ص) و دين او بيشتر از محبتش به خود باشد.

(2) داراى روحيه‏اى باشد كه در راه خدا با خشنودى شهادت را استقبال كند.

(3) دلاورى باشد كه دشمنان-على رغم تنهايى و بى‏ياورى او و فزونى دشمن-او را مرعوب نكنند.البته كسى كه آن شب بر بستر پيامبر مى‏خوابد،تنها و بطور ناگهانى دست كم با ده جوان از زورمندان مكه روبرو خواهد شد،و اگر در برابر آنها پيروز شود،طبيعى است كه تمام خشم مردم مكه متوجه او خواهد شد و صدها تن از آنان و شايد همگى به وى حمله‏ور شوند،زيرا او كسى است كه با خوابيدن خود در بستر پيامبر (ص) مانع پيروزى آنان در كارشان شده است.

(4) مردى باشد كه هيچ رازى را آشكار نكند،و هر چه شكنجه بيند،دشمنان را از جا و مكان پيامبر (ص) آگاه نسازد.و براستى مشركان قريش،پس از بى‏نتيجه ماندن توطئه‏شان تصميم گرفتند به جاى پيامبر (ص) هر كسى را كه در بستر او يافتند،شكنجه و آزار دهند تا جايگاه پيامبر (ص) را به آنان نشان دهد.

البته دشوار است تصور كنيم كسى جز على (ع) مى‏توانسته چنين وظيفه‏اى را به‏عهده گيرد،و آرام و مطمئن-بدون خوف و ترسى-اقدام به آن كار بكند.در اين جاست كه ما معناى وزارت و يا معاونت را مى‏فهميم كه على (ده سال پيش از اين رويداد) به قيمت جان خود نسبت‏به پيامبر پيمان آن را بست.

هدف از تكليف اداى امانتها

براستى،ملاحظه مى‏كنيد كه دستور پيامبر (ص) به على (ع) براى اداى امانتها و سپرده‏هاى مردم به صاحبان آنها به نيابت از او،آشكارا به انجام پيمان رسول خدا (ص) نسبت‏به على در مورد وصايت و جانشينى پيامبر (ص) اشاره دارد.زيرا براى پيامبر (ص) امكان داشت كه شخص ديگرى-همچون عموى ثروتمندش عباس-را وادار به اين كار كند و يا اين كه فردى از اصحاب را (كه با اجازه او مهاجرت كردند) به منظور اقدام به مساله مهم پرداخت امانتها،باقى گذارد.و تكليف مورد انتظار در مورد اداى امانت از جانب پيامبر به هر يك از صحابه،بيش از على بود زيرا كه على با خوابيدن در بستر پيامبر در معرض خطرى شديد قرار مى‏گرفت...و زنده ماندنش پس از آن خطر بزرگ جدا قابل ترديد بود.در حالى كه بقيه اصحاب در معرض خطر نبودند و تكليف آنان به رساندن امانتها به صاحبانشان، منطقى‏تر بود زيرا كه سلامتى هر كدام از آنها به مقتضاى عادت قابل انتظار بود،و ليكن پيامبر كسى از آنان را براى اين كار مهم انتخاب نكرد و على رغم خطرهايى كه على را محاصره كرده بود،او را انتخاب كرد.

خبرى كه خود يك معجزه بود

انتخاب على براى باز پس دادن سپرده‏ها دليل بر اين است كه على تنها كسى است كه جايگزين پيامبر و همانند اوست.همان طورى كه اين انتخاب خود خبرى است معجزه آسا،آنچه به وضوح ظاهر مى‏شود اين است كه خداوند به محمد وحى كرد كه على از مشكلات به سلامت‏خواهد گذشت و او پس از رفع مشكلات در موقعيتى خواهد بود كه بتواند امانتها را به صاحبانشان باز گرداند.اگر پيامبر (ص) به سلامت‏ماندن على يقين نداشت‏بر او لازم بود كه ديگرى را براى اداى آن امانتها تعيين كند،زيرا اداى امانت واجب است،و وجوب اداى امانت،امانتدار را ملزم مى‏كند،تا مطمئن‏ترين راهها را براى رساندن سپرده‏ها به صاحبانشان انتخاب كند.پس،بر عهده پيامبر بوده است،تا براى آن كار مهم كسى را كه انتظار سالم ماندنش مى‏رفت،انتخاب كند نه كسى كه ممكن است كشته شود.

گاهى خواننده فكر مى‏كند كه على به سالم ماندن خويش يقين داشته است.و اين يقين از طريق خبر دادن پيامبر به او و از مكلف ساختنش به پرداخت امانتها به دست آمده و دلالت‏بر اطمينان پيامبر (ص) به كشته نشدن على در آن شب داشته است.اگر جريان بر اين منوال باشد پس حادثه،اهميت‏خود را از دست مى‏دهد،زيرا خوابيدن در بستر پيامبر (ص) فداكارى بزرگى نخواهد بود،هنگامى كه شخص خوابيده يقين دارد به اين كه تحت عنايت‏خدا محفوظ است و به او گزندى نخواهد رسيد،هر چند خطرها فراوان باشد.

على (ع) به شهادت علاقه‏مندتر بود تا زندگى

واقعيت اين است كه پيامبر خدا على را مامور به اداى امانتها كرد پس از اين كه او خوابيدن در بستر پيامبر را بدون ترديد و بى‏توجه به آنچه در ليلة المبيت‏برايش اتفاق خواهد افتاد،پذيرفت در قيقت‏براى او يكسان بود كه زنده بماند يا كشته شود تا وقتى كه هدف يعنى همان نگهبانى پيامبر برقرار باشد على همان مردى است كه بيش از آنچه طالب حيات باشد خواستار شهادت بود.و شهادت در راه خدا را غنيمت و رستگاريى مى‏ديد كه بالاتر از آن رستگارى نيست و آن را هنگامى درمى‏يابيم كه مطلبى را كه در نهج البلاغه نوشته شده است‏بخوانيم آن جا كه از پيامبر (ص) راجع به قول خداى تعالى:«آيا مردم پنداشته‏اند كه به صرف اين كه بگويند ايمان آورده‏ايم رها خواهند شد و مورد آزمايش قرار نخواهند گرفت؟»پرسيد،ضمن گفتارش كلمات زيرا را يادآور شده است:«گفتم:اى رسول خدا آيا در روز جنگ احد،هنگامى كه گروهى از مسلمانان به درجه شهادت رسيدند،اما من از شهادت محروم شدم و كشته نشدنم بر من گران بود به من نفرمودى:بشارت باد تو را كه بعد از اين كشته خواهى شد؟ به من فرمود:آنچه گفتى راست است،هنگام شهادت،چگونه صبر خواهى كرد؟گفتم اى پيامبر خدا اين مورد از موارد صبر نيست‏بلكه جاى مژده و سپاسگزارى است‏» (3) .

البته خداوند به پيامبر خبر داده بود كه بزودى به سوى مكه باز مى‏گردد.به دليل نزول اين آيه:«البته خدايى كه قرآن را بر تو وحى كرد تو را به وعده‏گاهت‏بر مى‏گرداند...»نزول آيه در حالى بود كه پيامبر در مسير مهاجرت خود به مدينه حركت مى‏كرد.

اين وحى،وعده‏اى بود از جانب خدا به پيامبرش كه در آينده نزديك با پيروزى به مكه باز مى‏گردد، وعده‏اى براى او بود بر اين كه وى پيش از بازگشت‏به مكه از دنيا نخواهد رفت و ليكن اين وعده الهى از عظمت كوشش پيامبر و جهاد او در راه رسالت چيزى نمى‏كاهد،زيرا گر چه او اين وعده را از جانب پروردگارش دريافت نكرده بود،در راه انجام رسالت‏خويش حركت مى‏كرد بدون اين كه به آنچه در اين راه به او خواهد رسيد،اهميت‏بدهد جريان در مورد على نيز بر اين منوال بود،آگاهى على به زنده ماندنش تا وقتى كه امانتها را برساند از عظمت فداكاريش نمى‏كاهد چه او آماده براى انجام مساله مهم فداكارى بود اگر چه بشارت پيروزى داده نمى‏شد و يا مژده شهادت دريافت مى‏كرد.

تاريخ زندگى على سرشار از فداكارى است

تاريخ زندگانى على در سالهاى پس از اين رويداد،بروشنى اين نتيجه گيرى را ثابت مى‏كند.تاريخ به ما نمى‏گويد كه پيامبر به على پيش از جنگ احد خبر داد كه او ازمعركه احد سالم بيرون مى‏آيد.و ليكن اين مطلب مانع از آن نمى‏شد كه على با پيامبر استوار بماند و با جانش از او محافظت كند،و با گروهى از لشكريان مشرك مهاجم يكى پس از ديگرى روبرو شود.آن گاه كه همه ياران پيامبر (ص) رو به فرار گذاشتند،در ميان آنها فرو رفته و با شمشيرش سرهاى قهرمانانشان را بزند.

حقا كه على به هنگام هجرت دو امر مهمى را كه به وى موكول شده بود به بهترين وجه انجام داد، براستى كه او به پيمان همكارى با رسول خدا وفا كرد و پيامبر خدا را نجات داد و او سوى منزلگاه هجرتش رهسپار شد و به انجام وظيفه رسالت الهى-چنان كه خدا خواسته بود-پرداخت.پس يارى على به پيامبر خدا فداكارى بى‏نظيرى در نوع خود بوده است.پيامبر از او خواست كه نيابت كند از او تا به عنوان يك نايب پرداخت كننده امانتها عهده‏دار اين كار مهم شود،پس او نيز آن امانتها را به صاحبانش باز گرداند بدان گونه كه اگر خود رسول خدا (ص) نيز بود،عمل مى‏كرد.و پس از اين كه هر دو امر مهم را به انجام رساند،رهسپار مدينه شد،چندين روز پياده راه رفت‏به حدى كه پاهايش ورم كرد، و سرانجام به محل قبا،چند ميل دور از مدينه رسيد.در آن جا پيامبر منتظرش بود براى اين كه در حالى وارد مدينه شود كه فدايى و نماينده‏اش در پس دادن امانتها،همراه او باشد.

البته خداوند پيامبرش را از كيد و مكر كسانى از قريش كه نسبت‏به او مكر ورزيده بودند نجات داد و او محترمانه و در ميان يارانى چند،به سلامت وارد مدينه شد.اما قريش خود را پيروز و در سلامت نمى‏ديدند،و از جانب محمد (ص) خواب راحت نداشتند.و با وجود او،دين خود و مركز قدرت آن[مكه] را در خطر جدى مى‏ديدند و مى‏ترسيدند كه با گذشت زمان آن حضرت توان و قدرت بيشترى بيابد و سرانجام با لشگرى كه مانندش در گذشته ديده نشده باشد به مكه باز گردد!

آرى نجات پيامبر (ص) قريش را بر قتل او حريصتر و در ستيز با او خشنتر كرد.قريش چون اين مرتبه در رسيدن به هدف ناكام شده‏اند پس بايد در آينده آتش جنگى طولانى را مشتعل كنند،خود و يارانشان را به ميدانهاى گوناگون كارزار وارد سازند وتمام امكانات خود را براى نفوذ در بقيه قبيله‏هاى بت‏پرست و غير بت‏پرست‏بر ضد پيامبر به كار گيرد.تا شايد با رودررويى و جنگ با آن حضرت بتوانند به برخى از اهداف خود كه با هجوم ناگهانى به آن نرسيده بودند دست‏يابند.

اگر فداكارى على در شب هجرت را نمونه‏اى برجسته از ايفاى تعهد او به معاونت پيامبر در شب شوراى منزل-يعنى كمك و معاونت او-به شمار آوريم،پس ممكن است تصور كرد حوادثى كه در پى هجرت تا هنگام قطعى شدن پيروزى آن اصول آسمانى پيش مى‏آيد،سال بسال بر مقدار حجم اين همكارى مى‏افزايد.

امكان نداشت كه اسلام منتشر شود مگر وقتى كه معتقدان به اصول آن از قيد ترس آزاد و از آزاديشان بهره‏مند مى‏شدند،و آن ممكن نبود جز وقتى كه دولتى نيرومند بر اساس اين اصول بر پا شود،و پايه‏هاى اين دولت مورد نظر نمى‏توانست استوار گردد مگر وقتى كه قواى تهديد كننده شرور از بين بروند.و ما در صفحات آينده خواهيم ديد كه على در تمام اين موارد،تنها مددكار است.

پى‏نوشتها:

1-المستدرك ج 3 ص 5.

2-ج 2 ص 72،دار الكتاب العربى بيروت.

3-نهج البلاغة،ج 2 ص 5.

اميرالمؤمنين اسوه وحدت ص 105 محمد جواد شرى 

------------------------------------------------

ليلة المبيت ۲

سيزده سال پر ماجراى توقف رسول خدا (ص) را پس از بعثت در شهر مكه پشت سر مى‏گذاريم،سيزده سالى را كه رسول خدا با رساندن پيام الهى هر روز و هر هفته و هر ماه و سال آن براى آن حضرت (ص) و نزديكترين يار و كمك كار باوفايش يعنى‏على (ع) ماجراى تازه و داستان و رنج جديدى را به همراه داشت و خاطرات تلخ و ناگوارى را براى وى و پيروانش به يادگار گذارده و تاريخ اسلام يكايك آنها را ثبت نموده است.

در سالهاى آخر اين رسالت بزرگ در مكه يعنى دهم و يازدهم،دو حامى بزرگ و دو پشتيبان با وفاى رسول خدا يعنى ابو طالب و خديجه از دنيا رفتند و ادامه كار براى پيامبر بزرگوار اسلام در مكه مشكلات زيادى داشت كه سبب اصلى آن جرئت و جسارت بيشتر دشمنان نسبت به آن حضرت بود،به شرحى كه در تاريخ زندگانى پيغمبر اسلام مذكور گرديد.

به دنبال همين جسارت و جرئت زياد دشمنان اسلام بود كه در پى يك نشست و شور دستجمعى مشركان تصميم به قتل پيغمبر اكرم گرفتند و شبى كه خواستند اين تصميم را عملى كنند،رسول خدا به دستور پروردگار خود از شهر مكه خارج و از طريق غار ثور عازم يثرب گرديد.

شب سهمگينى بود و رسول خدا از جانب خداى تعالى مأمور شده بود بدون اطلاع ياران و نزديكان خود از شهر خارج گردد و كسى نمى‏دانست پيغمبر به كجا خواهد رفت و سرانجام چه خواهد شد،اين بار رسول خدا (ص) خطرناكترين و عين حال حساسترين مأموريتها را به على (ع) سپرد و او را مأمور كرد تا در بستر آن حضرت بخوابد و برد مخصوص او را به خود پيچيد،و خود آن حضرت پس از تاريك شدن شب از خانه خارج شد و به سوى غار ثور حركت كرد.

خطرناك بودن مأموريت از آن جهت بود كه ده يا پانزده تن مسلح به پشت خانه رسول خدا آمده و خود را آماده كرده بودند تا ناگهان به كسى كه در بستر خوابيدهـو در آن وقت جز على كسى ديگرى نبودـبتازند و همگى در قتل او شركت جسته و او را به قتل برسانند و هر آن بيم آن مى‏رفت كه اين حمله انجام گيرد و على (ع) از اين ماجرا مطلع بود.و حساس بودن مأموريت از آن جهت بود كه توطئه گران همگى از پشت ديوار رفتار و حركات كسى را كه در بستر خوابيده بودـو به خيال آنها رسول خدا بودـزير نظر داشتند و از روى ديوارهاى كوتاهى كه در آن زمان اطراف خانه‏هاوجود داشت،پيوسته سر مى‏كشيدند و مراقب حال خفته در بستر بودند و على (ع) موظف بود براى حفظ جان رسول خدا و سرگرم ساختن مشركان توطئه‏گر،به گونه‏اى رفتار كند كه او را نشناسند و چنان پندارند كه خود رسول خداست كه در بستر خفته و هيچ گونه حركت و يا عملى كه او را به آنها بشناساند و يا سوء ظنى براى آنها ايجاد كند،انجام ندهد .

با توجه به پاره‏اى از خصوصيات كه در تاريخ اين داستان در كتابها ذكر شده،اهميت اين عمل خدا پسندانه على (ع) و حساسيت و پر مخاطره بودن اين مأموريت بزرگ الهى بخوبى روشن مى‏شود،زيرا در كتاب الفصول المهمة» (ص 29) تأليف ابن صباغ مالكى آمده كه گويد:

«...و ذهب من الليل ما ذهب،و على رضى الله عنه نائم على فراش رسول الله (ص) و المشركون يرجمونه فلم يضطرب و لم يكترث...»

[...در آن شب كه مقدارى از آن گذشته بود و على در بستر رسول خدا خفته بود،مشركان همچنان بر او سنگ مى‏زدند و على (ع) سنگها را بر سر و بدن خود مى‏خريد اما نگرانى و بى‏تابى از خود نشان نمى‏داد (كه مبادا مشركان آن خفته در بستر را بشناسند و از رفتن پيغمبر مطلع گردند...) ]

و در روايت امالى شيخ نيز اين گونه است:

«...فلما غلق الليل أبوابه،و اسدل أستاره،و انقطع الأثر،أقبل القوم على علي (ع) يقذفونه بالحجارة فلا يشكون أنه رسول الله حتى اذا برق الفجر...» (1)

[و چون شب هنگام،درهاى خود را بست و پرده‏هاى خود را آويخت (كنايه از سياهى و تاريكى شب است) و رفت و آمد قطع شد،آنان به سوى على (ع) كه در بستر خفته بود،هجوم آوردند و با سنگ بر او مى‏زدند و شك نداشتند كه وى رسول خداست تا وقتى كه فجر طالع گرديد...]

در آخر آنچه در اين ميان مورد اتفاق همه تاريخ نويسان بوده و كسى نتوانسته ازآن اغماض كرده و آن را ناديده بگيرد،فدا كارى بى‏نظير امير المؤمنين (ع) در اين ماجراست كه چگونه به خاطر حفظ جان رهبر بزرگوار اسلام و ولى نعمت خود جان بر كف گرفته و در راه عزيزترين و محبوبترين بندگان خدا بار گران را بر دوش كشيده است تا جايى كه اين فداكارى و ايثار جان،در راه محبوب،موجب تعجب فرشتگان و افتخار و مباهات خداى سبحان در نزد آنان گرديده است و بهتر آن است كه اين ماجرا را از زبان بزرگان اهل سنت بشنويد:

ثعلبى در تفسير خود،صفورى در نزهة المجالس،غزالى در احياء العلوم،جز رى در اسد الغابة،حموى در ثمرات الاوراق،ابن صباغ مالكى در فصول المهمة و جمع زياد ديگرى در كتابهاى خود (2) روايت كرده‏اند كه:

چون رسول خدا (ص) خواست از مكه هجرت كند على بن ابيطالب را در مكه به جاى خود گذارد تا بدهى‏هاى او را بپردازد و امانتهايى را كه نزد آن حضرت بود به صاحبانش مسترد دارد و در آن شبى كه مشركان دور خانه‏اش را گرفته بودند،على را مأمور كرد تا در بستر او بخوابد و بدو فرمود:

پارچه برد حضرمى سبز مرا به خود بپيچ كه ان شاء الله تعالى خطرى از سوى آنها متوجه تو نخواهد شد،على نيز اين مأموريت را به همان گونه انجام داد.

در اين وقت خداى تعالى به جبرئيل و ميكائيل وحى كرد كه من در ميان شما دو فرشته،پيوند برادرى منعقد ساختم و عمر يكى را بيش از ديگرى مقرر داشتم،اكنون كداميك از شما دو نفر زندگى و عمر بيشتر را به برادر ديگر ايثار كرده و گذشت مى‏كند؟

هر دوى آنها حيات و زندگى بيشتر را اختيار كردند.

در اين وقت خدا عز و جل بدانها فرمود:

«افلا كنتما مثل علي بن ابيطالب آخيت بينه و بين نبيي محمد فبات على فراشه يفديه بنفسه و يؤثره بالحياة...»

[چه شد كه شما همچون على بن ابيطالب نشديد كه من ميان او و پيامبرم محمد پيوند برادرى برقرار كردم و على در بستر محمد خوابيد و جان خود را فداى او كرد وزندگى خود را در راه او ايثار نمود...]

اكنون هر دو بر زمين فرود آييد و او را از شر دشمنان محافظت كنيد،آن دو فرشته،پيرو فرمان خداى تعالى به زمين هبوط كردند و جبرئيل در بالاى سر على و ميكائيل در پايين پاى آن حضرت قرار گرفت،و جبرئيل ندا مى‏كرد:

«بخ بخ من مثلك يابن ابيطالب،يباهى الله عز و جل بك الملائكة»

[به به!اى على كيست كه همانند تو باشد اى فرزند ابى طالب،كه خداوند عز و جل به وجود تو بر فرشتگان خود مباهات مى‏كند...]

به دنبال اين ماجرا هنگامى كه رسول خدا در راه مدينه بود اين آيه در شأن على بن ابيطالب نازل گرديد:

«و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤف بالعباد» (3)

[و از زمره مردم كسى است كه جان خود را در راه رضاى خدا مى‏فروشد و خدا نسبت به بندگان خود رئوف و مهربان است.]

و اين روايت را بيش از سى نفر از علما و محدثين و تفسير نويسان اهل سنت نقل كرده‏اند .

ما وقتى مقايسه كنيم گذشت و فداكارى امير المؤمنين (ع) را در آن شب با رفتار ابو بكر و ترس و وحشتى كه در غار از خود نشان داد.تا جايى كه رسول خدا او را دلدارى داد و چنانكه خداى تعالى در قرآن نقل مى‏كند بدو فرمود:

«لا تحزن ان الله معنا...»

تفاوت عمل و ارزش آن بخوبى روشن مى‏شود...و به هر اندازه على (ع) آسودگى خاطر شريف رسول خدا (ص) را فراهم نمود،وى‏موجب ناراحتى و نگرانى آن بزرگوار شد. (4)

بارى على (ع) آن شب را تا به صبح در بستر رسول خدا خوابيد و با اينكه هر لحظه بيم آن مى‏رفت كه پانزده نفر مرد قوى هيكل همانند ابو جهل،عقبة بن ابى معيط،ابى بن خلف،طعمة بن عدى و امثال آنان با شمشيرهاى آخته خود بر سر او بريزند و او را قطعه قطعه كنند و با اينكه همان گونه كه در خلال گفتار گذشته خوانديم پيوسته بر سر و بدن او سنگ مى‏زدند،همه را بر خود تحمل كرد و حركتى كه موجب ترديد آنان بشود و او را بشناسند و در نتيجه تدبير رسول خدا در فرار از مكه به ثمر نرسد،از خود نشان نداد و همچنان ثابت و استوار در جاى آن حضرت خوابيد تا چون هوا روشن شد و فجر طالع گرديد،يك مرتبه به درون خانه ريختند و در اين وقت على (ع) كه خيالش از جانب رسول خدا آسوده شده بود،ناگهان از جا برخاست و آنها مشاهده كردند كه خفته در بستر على (ع) است و آن كس كه از سر شب تا به صبح سنگها را بر سر و بدن خود مى‏خريد وى بوده و كسى را كه به دنبالش آمده بودند و مى‏خواستند او را بكشند از دست آنها گريخته...على (ع) در اين وقت به روى آنها فرياد زد:چه خبر است؟

مشركان كه سخت ناراحت شده بودند،گفتند:محمد كجاست؟على (ع) فرمود:مگر مرا به نگهبانى او گماشته بوديد؟مگر شما او را به اخراج از اين شهر تهديد نمى‏كرديد؟او هم با پاى خود از شهر شما رفت!

آنچه مسلم است اين مطلب است كه على (ع) روى علاقه شديدى كه به رسول خدا داشت،تنها به فكر آن بزرگوار بود و به خود هيچ فكر نمى‏كرد و شاهد اين گفتار نيز حديثى است كه از علامه شيخ على طوسى (ره) در امالى و مناقب ابن شهر آشوب نقل شده كه چون رسول خدا توطئه مشركان را در آن شب به اطلاع على (ع) رسانيد و مأموريت خود را براى هجرت از مكه و مأموريت على را براى خفتن در بستر خود به اطلاع وى رسانيد به دنبال آن به صورت سؤال و نظر خواهى از امير مؤمنان از وى پرسيد:

«فما انت قائل و صانع»؟

[اى على تو در اين باره چه مى‏گويى؟و چه خواهى كرد؟] (5)

پاسخى كه على (ع) داد اين بود كه گفت:

«أ و تسلمن بمبيتى هناك يا نبى الله؟»

[اى رسول خدا اگر من جاى شما بخوابم شما به سلامت خواهى بود؟]

حضرت فرمود:آرى،على (ع) در اين وقت تبسمى كرده و سجده شكر خداى تعالى را به جاى آورد و چون سر از سجده برداشت،گفت:

«امض لما امرت،فداك سمعى و بصرى و سويداء قلبى،و مرنى بما شئت...و ما توفيقى الا بالله ...» (6)

[اينك مأموريت خود را هر آنچه هست انجام ده كه گوش و ديده و سويداى قلبم به فدايت باد،و مرا نيز به هر چه خواهى فرمان ده كه فرمانبردارم...و جز از خداى بزرگ توفيق نخواهم. ..]حلبى شافعى در سيره حلبيه (ج 2،ص 26) روايت كرده كه در آن شب رسول خدا به اصحاب خود فرمود:

«ايكم يبيت على فراشى و انا أضمن له الجنة؟فقال علي:انا أبيت و اجعل نفسى فداك»

[كداميك از شما امشب در بستر من خواهد خوابيد تا من براى او بهشت را ضمانت كنم؟على (ع) پاسخ داد:من مى‏خوابم و جان خود را فداى تو مى‏كنم. (7) ]

و در مناقب ابن شهر آشوب آمده كه چون رسول خدا خواست حركت كند،على را مخاطب قرار داده فرمود:

«ثم انى اخبرك يا على ان الله تعالى يمتحن اوليائه على قدر إيمانهم و منازلهم من دينه،فأشد الناس بلاء الأنبياء،ثم الأمثل فالأمثل،و قد امتحنك يا ابن ام و امتحننى فيك بمثل ما امتحن به خليله ابراهيم و الذبيح اسماعيل فصبرا صبرا فان رحمة الله قريب من المحسنين،فضمه الى صدره...» (8)

[من تو را خبر مى‏دهم اى على كه خداى تعالى دوستان خود را به مقدار ايمانشان و جايگاهشان از دين و آيينى كه دارند،آزمايش مى‏كند.پس سخت‏ترين مردم در بلا و آزمايش پيغمبران هستند و سپس هر كه بدانها شبيه تر و نزديكتر و همچنين...و اى فرزند مادر (9) خداوند تو را امتحان و آزمايش كرد و مرا نيز درباره تو امتحان كرد به همان گونه كه خليل خود ابراهيم و اسماعيل ذبيح را آزمود،بردبار باش و صبر پيشه كن كه براستى رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است..و سپس على را به سينه خود چسبانيد.]

پى‏نوشته‏ها:

1.امالى ابن الشيخ،ص .298

2.براى اطلاع و توضيح بيشتر به احقاق الحق،ج 3،صص 34ـ26 و ج 6،صص 481ـ479 مراجعه شود .

3.سوره بقره،آيه .207

4.احمد بن حنبل،يكى از بزرگان اهل سنت در مسند خود (ج 1،ص 331) روايت كرده كه در آن شب ابوبكر (كه از حركت رسول خدا مطلع نبود) به خانه آن حضرت آمد و خيال كرد رسول خدا خفته از اين رو صدا زد:يا نبى الله،على (ع) پاسخ داد:پيغمبر اينجا نيست و به سوى بئر ميمون رفت...و طبرى يكى از بزرگترين مورخين اهل سنت دنباله داستان را اين گونه روايت كرده كه ابوبكر بسرعت به سوى بئر ميمون حركت كرد و رسول خدا همچنان كه مى‏رفت ناگهان صداى پايى از پشت سر خود شنيد و دانست كه شخصى در تعقيب اوست و گمان كرد يكى از مشركان است،از اين رو رسول خدا نيز بسرعت خود افزود و همين ماجرا سبب شد كه بند جلوى نعلين آن حضرت پاره شد و انگشت ابهام پاى رسول خدا به سنگى خورده و شكافته شد و به دنبال آن خون زيادى از پاى آن حضرت مى‏رفت ولى از ترس رسيدن شخصى كه آن حضرت را دنبال مى‏كرد به سرعت خود افزود،تا جايى كه ابوبكر فرياد زد و رسول خدا او را شناخته،ايستاد و ابوبكر نزديك شد و به همراه آن حضرت به غار ثور رفتند و همچنان از پاى رسول خدا خون مى‏رفت ...

5.اين ماجرا خيلى شباهت دارد به مأموريت حضرت ابراهيم (ع) براى ذبح فرزندش اسماعيل كه بدو فرمود:«يا بنى انى أرى فى المنام انى أذبحك فانظر ماذا ترى؟قال:يا أبت افعل ما تؤمر .»سوره صافات،آيه .102

6.بحار الانوار،ج 19،ص 60؛مناقب،ابن شهر آشوب،ج 1،ص .183

7.احقاق الحق،ج 8،ص .347

8.مناقب ابن شهر آشوب،ج 1،ص .183

9.مرحوم مجلسى در شرح حديث ديگرى كه اين تعبير در آن آمده گويد:اينكه رسول خدا به على«فرزند مادر»خطاب كرده،به خاطر آن است كه فاطمه بنت اسد پيغمبر را تربيت كرده و آن حضرت او را مادر خطاب مى‏كرد و به همين جهت وقتى على نزد آن حضرت آمد و گفت:مادرم از دنيا رفت،رسول خدا فرمود:بلكه به خدا مادر من هم بود.بحار الانوار،ج 19،صص 69ـ .68

زندگانى اميرالمؤمنين عليه السلام ص 65
سيدهاشم رسولى محلاتی

مرگ پدر امیر المومنین علیه السلام

بسم رب المهدی
اشهد ان مولانا امیرالمومنین علی ولی الله
لعن الله قاتلیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

مرگ پدر امیر المومنین علیه السلام

سفارش حضرت ابوطالب (ع) به حضرت على (ع) در هنگام مرگ

چون زمان مرگ ابوطالب فرا رسيد وى على و جعفر و دو برادرش عباس و حمزه را به يارى پيغمبر سفارش كرد. آنان نيز همگى به خصوص على و حمزه به نيكوترين وجه به يارى محمد پرداختند. در اين باره ابوطالب طى شعارى به آنان چنين مى‏گويد:

وصيت مى‏كنم به يارى پيامبر نيكو ديدار، پسرم على و عباس عموى نيكويش را و حمزه شير زمان را در كنار او و جعفر را كه از محمد آزارگران را دور سازيدو همچنين ابوطالب على را با آنكه خردسال بود، بر آنان مقدم داشت‏با آنكه جعفر برادر على از وى بزرگتر بود و دو عمويش حمزه و عباس، سن و سال بيشترى از على داشته‏اند. همين دليل كافى است كه ابوطالب در چهره پسرش نمودى از شجاعت و مردانگى و زورمندى و دليرى مشاهده كرده بود، كه على به زودى بهترين ياور پيغمبر و بزرگترين پشتيبان و كمك‏گار او خواهد شد. و حقا كه فراست او در اين باره خطا نكرد بلكه به واقع اصابت كرد و مى‏توان دانست كه ابوطالب از ژرف‏نگرى فوق تصورى برخوردار بود.

رويدادى كه براى على در هنگام وفات ابوطالب اتفاق افتاد:

وقتى ابوطالب دنيا را وداع گفت، على نزد پيامبر آمد و او را از مرگ ابوطالب آگاه كرد. پيامبر دچار اندوه بسيار شد و به على دستور داد تا پدرش را غسل دهد. جنازه او را به پيغمبر عرضه كردند. رسول خدا بر او درود فرستاد و سوگند خورد براى ابوطالب از خداوند آمرزش خواهد و او را شفاعت كند آن چنان كه جن و انس در شگفت آيند.

سيد فخار بن معد موسوى از نويسندگان سده هفتم در كتابى كه درباره اسلام ابوطالب نگاشته گفته است: وقتى ابوطالب در گذشت على نزد پيامبر آمد و او را از مرگ پدرش مطلع ساخت. پيامبر را دردى بزرگ و اندوهى عظيم فراگرفت‏سپس به على فرمود: برو و او را غسل بده و وقتى او را بر تابوتش گذاردى مرا آگاه كن. على نيز چنين كرد. پيامبر براى ديدن جنازه ابوطالب آمد. در حالى كه جنازه وى بر سر مردم حمل مى‏شد پيامبر به او فرمود: اى عمو خداوند به تو رحمت آرد و جزاى نيكويت دهد. همانا مرا در خردى پرورش دادى و كفيل من بودى و در پيرى ياريم دادى. آن گاه پيامبر، به دنبال جنازه تا قبر ابوطالب رفت و بر سر قبر ايستاد و گفت: به خداى سوگند براى تو آمرزش خواهم و چنان از تو شفاعت‏خواهم كه موجب شگفتى جن و انس شود.

اما روايتى كه گفته‏اند على پس از مرگ پدرش نزد پيامبر آمد و به او گفت: عموى گمراهت جان سپرد پس درباه او چه دستورى به من مى‏دهى؟! براى هيچ عاقلى قابل پذيرش نيست. بر فرض محال اگر بگوييم ابوطالب در حالت كفر جان داد از على به دور است كه با اين كلام خشن و تند - كه جز افراد سبك و جلف و كسانى كه بويى از اخلاق نبرده‏اند سر نمى‏زند - با رسول خدا مواجه شود. على هرگز اين گونه نبود و چگونه على مى‏توانست‏با پيامبر چنين روبه‏رو شود و در حق عموى رسول خدا كه او را پرورش و يارى داده و سختيهاى فراوانى را به خاطر يارى پيامبر تحمل كرده بود چنين سخن بگويد. از طرفى ابوطالب پدر على بود و آيا خردمندى مى‏تواند بپذيرد كه كسى، حتى از پايين‏ترين مردمان، در حق پدرش چنين كلامى بگويد تا چه رسد به على بن ابى‏طالب كه به داشتن اخلاقى كريمانه زبانزد همگان بود؟!.

 سيره معصومان جلد 3 صفحه 195  -  سيد محسن امين

امیرالمومنین حضرت علی (ع) در شعب ابى‏طالب

بسم رب المهدی
اشهد ان مولانا امیرالمومنین علی ولی الله
لعن الله قاتلیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

امیرالمومنین حضرت علی (ع) در شعب ابى‏طالب

على پيوسته در كنار پيغمبر بود و نگهبانى او مى‏نمود ابن ابى الحديد از امالى محمد بن حبيب آورده است:

«ابوطالب بر جان پيغمبر مى‏ترسيد.بسا شب هنگام نزد بستر او مى‏رفت و او رابرمى‏خيزاند و على را بجاى وى مى‏خواباند.»

شبى على گفت:«من كشته خواهم شد.»ابوطالب در چند بيت‏بدو چنين گفت:

«پسرم!شكيبا باش كه شكيبايى خردمندانه‏تر است و هر زنده‏اى مى‏ميرد.بلايى است دشوار اما خدا خواسته است دوستى فداى دوستى شود.دوستى والا گهر،كريم و نجيب.اگر مرگى رسيد تنها براى تو نيست،هر زنده‏اى مى‏ميرد.»

على چنين پاسخ مى‏دهد:

«مرا در يارى احمد شكيبايى مى‏فرمايى؟بخدا آنچه گفتم از بيم نبود.من دوست مى‏دارم يارى مرا ببينى و بدانى.من پيوسته فرمان‏بردار تو هستم،من احمد را كه در كودكى و جوانى ستوده است‏براى رضاى خدا يارى مى‏كنم.» (1)

هنگامى كه قريش بنى‏هاشم را در شعب ابو طالب در بندان كردند،ابوطالب در جمله آنان بود.او على را به نگهبانى محمد سفارش مى‏نمود.دور نيست داستانى را كه ابن ابى الحديد آورده در اين روزها رخ داده باشد.

پى‏نوشت:

1.شرح نهج البلاغه،ج 14،ص 64.

 على از زبان على يا زندگانى اميرالمومنين(ع) صفحه 12  -

دكتر سيد جعفر شهیدی

در منزل خويشاوندان (يوم الدار)

بسم رب المهدی
اشهد ان مولانا امیرالمومنین علی ولی الله
لعن الله قاتلیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

در منزل خويشاوندان (يوم الدار) ۱

در آغاز اسلام،خواندن مردم به مسلمانى پنهانى بود.اين مدت را سه سال نوشته‏اند و چون آيه و انذر عشيرتك الاقربين (1) نازل شد پيغمبر به على گفت:«خدا مرا فرموده است‏خويشاوندان نزديكم را به پرستش او بخوانم.گوسفندى بكش و صاعى نان و قدحى شير فراهم كن.»

على چنان كرد.در آن روز چهل تن يا نزديك به چهل تن از فرزندان عبد المطلب فراهم آمدند،و همگى از آن خوردنى سير شدند.اما همينكه رسول خدا(ص)خواست‏سخنان خود را آغاز كند،ابو لهب گفت:«او شما را جادو كرد.»و مجلس بهم خورد.روزى ديگر پيغمبر(ص)آنان را خواند و گفت:

«اى فرزندان عبد المطلب گمان ندارم كسى از عرب براى مردم خود بهتر از آنچه من براى شما آورده‏ام آورده باشد.دنيا و آخرت را براى شما آورده‏ام.» (2)

آنگاه رسالت‏خود را به خويشاوندان رساند و گفت كدام يك از شما مرا در اين كار يارى مى‏كند تا برادر و وصى من و خليفه من در ميان شما باشد؟همه خاموش ماندند.على گفت:

«اى فرستاده خدا آن منم.»

پيغمبر فرمود:

«اين وصى من و خليفه من در ميان شماست.سخن او را بشنويد و از او فرمان بريد.» (3)

از اين روز على به جانشينى و وصايت رسول خدا(ص)گماشته شد و چنانكه خواهيم نوشت در روز هيجدهم ذو الحجه سال دهم هجرت كه به واقعه غدير معروف است‏خلافت او بر همه مسلمانان اعلام گرديد.

پى‏نوشتها:

1.خويشاوندان نزديك خود را بترسان.شعرا،214.

2.سيره ابن اسحاق،ص 127.

3.طبرى،تاريخ الرسل و الملوك،ج 3،ص 1172-1171.

 

على از زبان على يا زندگانى اميرالمومنين(ع) صفحه 11 -

دكتر سيد جعفر شهيدی

-----------------------------------------------------

در منزل خويشاوندان (يوم الدار) ۲

برادر و وزير

از آغاز نبوت سه سال گذشته است;پيامبر دعوت خود را علنى نكرده و رسالت‏به صورت ماجرايى پنهان باقى مانده است،زيرا اعلان دعوت به معنى جبهه گيرى در قبال تمام مردم مكه نسبت‏به چيزى بود كه پذيرا نبودند و پافشارى در مردود شمردن آن داشتند و تا پاى جان با آن مبارزه مى‏كردند.

اصول تازه احتياج به نيروى پشتيبان دارد

پيامبر مى‏دانست كه قبايل مكه و توده‏هاى عرب پشت‏سر آنها،در آينده،در به كار بردن هر گونه وسيله شكنجه بر ضد او،ترديدى به خود راه نخواهند داد،زيرا او بر گسترش رسالت پا فشارى خواهد كرد و از آنها خواهد خواست تا از دين خود و دين پدرانشان دست‏بردارند.اين جبهه گيرى غير قابل اجتناب است،و على رغم خطرهاى عظيمى كه دارد،بى‏شك،پيش خواهد آمد.چرا كه دستور رسالت‏بر محمد (ص) نازل نشده است كه به عنوان داستانى پنهان و رازى نهان باقى بماند آن هم رسالتى كه براى اصلاح بشريت و دگرگون ساختن عقايد و روش زندگى آنان نازل شده است.و آن هرگز ميسر نيست، مگر اين كه آنان را با بانك بلند فرا خواند،و آشكارا بيم دهد،و با محتواى رسالت آشنا سازد در عين حال اراده خداوندى بر پيروزى رسالت و حامل بار رسالت تعلق گرفته است.

براى اين كه يك رسالت دينى جديد (يا براى هر مكتب فكرى نو پا) كه باخواسته‏هاى توده‏هاى مردم برخورد دارد به پيروزى دست‏يابد،لازم است كه صاحبان و ناشران رسالت (و كسانى كه از آنها انتظار گرايش به دين جديد مى‏رود) تا اندازه‏اى از آزادى در گفتار و رفتار برخوردار باشند.البته افراد معمولى جرات بر پذيرش اصول تازه را-موقعى كه اين پذيرش آنها را در معرض خشم،كينه و شكنجه قرار دهد-پيدا نمى‏كنند،بخصوص آن گاه كه اجتماع به آزادى فردى بى‏اعتقاد و در مقابل قانون نافرمان باشد.

البته اجتماعى از اين نوع-به خودى خود-در برخورد با قوانين جديد به زور و شكنجه متوسل مى‏شود. بيشتر افراد از جرات كافى براى ايستادگى در مقابل اراده توده‏ها برخوردار نيستند،و آمادگى براى تحمل زيانهاى مالى و جانى در راه آرمانهاى والا ندارند.بدان لحاظ است كه براى پيروزى دعوتى از اين نوع،بايستى صاحب دعوت-دست كم-تا حدى از آزادى گفتار و رفتار برخوردار باشد.

اين آزادى تحقق پيدا نمى‏كند مگر هنگامى كه از طرف كسى پشتيبانى شود و از آن جا كه اجتماع غير دموكرات و تند خوست،ناگزير صاحب دعوت بايد يارانى نيرومند و با اخلاص داشته باشد كه در راه حمايت از آزادى خود و كسانى كه تمايل به پيوستن به آن اصول جديد را دارند و يا حداقل به خاطر شخص حامل رسالت آمادگى پاسخ دادن خشونت‏با خشونت را داشته باشند.و اگر نه جمع زيادى فراهم آمد و نه مشتى از افراد با اخلاص كه در راه آن اصول فداكارى كنند،حداقل بايد فردى پيدا شود با نيرو و جرات و اخلاصى همانند صاحب رسالت،تا پشت او را محكم كند و وزير،معاون و سپر محافظ او باشد تا مشكلات سنگين او را سبك كند و به همراه او پاسخگوى خطرها باشد.

برخى خويشاوندان بر برخى ديگر مقدمند

چه بهتر كه آن بازوى مورد نظر يكى از خويشاوندان صاحب رسالت‏باشد.چرا كه از خويشاوندان انتظار مى‏رود كه مهربانترين افراد نسبت‏به او باشند.قرآن براى مابازگو مى‏كند موقعى كه بر موسى رسالت نازل شد و پروردگارش به او گفت:«سوى فرعون برو كه او طغيان كرده است.»،موسى فهميد كه با رفتنش به سوى فرعون و دعوت كردن او به ايمان با خطرهاى مهمى كه براى او بى‏سابقه است،روبرو خواهد شد.در حالى كه براى رويارويى با خطرها و جلب حمايت‏به سوى خود،اميد در جذب عده زيادى از افراد با اخلاص قوم خويش نداشت.از پروردگار خود خواست تا پشت او را به وسيله وزيرى از خاندانش محكم گرداند:

«گفت:پروردگارا سينه‏ام را گشاده گردان،و كار مرا آسان كن و گره از زبانم بگشاى تا سخنم را بفهمند، و برايم وزيرى از خاندانم قرار ده-برادرم هارون را-پشتم را به وسيله او استوار فرما» (1) .

بايد آخرين رسالت پيروز گردد

محمد خاتم انبيا است و رسالتش پايان رسالتهاى آسمانى است.اين بدان معنى است كه بايد پيروز گردد و تا ابد بماند.از آنجا كه خداوند مطابق معمول همه كارها را با وسايل طبيعى‏شان انجام مى‏دهد، پيامبرش را مامور نكرد تا براى دعوت به اسلام يكباره با همه مردم روبرو شود،زيرا كه اين كار ممكن بود به شكست رسالت منجر گردد،تا به پيروزى آن;بلكه خداوند اراده فرموده است تا دعوت بتدريج انجام گيرد.در نتيجه،پس از گذشت‏سه سال از آغاز نبوت به پيامبرش فرمان داد تا دعوت خويش را از نزديكترين وابستگان خويش آغاز كند:

«نزديكترين خويشانت را بيم ده،و براى كسانى كه از مؤمنان پيرو تو شدند،فروتن باش،و اگر از تو نافرمانى كردند،پس بگو من از عملى كه انجام مى‏دهيد بيزارم‏» (2) .

پس،نزديكترين خويشاوندانش-به هر حال-اگر چه دعوت او را اجابت نكنند،كم آزارتر از ديگران خواهند بود.چه بسا كه در ميان آنان فردى نيرومند با اخلاصى‏فراوان،آماده براى فداكارى پيدا شود، وزير او گردد و به همراه او با سختيها روبرو شود و سپرى باشد كه او را از خطرهاى بسيار نگهدارد و در سازمان دادن يك امت و دولت‏ياور او شود.

نخستين انجمن اسلامى

هنگامى كه اين آيه نازل شد،رسول خدا فرزندان عبد المطلب را-كه آن روز چهل يا سى نفر بودند-به وليمه‏اى كه در آن كمى نمك و مقدارى شير بود،دعوت كرد،پس از آن اندك،خوردند و آشاميدند تا سير و سيراب شدند.هنگامى كه فرصت‏سخن گفتن فرا رسيد،پيامبر خدا (ص) شروع به سخن كرد و فرمود:«اى فرزندان عبد المطلب!به خدا سوگند كه من جوانى از عرب سراغ ندارم كه براى خاندانش بهتر از آنچه من براى شما آورده‏ام،آورده باشد.براستى كه من خير دنيا و آخرت براى شما آورده‏ام.

پروردگارم مرا مامور ساخته است تا شما را به سوى او دعوت كنم،پس كدام يك از شما مرا بر اين امر معاونت مى‏كند تا برادر،وصى و جانشين من در ميان شما باشد؟پس همه آن قوم خوددارى كردند به جز على بن ابى طالب (آن روز سيزده ساله بود) كه گفت:اى پيامبر خدا!من ياور تو خواهم بود.

دوباره پيامبر دعوتش را بر آنها تكرار كرد،آنان خوددارى كردند ولى على سخن نخستين خود را تكرار كرد.

سپس پيامبر،بازوى على را گرفت.در حالى كه روى سخنش با حاضران بود فرمود:«اين برادر،وصى و جانشين من در ميان شماست،پس گوش به فرمان او،و مطيع او باشيد».پس آن عده برخاستند و در حالى كه مى‏خنديدند،به ابو طالب گفتند:تو را امر كرد كه دستور پسرت را بشنوى و مطيع او باشى (3) .

امام احمد بن حنبل در مسند خود از على روايت كرده است كه موقع نزول اين آيه،پيامبر (ص) از فرزندان عبد المطلب سؤال كرد:كيست كه از طرف من،دين و تعهدهايم را به عهده گيرد تا با من در بهشت‏باشد و جانشينم در بين خاندانم گردد؟پس كسى از آنان به او پاسخ نداد جز على كه به او گفت: من! (4)

احاديثى كه رويدادهاى ديگرى را با آيه مربوط مى‏كند

بخارى و مسلم-بر خلاف بسيارى از مورخان و محدثان-اين حادثه مهم را نقل نكرده‏اند.ولى مسلم و ديگر محدثان حادثه ديگرى را-كه بعد از اين واقعه اتفاق افتاده است-نقل كرده‏اند.اينان روايت كرده‏اند كه پيامبر (ص) بالاى كوه صفا ايستاد و قبايل قريش را صدا زد و آنان را به ايمان آوردن فرا خواند. روايت رويداد آخرى را درباره آيه بيم دادن بستگان نزديك خويش آورده‏اند.

مسلم از ابو هريره روايت كرده است كه او گفت:«چون اين آيه نازل شد:«و بيم ده خويشان نزديكتر خود را!پيامبر خدا قريش را طلبيد،و آنها جمع شدند.پس به طور عموم و خصوص رو به آنها كرد و گفت:اى فرزندان كعب بن لؤى خود را از آتش نجات دهيد.اى فرزندان مرة بن كعب!خويشتن را از آتش برهانيد.اى فرزندان عبد مناف!جان خود را از آتش نجات دهيد.اى پسران هاشم!خويشتن را از آتش نجات دهيد!اى فاطمه!تو هم خود را از آتش نجات ده،زيرا كه من از جانب خدا مالك هيچ چيزى براى شما نيستم،جز اين كه با شما رابطه خويشاوندى دارم كه حق آن را به خوبى ادا مى‏كنم‏» (5) .و شگفت آن كه خداوند،پيامبر را مامور به بيم دادن‏نزديكترين خويشاوندانش مى‏كند (و نزديكترين خويشاوندان آن حضرت همان فرزندان عبد المطلبند) پس پيامبر از فرزندان كعب بن لؤى و فرزندان مرة بن كعب شروع مى‏كند در صورتى كه آنان از خويشان دورند.پس،آيا ممكن است پيامبر از فرمان خدا تجاوز كرده باشد؟و شگفت‏تر از آن اين است كه پيامبر خدا دخترش فاطمه را صدا مى‏زند و او را دعوت مى‏كند،تا خود را از آتش نجات دهد.در حالى كه او هنوز طفل خردسالى است در خانه او،و با وجود اين كه او پاكترين زنان مسلمان است.در تاريخ ولادت آن بانو،راويان اختلاف دارند (6) .بعضى از راويان روايت كرده‏اند كه يك سال پس از مبعث‏به دنيا آمده است (7) .و بيشتر روات روايت مى‏كنند كه پنج‏سال پيش از مبعث متولد شده است.پس،آيا معقول است كه پيامبر كودك پاك خود را مخاطب قرار دهد،همان طورى كه بنى كعب و بنى مرة و ديگر مشركان را مخاطب مى‏سازد،و عجيب‏تر از آن اين كه مسلم از عايشه روايت كرده است كه او گفت:«چون آيه و انذر عشيرتك الاقربين نازل شد،پيامبر خدا بر بالاى صفا ايستاد و گفت:اى فاطمه دختر محمد،اى صفيه دختر عبد المطلب،اى فرزندان عبد المطلب،من براى شما از جانب خدا مالك چيزى نيستم،از من هر چه مى‏خواهيد از مال خودم بخواهيد.»

تناقضى روشن

قطعا اين حديث‏با احاديث قبل سازگار نيست،زيرا تنها به خاندان عبد المطلب توجه دارد در حالى كه احاديث قبل از آن بيشتر متوجه به غير از خويشاوندان نزديك پيامبر است،شگفتى حديث در اين است كه پيامبر كودك خردسالش فاطمه را-كه هنوز به حد تكليف شرعى نرسيده است-مخاطب قرار مى‏دهد،و از بالاى كوه صفا او را مخاطب قرار مى‏دهد،در حالى كه او همه وقت در ميان خانه پيامبر بوده است!و آن نيزدر حالى است كه خطاب به فاطمه و ديگر اولاد عبد المطلب متضمن رسالتى-كه در آن ايشان را به ترك عبادت بتها و يا ايمان به اسلام فرمان دهد-نيست.

علاوه بر اين كه عايشه هنوز موقع اين حادثه به دنيا نيامده بوده است،چون پيامبر با او در مدينه عروسى كرد در حالى كه او نهمين سال عمرش را پشت‏سر مى‏گذاشت (8) .معنى آن مطلب اين است كه ولادت او در حدود پنج‏سال بعد از مبعث‏بوده است.ابو هريره نيز از شهود حادثه نبود زيرا كه او پيامبر را در خيبر و يا در سال هفتم هجرى هنگام بازگشت از خيبر ديده است (9) !و عجيب‏تر از همه آنها سخن زمخشرى است كه مى‏گويد:عايشه دختر ابى بكر و حفصه دختر عمر با كسانى بودند كه پيامبر روز انذار،آنان را مورد خطاب قرار داد (در حالى كه عايشه روز انذار به دنيا نيامده بوده است!!) (10) .

قطعا اين دليل روشنى است‏بر مشتبه شدن مطلب بر راويان و اين كه دو شيخ[مسلم و بخارى]از روال طبيعى دو حادثه نزول دستور به انذار و آن چه را پيامبر بعد از نزول امر انجام داده است،غافل مانده‏اند.چه بسا كه كتب صحاح از مطلب صحيح غفلت كرده‏اند!!

در حقيقت،اين آيه،آشكارا دلالت دارد كه خداوند پيامبرش را مامور ساخته است تا نزديكترين خويشاوندانش را بيم دهد،و خويشان نزديكترش همان فرزندان عبد المطلب بودند نه بقيه قبايل مكه. از پيامبر (ص) بعيد است كه،جز آنچه را كه خدا به او فرمان داده است انجام دهد.پس،آنچه مورخان و بسيارى از محدثان روايت كرده‏اند،كه پيامبر (ص) فرزندان عبد المطلب را بر وليمه‏اى جمع كرد،و از آنان كه از خويشاوندان و بستگان نزديك او بودند خواست تا به رسالت او بگروند و با او در كار مهم و خطيرى كه بر عهده گرفته است،همكارى كنند،مطلبى است كه با منطق وطبيعت‏حوادث مهم منسجم و هماهنگ است.چه كسانى سزاوارترند به معاونت پيامبر از خاندان خود او در روبرو شدن با خطرهايى كه پيامبر در انتظار آنهاست؟

اينكه دعوت به اسلام بايد تدريجى باشد امرى طبيعى است،پيامبر مى‏خواهد به كمك فاميل و خاندانش يعنى نزديكترين مردم به خود،مطمئن شود پيش از اين كه ديگران و بقيه قبايل عرب را دعوت به تغيير عقايد خود و ترك بتهايشان كند در حالى كه آنان در آينده در نهايت‏خشونت و دشمنى با او روبرو خواهند شد.

هدف پيامبر چه بود؟

به يقين اين حديث دلالت مى‏كند كه رسول خدا هنگامى كه اعضاى خاندانش را به اسلام دعوت كرد، مهمترين هدفش در گفتار خود به آنان اين بود كه ميان آنها شخصى را پيدا كند تا او را بر گسترش اسلام يارى دهد.البته پذيرش اسلام واجد اهميت است،ولى مهمتر از آن اين است كه بين گروندگان به او كسى باشد كه گرانمايه‏ترين چيزى را كه داراست در راه پيروزى اسلام صرف كند.و امروز از ميليونها مسلمان موجود،اى بسا كسانى كه كم ارزشترين چيزها را در راه دينشان صرف نمى‏كنند!

پيامبر (ص) در آن موقعيت‏به همان اندازه كه نياز به كسانى داشت تا به اسلام ايمان آورند احتياج به شخصى داشت كه جرات،اخلاص و سرسختيش با جرات پيامبر (ص) و اخلاص و پايدارى آن حضرت متناسب باشد.اگر چهل تن از پسران عبد المطلب اسلام آورده بودند براى اسلام مى‏توانستند بسيار مفيد باشند.ولى اگر آنان افراد معمولى بودند هنگام شعله‏ور شدن آتش جنگ-كه حتمى بود-توان روبرو شدن با هزاران فرد مكى و دهها هزار تن خارج از مكه را نداشتند،چرا كه خداوند در آينده نزديك پيامبر را مامور به دعوت از تمام اعراب و ديگر ملتها مى‏كرد،و همه آنان،بجز اندكى سالها بايد در مقابل آن دعوت با تمام نيرو و با سر سختى ايستادگى مى‏كردند.

آرى،چهل تن از افراد معمولى قدرت روبرو شدن با هزاران فرد خشمگين را ندارند ولى يك فرد غير معمولى كه روحيه و صفاتش با روحيه و اوصاف پيامبر هماهنگ است مى‏تواند با آنچه پيامبر (ص) در آينده روبرو خواهد شد روياروى شود.از اين رو مى‏بينيم كه پيامبر در خطاب به آنان از اين هدف اصلى پس از يك مقدمه طولانى با اين عبارت سخن مى‏گويد:«پس كدام يك از شما مرا بر اين امر كمك مى‏كند تا برادر،وصى و جانشين من در ميان شما باشد؟».

چگونه پيامبر اين پيمان را با خود بست؟

گاهى انسان-پيش از هر چيز-موقع خواندن اين كلمات كوتاه،ولى مهم،دچار شگفتى مى‏شود كه چگونه رسول خدا (ص) با فردى پيمان مى‏بندد كه آن فرد وى را يارى كند تا او را برادر،وصى و جانشين خود قرار دهد؟تصور كنيد كه پس از مخاطب قرار دادن آنان،همه يا اكثريتشان اسلام آورده‏اند و به او وعده كمك داده‏اند،حالا او چه مى‏كند؟گاهى تصور مى‏كنيم كه ممكن است همه آنان برادر او شوند،ولى اين تصور براى ما دشوار است كه همه آنها اوصياى پيامبر شوند!و اگر چنان چيزى هم ممكن مى‏بود،اما،به هيچ وجه ممكن نبود همه آنان جانشين وى باشند.

اما پس از كمى تامل و تحليل پاسخ مطلب برايش روشن مى‏گردد.پيامبر به خوبى مى‏دانست كه هر چند همه آنها در آن موقعيت اسلام آورند،اكثريت آنان بر بستن آن پيمان همكارى كه او خواهان آن است گردن نخواهند گذارد،زيرا اين كمك‏ها به معنى مبارزه با تمام جامعه عربى و اقدام براى خاموش كردن آتش جنگى بى‏سابقه است.آنها تصور خواهند كرد كه اگر چنين چيزى اتفاق بيفتد به نابودى آنان و زيان جانى و مالى ايشان منجر خواهد شد.پيامبر مى‏دانست كه وزير مورد نظر فردى غير عادى است.در حالى كه اكثريت قريب به اتفاق آنان افراد معمولى بودند.

آنچه در آن جلسه اتفاق افتاد به وضوح بر درستى آنچه پيامبر (ص) انتظار داشت دلالت مى‏كند،در بين آنان كسى نبود كه جرات كند با پيامبر پيمان همكارى ببندد مگريك نفر كه روزها و سالهايى كه به دنبال اين حادثه آمدند،ثابت كرد كه او شخصى غير عادى است در جرات و اخلاص،فردى بى‏نظير است.

و هر كسى اين حق را دارد كه بپرسد چرا پيامبر خدا به كسى كه به او كمك كند وعده داده است تا برادر،وصى و جانشين او در ميان مردم باشد؟

پيامبر از روش موسى پيروى مى‏كند

البته آنچه روشن است اين است كه پيامبر خواسته است تا از موسى پيروى كند!موسى از پروردگارش خواست تا برايش وزيرى از خاندان خودش قرار دهد و اينك اين محمد (ص) است كه نزديكترين خويشاوندانش را جمع مى‏كند و درخواست وزيرى براى خود از ميان آنان مى‏كند در حالى كه وزير موسى هم از خاندان خود او-برادرش هارون-بوده است.پيامبر خدا،محمد (ص) هيچ برادرى نداشت چون او تنها فرزند عبد الله و آمنه بود.و به پيروى از موسى خواسته است كه وزيرى از خاندانش-كه برادرش باشد-برگزيند مساله خلافت نيز همين گونه است.

هنگامى كه موسى (ع) براى ديدار پروردگارش به كوه رفت و چهل شب از ميان قومش غايب بود، هارون،برادر و جانشين وى گرديد.قرآن به شرح زير اعلان مى‏كند:

«ما موسى را سى شب وعده داديم و كامل كرديم آن را با ده شب.پس وقت مقرر پروردگارش-چهل شب-پايان يافت،و موسى به برادرش هارون گفت در ميان قوم من،جانشينم باش و اصلاح كن،و راه تبهكاران را پيروى مكن‏» (11) .آنچه پيامبر خدا (ص) سالها بعد به على (ع) فرمود كه درستى آن نزد مسلمانان مورد اتفاق است،اين برداشت و درستى آن و همچنين درستى حديث انجمن را مورد تاييد و تاكيد قرار مى‏دهد.آن گفته اين است:

«يا على!آيا راضى نيستى كه نسبت‏به من به منزله هارون نسبت‏به موسى (ع) باشى،جز اين كه پس از من پيامبرى وجود نخواهد داشت؟».

البته دادن منزلت هارون به على به استثناى نبوت،خود دليل بر آن است كه على (ع) در بقيه جهات كه عبارت است از وزارت،برادرى و خلافت،مثل هارون است.پس دو حديث در معنى هماهنگ،و هر دو يك هدف را تعقيب مى‏كنند.

اما وصايت اگر چه رتبه‏اى از رتبه‏هاى هارون نبوده است،ولى مقامى بوده كه پيامبر (ص) علاوه بر مقامهاى هارون به على مرحمت كرده است.

وزارت،فداكارى و سازندگى

گاهى كسى مى‏گويد:چرا پيامبر وزارت على را براى خود،با برادرى،وصايت و خلافت پاداش مى‏دهد با اين كه وزارت،خود همان پاداش است؟پاسخ اين است كه معاونت‏يا وزارت از جانب على نوعى ايثار و فداكارى است،و برادرى،وصايت و خلافت‏بخششى از طرف پيامبر خدا و پاداشى براى او در مقابل آن ايثار و آن فداكارى است.براى روشن شدن مطلب يادآورى مى‏كنم كه وزارت دو نوع است:

(1) وزارت مربوط به تدبير امور دولتى كه بر پا شده است.در اين نوع وزارت;وزير طرف مشورت رئيس دولت و يا عهده‏دار حكومت كشور به دستور رئيس دولت،مجلس و يا ملت است.

(2) وزارت در بنيانگذارى،ايجاد و ساختن;در آن جا وزير،ياور رئيس خويش است در به وجود آوردن دولتى كه وجود نداشته است‏يا تاسيس دين جديدى كه مردم آشنايى با آن نداشته‏اند،كار اصلى وزير در اين نوع وزارت اين است كه نه تنها به همراه رئيس خود همه سختيها را تحمل مى‏كند و با تمام خطرهايى كه رئيسش با آنها مواجه است،روبرو مى‏شود،بلكه سپر حفاظت او مى‏شود تا آن جا كه حاضر است جان خود را در راه او فدا كند.

وزارت از نوع اول در حقيقت،بخشايشى از طرف رئيس دولت نسبت‏به وزيرش و تجليلى از اوست،به سبب مقام والايى كه به او مرحمت كرده است.

اما در وزارت نوع دوم،به آن اندازه‏اى كه گذشت و ايثار از طرف وزير است،عطا از جانب رئيس نيست: زيرا آن نوعى فداكارى بزرگ است كه وزير پيوسته در راه رئيس خود و براى دستيابى به هدف او،انجام مى‏دهد.وزير نوع اول يا به تنهايى اداره مى‏كند و يا تدبير امور دولت استقرار يافته موجود را مشتركا به عهده مى‏گيرد.اما وظيفه سنگين وزير از نوع دوم،شركت در ايجاد دولت جديد است و يا در گسترش دينى كه قبلا وجود نداشته است.و معنى آن اين است كه با رئيس خود خطرها و مشكلاتى را پذيراست كه تمام بشريت از مواجه شدن و تحمل آنها عاجزند.

وزيرى را كه پيامبر از ميان خاندان خود درخواست مى‏كند نه از نوع اول كه از نوع دوم است.در آن جا دولت اسلامى وجود نداشته است تا پيامبر (ص) در اداره آن به مشورت با كسى نيازمند باشد.آن جا هرگز جمعيتى اسلامى وجود نداشته و رسول خدا در آن مرحله نبود (حتى پس از برپايى دولت نبوى) كه نيازمند به كسى باشد تا در كيفيت نشر دعوت و يا در طريق تاسيس آن با وى مشورت كند.او فقط نياز به نيرويى داشت كه از او پشتيبانى كند،و آن نيرو در شخصيتى مى‏توانست تجلى كند با اوصافى كه در ديگران يافت نشود و به بالاترين درجه‏هاى قهرمانى،فداكارى،بزرگوارى،اخلاص و فرمانبردارى از خدا و پيامبرش رسيده باشد.

براى اين كه چنين كسى شايستگى پيدا كند كه برادر رسول خدا و جانشين او شود تا در نبودن او جايگزين او شود لازم است كه شخصيتش امتداد شخصيت پيامبر (ص) و آيينه تمام نماى او باشد،تا حد زيادى در علم،حكمت و دور بودن از هوا،جاه و مال،نظير او باشد و به تعبير ديگر تصوير كوچكى از پيامبر بزرگ باشد.

آرى پيامبر (ص) نيازى نداشت تا درباره نظريه‏اى با كسى مشورت كند تا او را به راهى درست راهنمايى كند چه او خود داناترين دانايان و حكيمترين حكما بود.اما او نياز به وزيرى مددكار داشت كه با كار،دلاورى،و فداكارى خويش،يار و ياور و مددكار او باشد و خويش را در شخص پيامبر (ص) فانى ببيند،و در خور آن باشد كه هرگاه ايجاب كرد و آن گاه كه پس از وى بر كرسى حكومت‏بنشيند،آئينه تمام نماى‏او باشد.

نتيجه مشورت در خانه پيامبر (ص)

براستى كه تاريخ همانند انجمن مشورتى كه پيامبر (ص) با دعوت از فرزندان عبد المطلب براى بستن پيمان در خانه خود بر پا كرد به ياد ندارد،و از نظر نتيجه مهمتر و ارزشمندتر از آن را به خود نديده است،پيمانى ميان پيامبر اعظم-حامل رسالت آسمانى-و ميان وزيرش،على بن ابى طالب (ع) كه آن روز سيزده سال بيش نداشت.اساس آن پيمان دو چيز بود:

(1) تعهدى كه على (ع) به قيمت جانش براى پيامبر (ص) بست،تا در انجام وظيفه خطيرش وزير او باشد.

(2) وعده نبوى كه پيامبر (ص) آشكارا در برابر حاضران در انجمن به زبان آورد،و در حالى كه ست‏شريفش روى گردن على بود فرمود:«اين برادر من،و وصى من و جانشينم در ميان شماست پس گوش به فرمان و مطيع او باشيد».

از جمله مطالب در خور توجه آن است كه پيامبر (ص) براى ايفاى وعده‏اش منتظر نشد تا نخست على به تعهد خود عمل كند،بلكه وعده خود را به صورت پاداشى فورى براى وزيرش به اجرا در آورد،او در انجمن مشورتى خود اعلان و تكرار كرد،كه على را به عنوان برادر،وصى و جانشين خود برگزيده است.و آن بدين سبب بود كه مى‏دانست كلمه‏اى را كه على بر زبان مى‏آورد به تمام معنى پذيرفته است و گفتار و كردارش در حقيقت‏يكى است و جدايى ناپذير و دور از هر نوع تناقض است.على (ع) در حالى سخن مى‏گويد كه به حقيقت از بزرگى و عظمت كارى كه انجام آن را در برابر پيامبر (ص) بر عهده گرفته است تا وزير او در آن كار خطير باشد آگاه است.البته مى‏دانسته است كه آن كارى مهم و غير معمولى است و عظمت آن به حدى است كه گويى نوعى از محال است.چه به تغيير عقايد جامعه،اخلاق،روش زندگيش و وادار ساختن آن بر اعتقاد به اصول و مبانى آسمانى كه با طبيعت آن جامعه سازگار نيست، برخورد مى‏كند.و بدان جهت‏بود كه على مى‏دانست آن هدف مهم در آينده با تمام نيروهاى اجتماع معارض خواهد بود براى اينكه به پيروزى قطعى برسد بايد بر همه آن نيروها غلبه كند و دولتى بر اساس اصول جديدى كه با وحى نازل شده است‏بنيان نهد تا آن دولت از اين اصول و از آزادى معتقدان به آن اصول حمايت كند.

اين هدف خطير كه تمامى امت قادر بر انجام كامل آن نخواهد بود،آن گاه انجام-پذير خواهد شد كه نيروى تصميم پيامبر (ص) و نيز تعهد يارى على به پيامبر و معاضدت آن حضرت و مقابله او با تمامى خطرهايى كه سر راه آن هدف رو در روى پيامبر قرار گيرد،با هم جمع شوند.

هنگامى كه انجمن از عقد اين پيمان آگاه شد البته انتظار اين بود كه على به انجام تعهد خود اقدام كند،چنان كه انتظار مى‏رفت پيامبر نيز در آينده به همه مسلمانان آنچه را كه به خويشاوندانش درباره على (ع) در روز انجمن اعلان كرده است،ابلاغ فرمايد.ما در صفحه‏هاى آينده خواهيم ديد كه چگونه على تعهدى را كه با پيامبر بسته بود اجرا كرد و چگونه پيامبر پس از آغاز رشد دولت آنچه را كه براى سى مرد از فرزندان عبد المطلب ابراز كرده بود به مسلمانان،اعلان فرمود.

البته على از آن زمانى كه تعهد خود را به زبان آورد،جان خود را در اختيار پيامبر قرار داد.اما تا سالها بعد از آن جلسه مشورتى پيامبر (ص) به كمك بالفعل على نيازى پيدا نكرد زيرا پدر على در تمام آن مدت زنده و نيرومند،عهده‏دار حفظ حيات پيامبر بود و به مؤمنان اجازه جنگ با ظالمان و ستمگران داده نشده بود و خطر مبهمى پيامبر را تهديد نمى‏كرد.

اما لحظه خطر ده سال پس از تاريخ انجمن منزل،نزديك شد،ابو طالب به جوار رحمت پروردگارش انتقال يافته بود سران مشركان مكه در دار الندوه شور كردند و تصميم گرفتند كه شبانه به زندگى پيامبر (ص) خاتمه دهند.پيامبر وزيرش را براى آغاز اجراى تعهدش طلبيد،آن شب،شب فداكارى بود و على قربانى و امانتدار پيامبر (ص) بود.

پى‏نوشتها:

1-سوره طه،آيه 25-31.

2-سوره شعرا،آيه 214-216.

3-اين حديث را ابن اسحق،ابن ابى حاتم،ابن مردويه،ابو نعيم و بيهقى در«الدلايل‏»،نقل كرده‏اند. (متقى هندى در كنز العمال ج 15-ص 100 نقل كرده است و شماره حديث در چاپ جديد 286 است و حادثه مذكور را عده‏اى از مورخان روايت كرده‏اند.) طبرى در كتاب خود«تاريخ الامم و الملوك و الرسل‏»ج 2 ص 216،ابن اثير در كتاب‏«الكامل‏»ج 2 ص 21 و ابو الفدا در جزء اول از تاريخ خود آورده ص 216 آن جا كه از نخستين كسى كه اسلام آورده است‏ياد مى‏كند، (سيد شرف الدين در كتاب المراجعات خود ص 110 و شيخ امينى در كتاب الغدير ج 2 ص 279-280 آن را نقل كرده‏اند.) .

4-ج 1 ص 111 و ابن جرير آن را روايت كرده و صحه گذاشته است.الطحاوى و ضياء مقدسى (كنز العمال ج 15 ص 113 و شماره حديث در الكنز 323 است.) آن را روايت كرده‏اند.

5-ج 3 ص 79-80.

6-حاكم در المستدرك ج 3 ص 161 گفته است كه فاطمه در چهل و يكمين سال تولد پدرش به دنيا آمد.

7-صحيح مسلم ج 3 ص 79-80.

8-طبقات ابن سعد ج 8 ص 59.

9-طبقات ج 4 ص 327.

10-السيرة الحلبية ج 1 ص 321.

11-سوره اعراف آيه 142.

اميرالمؤمنين اسوه وحدت ص 91 - محمد جواد شری

رفع يك شبهه در مورد وضع ايمان على عليه السلام پيش از بعثت

بسم رب المهدی
اشهد ان مولانا امیرالمومنین علی ولی الله
لعن الله قاتلیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

رفع يك شبهه در مورد وضع ايمان على عليه السلام
پيش از بعثت

سوال: پس از آنكه پيشگامى على عليه السلام در اظهار ايمان و اسلام،همراه با ادله روشن،بيان شد، ممكن است اين سؤال در ذهن برخى،پديد آيد كه وضع ايمان على عليه السلام پيش از بعثت چگونه بوده است؟

پاسخ اين پرسش،با توجه به مطالبى كه گذشت،بخوبى روشن است.مقصود از ايمان و اسلام على عليه السلام به رسول خدا در روز بعثت،همان ابراز ايمان و اعتقاد ديرينه‏اى است كه پيش از بعثت، جان على عليه السلام از آن لبريز بوده و لحظه‏اى از آن جدا نمى‏شده است،زيرا علاوه بر موحد بودن پدرش حضرت ابو طالب و مادرش فاطمه بنت اسد،بر اثر مراقبتهاى دايمى پيامبر گرامى اسلام از على عليه السلام،ريشه‏هاى ايمان به خداى يگانه در اعماق روح و روان او جاى گرفته،و وجود او سراپا ايمان و اخلاص بود.اما از آنجا كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم تا آن روز به مقام رسالت نرسيده بوده،لازم بود على بن ابى‏طالب عليه السلام پس از ارتقاى رسول خدا به اين مقام پيوند خود را با آن حضرت استوارتر سازد و ايمان ديرينه خود را به ضميمه پذيرش رسالت جديد وى،به صورت آشكار ابراز نمايد.

در موارد متعددى در قرآن كريم،ايمان و اسلام به معناى اظهار عقيده ديرينه آمده است.به عنوان نمونه،آنگاه كه خداوند به ابراهيم خليل دستور مى‏دهد كه اسلام بياورد،او نيز مى‏گويد: (اسلمت لرب العالمين، (1) براى پروردگار جهانيان تسليم هستم.)

همچنين قرآن از قول رسول خدا چنين مى‏فرمايد: (و امرت ان اسلم لرب العالمين،به من امر شده است كه در برابر پروردگار جهانيان تسليم گردم.)

مسلما مقصود از اسلام در اين موارد و مشابه آنها،اظهار تسليم و ابراز ايمانى است كه در جان شخص وجود داشته است،و هرگز مقصود از آن،تحصيل ابتدايى ايمان نيست،زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پيش از نزول اين آيه و حتى پيش از بعثت فردى موحد و پيوسته تسليم درگاه الهى بوده است،بنابراين،ايمان دو معنى دارد:

1-اظهار ايمان درونى كه قبلا در روح و روان شخص بوده است و مقصود از ايمان آوردن حضرت على عليه السلام همين است.

2-تحصيل ايمان و گرايش ابتدايى به اسلام،كه اسلام بسيارى از صحابه و ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به همين معنى است.

امير المؤمنين عليه السلام خود در خطبه‏اى از نهج البلاغه مى‏فرمايد:«ولدت على الفطرة،من بر فطرت الهى متولد شدم.» (2) منظور امام عليه السلام از اين جمله چيست؟آيا منظور حضرت از جمله فوق،اين است كه اساس آفرينش من بر فطرت توحيد بوده است؟بدون شك منظور امام عليه السلام اين معنى نيست،زيرا اين موضوع اختصاص به آن حضرت ندارد،بلكه‏«كل مولود يولد على الفطرة،هر انسانى با فطرت پاك توحيدى متولد مى‏شود.»به نظر مى‏رسد منظور امام عليه السلام از اين جمله،همان معنايى است كه مطرح شد،يعنى حضرت از آغاز تولد در خانواده‏اى رشد نمود كه در آن بت‏پرستى راه نداشته است،زيرا خانواده آن حضرت همه خداپرست و موحد بوده‏اند.علاوه بر اين،از كودكى به خانه رسول خدا راه يافت و در دامن مربى بشريت تربيت‏شد و از نورانيت و معنويت و خداپرستى آن رهبر بزرگ اسلام بهره كامل گرفت و درس خداشناسى آموخت.از اين رو،لحظه‏اى به شرك و بت‏پرستى نيالود.پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به اين حقيقت اشاره فرموده است:«ثلاثة ما كفروا بالله قط،مؤمن آل ياسين،و علي بن ابي طالب و آسية امراة فرعون،سه تن هستند كه هرگز نسبت‏به خدا كفر نورزيدند:مؤمن آل ياسين،على بن ابى طالب،و آسيه همسر فرعون.» (3)

بنابراين على عليه السلام همان گونه كه خود مى‏فرمايد:«ولدت على الفطرة‏»،حتى لحظه‏اى به شرك و كفر نگراييد و از بدو ولادت،موحد و خداشناس بوده است.

درباره حديث‏«ولدت على الفطرة‏»ابن ابى الحديد سه احتمال داده است كه در اين جا،ذكر خلاصه‏اى از آن مناسب است:

1-مراد از ولادت بر فطرت،اين باشد كه تولد حضرت در دوران رسالت‏بوده است نه در عصر جاهليت،زيرا در احاديث آمده است كه ده سال قبل از بعثت،صداهايى به گوش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى‏رسيده و انوار الهى را مى‏ديده تا براى گرفتن وحى آمادگى لازم را پيدا كند، پس اين ايام،حكم ايام رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را دارد.شاهد بر اين مطلب،آن است كه رسول خدا،ده سال قبل از بعثت،از مردم كناره مى‏گرفت و به غار حرا مى‏رفت و مشغول عبادت مى‏شد.در اوايل همان ده سال قبل از بعثت كه سال سى‏ام عام الفيل‏بود،على عليه السلام به دنيا آمد و رسول خدا اين سال را سال خير و بركت ناميد و ميلاد على عليه السلام را به ديگران خبر داد و طبق روايتى،فرمود:«لقد ولد لنا الليلة مولود يفتح الله علينا به ابوابا كثيرة من النعمة و الرحمة،در اين شب مولودى براى ما به دنيا آمد كه به وسيله اين مولود درهاى نعمت و رحمت الهى بر ما گشوده مى‏شود.»

2-نظريه دومى كه ابن ابى الحديد درباره اين كلام حضرت داده است اين است كه خداوند تمام مردم را با فطرت پاك خلق مى‏كند،اما گاهى با تربيت غلط ممكن است آن فطرت خدايى از راه حقيقت منحرف شود،و على عليه السلام نه تنها فطرت خداييش بر توحيد بود،بلكه زير نظر پيامبر اسلام به كمال مطلوب رسيد.

3-احتمال سوم در اين است كه منظور از فطرت،«عصمت‏»باشد،يعنى مراد او كه فرمود:«من بر فطرت به دنيا آمدم‏»،يعنى معصوم هستم،طاهر و مطهرم،زيرا آن حضرت از بدو تولد تا لحظه شهادتش مرتكب گناه و كار قبيحى نشد و لحظه‏اى هم كفر نورزيد.ابن ابى الحديد احتمال سوم را به دانشمندان شيعه نسبت مى‏دهد. (4)

نمونه‏اى از ديدگاه بزرگان اسلام

بسيارى از صحابه و بزرگان اسلام بر اين حقيقت كه‏«على عليه السلام قبل از اظهار اسلام،موحد بوده است و ضمير پاكش لحظه‏اى به شرك و كفر نيالوده است‏»،گواهى داده‏اند:

1-ابن عباس مى‏گويد:«به خدا قسم هيچ بنده‏اى ايمان به خدا نياورد مگر آن كه بت‏پرست‏بود... مگر على بن ابى‏طالب عليه السلام،زيرا او در حالى ايمان آورد كه هيچ گاه بتى را بندگى نكرده بود.» (5)

2-در كتاب‏«على بن ابى طالب بقية النبوة و خاتم الخلافة‏»،تاليف عبد الكريم خطيب آمده است: «...آنچه من درباره اسلام على عليه السلام مى‏گويم اين است كه:«ان علياولد مسلما على الفطرة...، على عليه السلام بر فطرت اسلام متولد شد،زيرا او از طفوليت،تحت تربيت‏حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و در خانه آن حضرت بود و خداوند او را و هر كه را در خانه او بود،از شرك و گمراهى جاهليت مصون نگاه داشت.» (6)

3-مقريزى از علماى اهل سنت مى‏گويد:«...على عليه السلام مشرك نبوده است تا به اسلام فراخوانده شود،بلكه او قبل از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم،در خانه آن حضرت بود و مانند يكى از فرزندان او تابع وى در تمام حالات بوده است.بنابراين از روز نخست،مسلمان بوده است.» (7)

4-محمد عقاد مصرى مى‏نويسد:«معناى اين كه على عليه السلام در خانه كعبه ولادت يافت اين است كه او مسلمان به دنيا آمد،زيرا نظر ما به ولادت،عقيده و روح است.على عليه السلام چشمش را به اسلام گشود و هرگز بت نپرستيد و در خانه‏اى تربيت‏شد كه اسلام از آنجا شروع شد....» (8)

5-علامه شيخ خليل مى‏نويسد:«روزى كه پيامبر خدا دعوتش را آشكار كرد نخستين كسى كه از ميان مردم،اسلام را پذيرفت و قبل از ديگران ايمان آورد،على بن ابى طالب عليه السلام بود،بلكه صحيح آن است كه او اول كسى است كه اسلام و ايمان خود را اعلان كرد و الا اسلام و ايمان در اعماق قلب على عليه السلام و در تمام وجودش وجود داشت.او با اسلام و ايمان زندگى مى‏كرد، زيرا در كنف رسول خدا بود و هدايت و ايمان را از او مى‏گرفت،همان طور كه ماه نور و روشنى‏اش را از خورشيد مى‏ستاند.پس على بن ابى‏طالب عليه السلام مقام و منزلتى دارد كه آن مقام براى بشرى غير از او نيست.» (9)

پى‏نوشتها:

1.بقره (2) آيه 131.

2.نهج البلاغه،خطبه 57.

3.تاريخ دمشق،ج 2،ص 282،ح 806.

4.شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،ج 4،ص 114.

5.مناقب ابن شهر آشوب،ج 2،ص 8.

6.همان مدرك.

7.خلاصه‏اى از امتاع مقريزى،ص 16، (به نقل از الغدير،ج 3،ص 230) .

8.عبقرية الامام،ص 43.

9.امام على رسالة و عدالة،ص 25، (به نقل از«امام على‏»،رحمانى،ص 406) .

مظهر ولايت ص 152 - سيد اصغر ناظم زاده‏قم

دلايل پيشگامى حضرت علی (ع) در پذیرفتن اسلام

بسم رب المهدی
اشهد ان مولانا امیرالمومنین علی ولی الله
لعن الله قاتلیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

دلايل پيشگامى حضرت علی (ع) در پذیرفتن اسلام

عفيف كندى مى‏گويد:

در يكى از روزها براى خريد لباس وعطر وارد مكه شدم ودر مسجد الحرام در كنار عباس بن عبد المطلب نشستم. وقتى كه خورشيد به اوج بلندى رسيد، ناگهان ديدم مردى آمد ونگاهى به آسمان كرد وسپس رو به كعبه ايستاد.چيزى نگذشت كه نوجوانى به وى ملحق شد ودر سمت راست او ايستاد.سپس زنى وارد مسجد شد ودر پشت‏سر آن دو قرار گرفت. آنگاه هر سه با هم مشغول عبادت ونماز شدند. من از ديدن اين منظره كه در ميان بت پرستان مكه سه نفر حساب خود را از جامعه جدا كرده وخدايى جز خداى مردم مكه را مى‏پرستند در شگفت ماندم. رو به عباس كردم وگفتم:«امر عظيم!» او نيز همين جمله را تكرار كرد وسپس افزود: آيا اين سه نفر را مى‏شناسى؟گفتم:نه.گفت:نخستين كسى كه وارد شد وجلوتر از دو نفر ديگر ايستاد برادر زاده من محمد بن عبد الله است ودومين نفر برادر زاده ديگر من على بن ابى طالب است وسومين شخص همسر محمد است. واو مدعى است كه آيين وى از جانب خداوند بر او نازل شده است واكنون در زير آسمان خدا كسى جز اين سه از اين دين پيروى نمى‏كند.(1)

در اينجا ممكن است پرسيده شود كه:اگر حضرت على -عليه السلام نخستين كسى بود كه پس از بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم به او ايمان آورد، در اين صورت وضع حضرت على پيش از بعثت چگونه بوده است؟

پاسخ اين سؤال، با توجه به نكته‏اى كه در آغاز بحث‏بيان شد، روشن است وآن اينكه مقصود از ايمان در اينجا همان ابراز ايمان ديرينه‏اى است كه پيش از بعثت جان حضرت على -عليه السلام از آن لبريز بوده ولحظه‏اى از آن جدا نمى‏شده است.زيرا بر اثر مراقبتهاى ممتد و مستمر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از حضرت على -عليه السلام ريشه‏هاى ايمان به خداى يگانه در اعماق روح وروان او جاى گرفته، وجود او سراپا ايمان واخلاص بود.

از آنجا كه پيامبر تا آن روز به مقام رسالت نرسيده بود، لازم بود حضرت على -عليه السلام پس از ارتقاى رسول خدا به اين مقام، پيوند خود را با رسول خدا استوارتر سازد وايمان ديرينه خود را به ضميمه پذيرش رسالت وى ابراز واظهار نمايد.

در قرآن مجيد ايمان واسلام به معنى اظهار عقيده ديرينه بسيار بكار رفته است.مثلا آنجا كه خداوند به ابراهيم دستور مى‏دهد كه اسلام بياورد او نيز مى‏گويد:«براى پروردگار جهانيان تسليم هستم‏».(2)

در قرآن كريم از قول پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در باره خود چنين آمده است:

و امرت ان اسلم لرب العالمين .(مؤمن:66)

«به من امر شده است كه در برابر پروردگار جهانيان تسليم گردم‏».

مسلما مقصود از اسلام در اين موارد ومشابه آنها، اظهار تسليم وابراز ايمانى است كه در جان شخص جايگزين بوده است، وهرگز مقصود از آن تحصيل ابتدايى ايمان نيست. زيرا پيامبر اسلام پيش از نزول اين آيه وحتى پيش از بعثت، يك فرد موحد وپيوسته تسليم درگاه الهى بوده است. بنابر اين بايد گفت ايمان دو معنى دارد:

1) اظهار ايمان درونى كه قبلا در روح وروان شخص جايگزين بوده است.مقصود از ايمان آوردن على -عليه السلام در روز دوم بعثت همين است وبس.

2) تحصيل ايمان وگرايش ابتدايى به اسلام.ايمان بسيارى از صحابه وياران پيامبر از اين ست‏بوده است.

مناظره مامون با اسحاق

مامون در دوران خلافت‏خود، بنابه مصالح سياسى ويا شايد از روى عقيده، به تشيع خود وقبول برترى حضرت على -عليه السلام تظاهر مى‏كرد.روزى در يك انجمن علمى كه چهل تن از دانشمندان عصر خود واز آن جمله اسحاق را گرد آورده بود، رو به آنان كرد وگفت:

روزى كه پيامبر خدا مبعوث به رسالت‏شد بهترين عمل چه بود؟

اسحاق در پاسخ گفت: ايمان به خدا ورسالت پيامبر او.

مامون مجددا پرسيد:آيا سبقت‏به اسلام در عداد بهترين عمل نبود؟

اسحاق گفت:چرا; در قرآن مجيد مى‏خوانيم: و السابقون السابقون × اولئك المقربون ومقصود از سبقت در آيه همان پيشقدمى در پذيرش اسلام است.

مامون باز پرسيد:آيا كسى بر على در پذيرش اسلام سبقت جسته است‏يا اينكه على نخستين كس از مردان است كه به پيامبر ايمان آورده است؟

اسحاق گفت: على نخستين فردى است كه به پيامبر ايمان آورد، اما روزى كه او ايمان آورد كودكى بيش نبود ونمى‏توان براى چنين اسلامى ارزش قائل شد; اما ابوبكر، اگر چه بعدها ايمان آورد، ولى روزى كه به صف خداپرستان پيوست فرد كاملى بود ولذا ايمان واعتقاد او در آن سن ارزش ديگرى داشت.

مامون پرسيد:على چگونه ايمان آورد؟ آيا پيامبر او را به اسلام دعوت كرد يا اينكه از طرف خدا به او الهام شد كه آيين توحيد وروش اسلام را بپذيرد؟ هرگز نمى‏توان گفت كه اسلام حضرت على -عليه السلام از طريق الهام از جانب خدا بوده است، زيرا لازمه اين فرض اين است كه ايمان وى بر ايمان پيامبر برترى داشته باشد، به دليل اينكه گرويدن پيامبر به توسط جبرئيل وراهنمايى او بوده است نه اينكه از جانب خدا به وى الهام شده باشد.

حال،چنانچه ايمان حضرت على -عليه السلام در پرتو دعوت پيامبر بوده، آيا پيامبر از پيش خود اين كا را انجام داده يا به دستور خدا بوده است؟هرگز نمى‏توان گفت كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم حضرت على -عليه السلام را بدون امر واذن خدا به اسلام دعوت كرده است وقطعا بايد گفت كه دعوت حضرت على -عليه السلام به اسلام از جانب پيامبر به فرمان خدا بوده است. آيا خداى حكيم دستور مى‏دهد كه پيامبرش كودك غير مستعدى كه ايمان وعدم ايمان او يكسان است دعوت به اسلام كند؟ لذا بايد گفت كه شعور ودرك امام در دوران كودكى به حدى بوده كه ايمان وى با ايمان بزرگسالان برابرى مى‏كرده است.(3)

جا داشت كه مامون در اين باره پاسخ ديگرى نيز بگويد. اين پاسخ براى كسانى مناسب است كه در بحثهاى ولايت وامامت اطلاعات گسترده‏اى داشته باشند وخلاصه آن اين است:

هرگز نبايد به اولياى الهى از ديد يك فرد عادى نگريست ودوران صباوت آنان را همانند دوران كودكى ديگران دانست واز نظر درك وفهم يكسان انگاشت.در ميان پيامبران نيز كسانى بودند كه در كودكى به عاليترين درجه از فهم وكمال ودرك حقايق رسيده بودند ودر همان ايام صباوت شايستگى داشتند كه خداوند سبحان سخنان حكيمانه ومعارف بلند الهى را به آنان بياموزد. در باره حضرت يحيى -عليه السلام، قرآن كريم چنين آورده است:

يا يحيى خذ الكتاب بقوة و آتيناه الحكم صبيا .(مريم:12)

اى يحيى! كتاب را با كمال قدرت(كنايه از عمل به تمام محتويات آن) بگير; وما به او حكمت داديم در حالى كه كودك بود.

برخى مى‏گويند كه مقصود از حكمت در اين آيه‏«نبوت‏» است وبرخى ديگر احتمال مى‏دهند كه مقصود از آن معارف الهى است.در هر صورت، مفاد آيه حاكى است كه انبيا واولياى الهى با يك رشته استعدادهاى خاص وقابليتهاى فوق العاده آفريده مى‏شوند وحساب دوران كودكى آنان با كودكان ديگر جداست.

حضرت مسيح‏عليه السلام در نخستين روزهاى تولد خود، به امر الهى، زبان به سخن گشود وگفت:

من بنده خدا هستم; به من كتاب داده شده وپيامبر الهى شده ام.(4)

در حالات پيشوايان معصوم نيز مى‏خوانيم كه آنان در دوران كودكى پيچيده ترين مسائل عقلى وفلسفى وفقهى را پاسخ مى‏گفتند. (5) بارى، كار نيكان را نبايد با كار خود قياس كنيم وميزان درك وفهم كودكان خود را مقياس ادراك دوران كودكى پيامبران وپيشوايان الهى قرار دهيم.(6)

پى‏نوشتها:

1- تاريخ طبرى، ج‏2، ص 212; كامل ابن اثير، ج‏2، ص 22; استيعاب، ج‏3، ص 330 و....

2- بقره:131.

3- عقد الفريد، ج‏3، ص‏43: پس از اسحاق، جاحظ در كتاب العثمانية اين اشكال را تعقيب كرده است وابوجعفر اسكافى در كتاب نقض العثمانية به طور گسترده پيرامون اشكال به بحث وپاسخ پرداخته است.وتمام گفتگوها را ابن ابى الحديد در شرح خود بر نهج البلاغه (ج‏13، ص 218 تا 295) آورده است.

4- مريم:30.

5- از باب نمونه سؤالهاى پيچيده اى كه ابوحنيفه از حضرت كاظم -عليه السلام ويحيى ابن اكثم از حضرت جواد -عليه السلام مى كردند وپاسخهايى كه مى‏شنيدند در كتابهاى حديث وتاريخ ضبط شده است.

6- امير المؤمنين مى‏فرمايد:«لا يقاس بآل محمدصلى الله عليه و آله و سلم من هذه الامة احد»: هيچ فردى از افراد اين امت‏با فرزندان وخاندان پيامبر اسلام برابرى نمى كند.نهج البلاغه، خطبه دوم.

فروغ ولايت ص‏28 - آيت الله شيخ جعفر سبحانی

افتخار حضرت على عليه السلام به سبقت در اسلام

بسم رب المهدی
اشهد ان مولانا امیرالمومنین علی ولی الله
لعن الله قاتلیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

افتخار حضرت على عليه السلام به سبقت در اسلام

على عليه السلام در مواقع مختلف به سبقت در اسلام و ايمانش اشاره كرده و به آن افتخار نموده است:«فاني ولدت على الفطرة و سبقت الى الايمان و الهجرة،من بر فطرت توحيد تولد يافتم و در ايمان و مهاجرت پيشقدمتر از همه مردم.»(1)

در جاى ديگر مى‏فرمايد:«و لم يجمع بيت واحد يومئذ فى الاسلام غير رسول الله و خديجة و انا ثالثهما،در آن روزگار،خانه‏اى كه اسلام در آن راه يافته باشد،نبود جز خانه رسول خدا و خديجه و من هم نفر سوم آنها بودم.»(2)

و نيز فرمود:«انا اول من اسلم مع النبى صلى الله عليه و آله و سلم،من اول كسى هستم كه به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ايمان آوردم.»(3) همچنين فرمود:«انا عبد الله و اخو رسول الله و انا الصديق الاكبر لا يقولها بعدي الا كذاب،و لقد صليت قبل الناس سبع سنين،من عبد خدا و برادر رسول او هستم،منم بزرگترين ياور او.اين كلام را بعد از من كسى ادعا نمى‏كند،مگر آنكه دروغگوست.من هفت‏سال قبل از ديگران نماز مى‏خواندم.»(4)

و نيز فرمود:«لقد عبدت الله قبل ان يعبده احد من هذه الامة قبل خمس سنين،من پنج‏سال پيش از همه اين امت،خداى را بندگى كردم.»(5)

حضرت،در ضمن اشعارى كه به معاويه در پاسخ فخر فروشى او فرستاده است مى‏فرمايد:

سبقتكم الى الاسلام طرا(6) صغيرا ما بلغت اوان حلمي

در ايمان و اسلام بر همه شما پيشى و سبقت گرفتم،در حالى كه طفل بودم و به حد بلوغ نرسيده بودم.(7)

پى‏نوشتها:

1.نهج البلاغه،خطبه 57.

2.همان،خطبه 193.

3.تاريخ بغداد،ج 4،ص 233.

4.ينابيع المودة،ج 1،ص 59،كشف الغمة،ج 1،ص 18.

5.استيعاب،ج 3،ص 31،ينابيع الموده،ج 2،ص 28.در مستدرك حاكم،ج 3،ص 121،با تفاوت‏«قبل سبع سنين‏»حديث را نقل كرده است.

6.در سند«طفلا»است،ولى اصح‏«طرا»مى‏باشد.

7.الفصول المهمه،ص 32.

مظهر ولايت ص 139- سيد اصغر ناظم زاده‏ قمی

حضرت علی (ع) نخستين مسلمان

بسم رب المهدی
اشهد ان مولانا امیرالمومنین علی ولی الله
لعن الله قاتلیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

حضرت علی (ع) نخستين مسلمان 01

بخش دوم از زندگانى حضرت على -عليه السلام را دوران پس از بعثت وقبل از هجرت تشكيل مى‏دهد. اين دوره از سيزده سال تجاوز نمى‏كند وحضرت على -عليه السلام در تمام اين مدت در محضر پيامبر بود وتكاليفى را برعهده داشت.

نقاط جالب وحساس اين دوره، يك رشته افتخارات است كه نصيب امام شد افتخاراتى كه در طول تاريخ نصيبب كسى جز حضرت على -عليه السلام نشده، احدى بر آنها دست نيافته است.

نخستين افتخار وى در اين بخش از زندگى، پيشگام بودن وى در پذيرفتن اسلام، وبه عبارت صحيحتر، ابراز واظهار اسلام ديرينه خويش بود.(1)

پيشقدم بودن در پذيرفتن اسلام وگرويدن به آيين توحيد از امورى است كه قرآن مجيد بر آن تكيه كرده، صريحا اعلام مى‏دارد كسانى كه در گرايش به اسلام پيشگام بوده‏اند، در كسب رضاى حق ونيل به رحمت الهى نيز پيشقدم هستند.(2)

توجه خاص قرآن به موضوع «سبقت در اسلام‏» به حدى است كه حتى كسانى را كه پيش از فتح مكه ايمان آورده وجان ومال خود را در راه خدا ايثار كرده‏اند بر افرادى كه پس از پيروزى بر مكيان ايمان آورده وجهاد كرده‏اند برترى داده است (3) ; چه رسد به مسلمانان صدر اسلام وگرايش به اسلام پيش ازمهاجرت به مدينه.

توضيح اينكه: فتح مكه در سال هشتم هجرت انجام گرفت وپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هجده سال پس از بعثت دژ محكم بت پرستان را گشود.علت‏برترى ايمان مسلمانان پيش از فتح مكه اين است كه آنان در زمانى ايمان آوردند كه اسلام در شبه جزيره به قدرت وحكومت نرسيده بود وهنوز پايگاه بت پرستان به صورت يك دژ شكست ناپذير باقى بود وجان ومال مسلمانان را خطرات بسيار تهديد مى‏كرد. اگر چه مسلمانان، بر اثر مهاجرت پيامبر ازمكه وگرايش اوس وخزرج وقبايل مجاور مدينه به اسلام، از يك قدرت نسبى برخوردار بودند ودر بسيارى از برخوردهاى نظامى پيروز مى‏شدند، ولى خطر به كلى مرتفع نشده بود.

در موقعيتى كه گرويدن به اسلام وبذل جان ومال از ارزش خاصى برخوردار باشد، قطعا ابراز ايمان وتظاهر به اسلام در آغاز كار كه قدرتى جز قدرت قريش ونيرويى جز نيروى دشمن نبود بايد ارزش بالاتر وبيشترى داشته باشد. از اين نظر، سبقت‏به اسلام در مكه وميان ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از افتخاراتى محسوب مى‏شد كه هيچ فضيلتى با آن برابرى نمى‏كرد.

عمر در يكى از ايام خلافت‏خود از خباب، ششمين مسلمان زجر كشيده صدر اسلام، پرسيد كه رفتار مشركان مكه با او چگونه بود. وى پيراهن خود را از تن بيرون كرد وآثار زجر وسوختگى پشت‏خود را به خليفه نشان داد وگفت:بارها زره آهنى بر او مى‏پوشاندند وساعتها در زير آفتاب سوزان مكه نگاهش مى‏داشتند; وگاه آتشى بر مى‏افروختند واو را به روى آتش مى‏افكندند ومى‏كشيدند تا آتش خاموش شود.(4)

بارى، مسلما فضيلت‏بزرگ وبرترى معنوى از آن افرادى است كه در راه اسلام هر زجر وشكنجه‏اى را به جان مى‏خريدند واز صميم دل مى‏پذيرفتند.

كسى پيشگامتر از حضرت على (ع) نبود

بسيارى از محدثان وتاريخ نويسان نقل مى‏كنند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روز دو شنبه به رسالت مبعوث شد وحضرت على -عليه السلام فرداى آن روز ايمان آورد.(5) پيش از همه، رسول اكرم، خود به سبقت‏حضرت على -عليه السلام در اسلام تصريح كرد ودر مجمع عمومى صحابه چنين فرمود:

نخستين كسى كه در روز رستاخيز با من در حوض (كوثر) ملاقات مى‏كند پيشقدمترين شما در اسلام، على بن ابى طالب، است.(6)

احاديث وروايات منقول از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم وامير مؤمنان -عليه السلام وپيشوايان بزرگ ما، ونيز آراء محدثان ومورخان در باره سبقت امام -عليه السلام بر ديگران به اندازه‏اى زياد است كه صفحات كتاب ما گنجايش نقل همه آنها را ندارد.(7) از اين نظر، تنها به سخنان خود امام ونقل يك داستان تاريخى در اين زمينه اكتفا مى‏كنيم.

امير مؤمنان مى‏فرمايد:

«انا عبد الله و اخو رسول الله‏و انا الصديق الاكبر، لا يقولها بعدي الا كاذب مفتري ولقد صليت مع رسول الله قبل الناس بسبع سنين و انا اول من صلى معه‏».(8)

من بنده خدا وبرادر پيامبر وصديق بزرگم; اين سخن را پس از من جز دروغگويى افترا ساز نمى‏گويد.من با رسول خدا هفت‏سال پيش از مردم نماز گزارده ام واولين كسى هستم كه با او نماز گزارد.

امام در يكى از سخنان ديگر خود مى‏فرمايد:

در آن روز، اسلام جز به خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وخديجه راه نيافته بود ومن سومين شخص اين خانواده بودم.(9)

در جاى ديگر، امام -عليه السلام سبقت‏خود را به اسلام چنين بيان كرده است:

«اللهم اني اول من اناب وسمع و اجاب، لم يسبقني الا رسول اللهم صلى الله عليه و آله و سلم بالصلاة‏».(10)

خدايا، من نخستين كسى هستم كه به سوى تو بازگشت وپيام تو را شنيد وبه دعوت پيامبر تو پاسخ گفت، وپيش از من جز پيامبر خدا كسى نماز نگزارد.

پى‏نوشتها:

1- توضيح اين مطلب را در پايان بحث مى‏خوانيد.

2- آنجا كه مى‏فرمايد: والسابقون السابقون . اولئك المقربون .(واقعه:10و11).

3- لا يستوي منكم من انفق من قبل‏الفتح وقاتل اولئك اعظم درجة من الذين انفقوا من‏بعد و قاتلوا .(حديد:10)

4- اسد الغابة، ج‏2، ص‏99.

5- بعث النبي يوم الاثنين و اسلم علي يوم الثلثاء. - مستدرك حاكم، ج‏2، ص‏112; الاستيعاب، ج‏3، ص‏32.

6- اولكم واردا على الحوض‏اولكم اسلاما علي بن ابي طالب. - مستدرك حاكم، ج‏3، ص‏136.

7- مرحوم علامه امينى متون احاديث وكلمات بسيارى از محدثان ومورخان اسلامى را پيرامون پيشقدم بودن على -عليه السلام در ايمان به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در جلد سوم الغدير، صفحات 191 تا213(چاپ نجف) آورده است. علاقه مندان مى‏توانند به آنجا مراجعه كنند.

8- تاريخ طبرى، ج‏2، ص‏213; سنن ابن ماجه، ج‏1، ص‏57.

9- نهج البلاغه عبده، خطبه‏187.

10- همان، خطبه‏127.

 فروغ ولايت ص‏25 - آيت الله شيخ جعفر سبحانى

-----------------------------------------------------

حضرت علی (ع) نخستين مسلمان 02

پاكى سرشت على،توانمندى انديشه او و آميختگيش در زندگى رسول خدا قوام گرفت،و با اين كه عمر او از ده سال تجاوز نمى‏كرد،اينها همه،اين امكان را برايش فراهم كردند كه همچون افراد حكيم بينديشد،قياس منطقى تشكيل دهد و نتيجه گيرى كند و به نوعى نتيجه منطقى برسد،كه هيچ يك از شخصيتها و سران قريش به چنان نتيجه‏اى نرسيده بوده است.اكثريت مطلق مردم جامعه مكه از اين كه چشمانشان را به روى حقايق باز كنند،خوددارى كردند و در حالى كه مى‏گفتند:ما پدرانمان را بر روشى يافتيم و به حق پيرو آثار آنانيم،مدت سيزده سال،گوشهايشان را بر نداى پيامبر بستند.

براستى كه پيوسته پيروى از راه و روش پدران و نياكان،نخستين تضمين عليه تغيير اديان بود،پافشارى بر طريقه پدران همواره،حايلى بوده است ميان استادان انديشمند غربى و پذيرش اصول اسلامى،و اما على (ع) ،در حالى كه هنوز نوجوان بود،همچون افراد آزاد فكر انديشيد،و همانند آزاد مردان نتيجه گيرى كرد.

على وارد شد،ديد محمد و خديجه نمازى بپا مى‏دارند كه تا آن لحظه نديده بود پس ايستاد تا نمازشان را تمام كردند،پس پرسيد:براى چه كسى سجده مى‏كرديد؟پيامبر (ص) جواب داد:«خدايى را سجده مى‏كرديم كه مرا به پيامبرى مبعوث فرموده و مامور ساخته است تا مردم را به سوى او بخوانم‏».

پيامبر (ص) على را به پذيرش و اعتقاد به اسلام دعوت كرد،و از قرآن مجيد آياتى‏بر او تلاوت كرد على از خود بى‏خود شد و زيبايى آيات سراسر عقلش را فرا گرفت ولى از پسر عمويش مهلت‏خواست تا با پدرش مشورت كند.على آن شب را در انديشه به سر برد و روز بعد در حضور پيامبر خدا ايمان خود به دين جديد را-بدون احساس نياز به مشورت با پدرش-اعلان كرد،و گفت:«خداوند مرا آفريده ست‏بدون اين كه با ابو طالب مشورت كند،پس،مرا نيازى به مشورت او نيست تا خدا را عبادت كنم‏» (1) .

سخنى بسيار كوتاه است،ولى مفهوم زيادى در بردارد از:استقلال در انديشه و راى،عمق ايمان و صميميت نسبت‏به حق و منطقى كه آميخته به تناقض گويى و متاثر از عواطف خويشاوندى و فاميلى نيست.

او پدرش را دوست مى‏دارد و مى‏داند كه بر فرزند لازم است‏با پدرش مشورت كند.اما او درك مى‏كند كه ضرورت مشورت با پدر بدون قيد و شرط نيست،بلكه داراى حدودى است مشورت در جايى لازم است كه امر مبهمى باشد.اما موقعى كه حقيقت روشن است مشورت بيهوده است.حقا كه براى على پيش از روشن شدن صبح،روشن گرديد كه محمد فرستاده خداست و او نداى پروردگارش را دريافت كرده است،و بر على واجب است كه بى‏درنگ به آن ندا پاسخ دهد.

مطلب تازه‏اى است،خيلى تازه،على نمى‏دانست موضع پدرش نسبت‏به رسالت جديد چه خواهد بود;آيا ابو طالب به آنچه پسر خردسالش ايمان آورده بود،ايمان مى‏آورد بدان وسيله پدر و پسر توافق در عقيده پيدا مى‏كردند.پس نه تنها پدر را آزرده نخواهد ساخت‏بلكه خوشحال خواهد شد كه پسرش به پذيرش حق از او پيشى گرفته است،و يا اينكه ابو طالب ترديد خواهد داشت،در آن صورت،على هرگز حق ندارد كه در پاسخ گفتن به نداى پروردگارش عقب بماند.آفريننده ابو طالب و پسرش سزاوارتر به اطاعت است تا ابو طالب.

شهرت (مستفيض بودن) حديثى كه گذشت

مشهور شده و حتى به حد تواتر رسيده است،كه على (ع) نخستين،مسلمان بوده است.ابن هشام نقل كرده است كه على بن ابى طالب نخستين مرد از ميان مردان بود كه به پيامبر خدا (ص) ايمان آورد،و با او نماز خواند،و آنچه را از جانب خدا آورده بود،تصديق كرد،در حالى كه آن روز پسرى ده ساله بود (2) .

پيامبر خدا (ص) هنگام نماز از شهر مكه بيرون مى‏رفت و على نيز پنهان با او همراه مى‏شد،در آن جا آن دو نماز مى‏خواندند و شب هنگام باز مى‏گشتند.حاكم از انس بن مالك روايت كرده است كه او گفت: «پيامبر (ص) روز دوشنبه به پيامبرى مبعوث شد و على (ع) روز سه شنبه اسلام آورد» (3) .و حافظ محمد بن ماجه در سنن خود (4) و حاكم در مستدركش (5) روايت كرده‏اند كه على گفت:«من بنده خدا و برادر رسول اويم و منم صديق اكبر،اين سخن را پس از من كسى نخواهد گفت مگر شخص دروغگو.من هفت‏سال پيش از مردم نماز گزاردم‏».

و نيز حاكم از سلمان فارسى روايت كرده است كه پيامبر خدا فرمود:«نخستين فرد وارد شونده بر حوض[كوثر]و نخستين فرد مسلمان از شما:على بن ابى طالب است‏» (6) .

و امام احمد بن حنبل به سند خود از معقل بن يسار،روايت كرده است كه رسول خدا به دخترش فاطمه فرمود:«آيا نمى‏پسندى كه تو را تزويج كنم با كسى از ميان امتم كه پيش از همه اسلام آورده است،داناترين و بردبارترين آنهاست؟» (7) اندكى از افراد هستند كه قبول ندارند،على (ع) نخستين فرد از مردان بوده است كه به پيامبر خدا (ص) ايمان آورده است و با او نماز گزارده است،ولى در اين جا كسانى هستند كه با مقايسه اسلام على (ع) با اسلام ساير صحابه كه پس از او ايمان آورده‏اند،در ارزش اسلام آن حضرت بحث دارند،اينان مى‏گويند:على (ع) به هنگام اسلام آوردن در دهمين سال از عمرش بوده است،و از يك كودك در چنين سن و سالى انتظار نمى‏رود كه مانند مردان بينديشد،و در امور مربوط به خود،از خويشتن دور انديشى و باريك بينى نشان دهد.درست‏تر آن است كه على (ع) در آن سن اسلام را به انگيزه پيروى از پيامبر (ص) بپذيرد،چرا كه در حقيقت وى پسر خوانده پيامبر (ص) و عضوى از اعضاى خانواده او بود.

اين حرف در صورتى درست است كه ما على (ع) را كودكى معمولى بدانيم.ولى على (ع) نه در دوران كودكى و نه در زمان مرديش فردى معمولى نبود.تمامى شواهد اشاره بر اين دارد كه او از جمله نوابغى است كه بسرعت راه كمال مى‏پيمايند،و در درك حقايق بر مردان معمولى برترى دارند،هر چند كه در دوران بلوغ و يا پيش از آن بوده باشند.

اگر على (ع) كسى بود كه با انگيزه پيروى پيامبر (ص) به پذيرش عقيده‏اى،گرايش پيدا مى‏كرد،براى مشورت با پدرش از پيامبر (ص) مهلت نمى‏خواست،چه پيامبر (ص) مربى و معلم او بود،و على (ع) براى فراگيرى آموزشهاى اخلاقى پيامبر (ص) ترديدى نداشت،زيرا پيامبر (ص) هر روز از اخلاق خود پرچمى بر مى‏افراشت[الگويى برجسته ارائه مى‏داد]و به او دستور پيروى مى‏داد.على (ع) چنان كه خود او گفته است،همانند دنباله روى بچه شتر از مادرش،از پيامبر (ص) پيروى مى‏كرد.على (ع) براى پيروى از هيچ يك از آن تعليمات اخلاقى مهلت نخواست،اما هنگامى كه دينى جديد بر او عرضه شد، مهلت‏خواست تا با پدرش مشورت كند او سراسر آن شب را در انديشه به سر برد،و هنگامى كه پس از انديشيدن،حق برايش روشن شد،تصميم گرفت‏با پدرش مشورت نكند و به اجابت دعوت پيامبر (ص) بشتابد.على (ع) خدمت پيامبر (ص) آمد و اسلام خود را اعلان كرد و با سخنان حكيمانه‏اى سخن گفت كه هرگز نه تنها كودكان معمولى،بلكه مردان بزرگ نيز چنان سخن نگفته‏اند.

كودكى كه برتر از مردان بود

دعوت پيامبر (ص) از شخص على،خود دليل آن است كه پيامبر او را كودكى معمولى به شمار نياورده است.و ما در تاريخ سراغ نداريم كه پيامبر (ص) كسى از اطفال را به اسلام دعوت كرده باشد.آرى، پيامبر (ص) مردان و زنان را دعوت مى‏فرمود و اطفال آنان را به تبع آنان به حساب مى‏آورد،زيرا كه اطفال به تنهايى نمى‏توانستند ميان حق و باطل تميز دهند.على رغم اين مطلب،پيامبر (ص) على (ع) را ممتاز ساخت و وى را به اسلام فرا خواند در حالى كه او ده ساله بود.آرى پيامبر (ص) على (ع) را گرامى داشت و از ميان ساير كودكان و بلكه پيش از اين كه احدى از مردان را به اسلام بخواند،او را به اسلام دعوت كرد.

مى‏خواهم بگويم كه ترديد در اهميت اسلام على بخاطر نوجوانيش با اعتقاد ما به حكمت پيامبر و درستى انديشه او سازش ندارد.واقعه مهم اسلامى كه در فصل آينده راجع به آن صحبت‏خواهيم كرد دليل بر اين است كه نظر پيامبر نسبت‏به على با نگرش اين جدالگران موافق نيست.

جاحظ و امثال او كه قصد دارند اهميت اسلام على را به خاطر نوجوانيش ناچيز جلوه دهند،فراموش كرده‏اند و يا خود را به فراموشكارى زده‏اند كه پيامبر وى را وزير خود قرار داده است و مردان بزرگ را روز اجتماع در منزل به اطاعت از او امر كرده است،در صورتى كه از عمرش بيش از سيزده سال نمى‏گذشت.

پى‏نوشتها:

1-حيات محمد:از دكتر محمد حسين هيكل ص 138.

2-السيرة النبوية ج 1 ص 245.

3-مستدرك ج 3 ص 112.

4-ج 1 ص 44 (شماره حديث 120) .

5-ج 3 ص 112.

6-مستدرك ج 3 ص 136.

7-مسند ج 5 ص 26.

 اميرالمؤمنين اسوه وحدت ص 86  - محمد جواد شری

---------------------------------------------

حضرت علی (ع) نخستين مسلمان 03

هنگامى كه رسول خدا در كوه حرا به رتبت پيمبرى مشرف گرديد و به خانه بازگشت در خانه او خديجه،على و زيد پسر حارثه به سر مى‏بردند.چنانكه در تاريخ تحليلى نوشته‏ام او حالت و رسالت خود را بيش از آنكه به ديگران بگويد به اين سه تن گفت و هر سه بدو گرويدند.بى‏هيچ چون و چرا،باور داشتنى است كه على(ع)نخستين مرد در پذيرفتن دين اسلام باشد.او در اين باره چنين مى‏گويد:

«هر سال در حرا خلوت مى‏گزيد من او را مى‏ديدم و جز من كسى وى را نمى‏ديد.آن هنگام جز خانه‏اى كه رسول خدا و خديجه در آن بود در هيچ خانه‏اى مسلمانى راه نيافته بود.من سومين آنان بودم روشنايى وحى و پيامبرى را مى‏ديدم و بوى نبوت را مى‏شنودم.» (1) و در جاى ديگر مى‏گويد:

«هيچ كس پيش از من به پذيرفتن دعوت حق نشتافت،و چون من صله رحم و افزودن در بخشش و كرم نيافت.» (2)

ابن هشام از ابن اسحاق آورده است:

«نخستين مرد كه به رسول خدا گرويد و او را بدانچه از جانب خدا آورده بود گواهى داد،على بن ابى طالب بود.در آن هنگام ده سال از عمر وى مى‏گذشت و از جمله نعمت‏هاى خدا بر على آن بود كه پيش از اسلام در كنار رسول خدا به سر مى‏برد.» (3)

پى‏نوشتها:

1.خطبه 192 (قاصعه).

2.خطبه .139س

3.سيره ابن هشام،ج 1،ص .264

 على از زبان على يا زندگانى اميرالمومنين(ع) صفحه 11

دكتر سيد جعفر شهيدی

پذيرش اسلام توسط امیر المومنین علیه السلام

بسم رب المهدی
اشهد ان مولانا امیرالمومنین علی ولی الله
لعن الله قاتلیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

پذيرش اسلام توسط امیر المومنین علیه السلام

  امیرالمومنین جضرت علی (ع) نخستين مسلمان

  افتخار حضرت على (ع) به سبقت در اسلام

  دلايل پيشگامى جضرت علی (ع) در پذیرفتن اسلام

  رفع يك شبهه در مورد وضع ايمان حضرت على (ع) پيش از بعثت

  در مجلس خويشاوندان (يوم الدار)

امیر المومنین در خانه پيامبر(ص)

بسم رب المهدی
اشهد ان مولانا امیرالمومنین علی ولی الله
لعن الله قاتلیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

امیر المومنین در خانه پيامبر(ص) 01

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم حضرت على (ع) را به خانه خود مى‏برداز آنجا كه خدا مى‏خواهد ولى بزرگ دين او در خانه پيامبر بزرگ شود وتحت تربيت رسول خدا قرار گيرد، توجه پيامبر را به اين كار معطوف مى‏دارد. مورخان اسلامى مى‏نويسند:

خشكسالى عجيبى در مكه واقع شد.ابوطالب، عموى پيامبر، با عايله وهزينه سنگينى روبرو بود. پيامبر با عموى ديگر خود، عباس، كه ثروت ومكنت مالى او بيش از ابوطالب بود به گفتگو پرداخت وهر دو توافق كردند كه هركدام يكى از فرزندان ابوطالب را به خانه خود ببرد تا در روزهاى قحطى گشايشى در كار ابوطالب پديد آيد. از اين جهت عباس، جعفر را وپيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم حضرت على را به خانه خود بردند. (1)

اين بار كه امير مؤمنان به طور كامل در اختيار پيامبر قرار گرفت از خرمن اخلاق وفضايل انسانى او بهره‏هاى بسيار برد وموفق شد تحت رهبرى پيامبر به عاليترين مدارج كمال خود برسد. امام -عليه السلام در سخنان خود به چنين ايام ومراقبت هاى خاص پيامبر اشاره كرده، مى‏فرمايد:

ولقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر امه يرفع لي كل يوم من اخلاقه علما ويامرني بالاقتداء به. (2)

من به سان بچه ناقه‏اى كه به دنبال مادر خود مى‏رود در پى پيامبر مى‏رفتم; هر روز يكى از فضايل اخلاقى خود را به من تعليم مى‏كرد ودستور مى‏داد كه ازآن پيروى كنم.

حضرت على(ع) در غار حرا

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم پيش ازآنكه مبعوث به رسالت‏شود، همه ساله يك ماه تمام را در غار حرا به عبادت مى‏پرداخت ودر پايان ماه از كوه سرازير مى‏شد ويكسره به مسجد الحرام مى‏رفت وهفت‏بار خانه خدا را طواف مى‏كرد وسپس به منزل خود باز مى‏گشت.

در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد كه با عنايت‏شديدى كه پيامبر نسبت‏به حضرت على داشت آيا او را همراه خود به آن محل عجيب عبادت ونيايش مى‏برد يا او را در اين مدت ترك مى‏گفت؟

قراين نشان مى‏دهد از هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم حضرت على -عليه السلام را به خانه خود برد هرگز روزى او را ترك نگفت.مورخان مى‏نويسند:

على آنچنان با پيامبر همراه بود كه هرگاه پيامبر از شهر خارج مى‏شد وبه كوه وبيابان مى‏رفت او را همراه خود مى‏برد. (3)

ابن ابى الحديد مى‏گويد:

احاديث صحيح حاكى است كه وقتى جبرئيل براى نخستين بار بر پيامبر نازل شد و او را به مقام رسالت مفتخر ساخت على در كنار حضرتش بود.آن روز از روزهاى همان ماه بود كه پيامبر براى عبادت به كوه حرا رفته بود.

امير مؤمنان، خودد ر اين باره مى‏فرمايد:

«ولقد كان يجاور في كل سنة بحراء فاراه ولا يراه غيري...». (4)

پيامبر هر سال در كوه حرا به عبادت مى‏پرداخت وجز من كسى او را نمى‏ديد.

اين جمله اگر چه مى‏تواند ناظر به مجاورت پيامبر در حرا در دوران پس از رسالت‏باشد ولى قراين گذشته واينكه مجاورت پيامبر در حرا غالبا قبل از رسالت‏بوده است تاييد مى‏كند كه اين جمله ناظر به دوران قبل از رسالت است.

طهارت نفسانى حضرت على -عليه السلام وپرورش پيگير پيامبر از او سبب شد كه در همان دوران كودكى، با قلب حساس وديده نافذ وگوش شنواى خود، چيزهايى را ببيند واصواتى را بشنود كه براى مردم عادى ديدن وشنيدن آنها ممكن نيست; چنانكه امام، خود در اين زمينه مى‏فرمايد:

«ارى نور الوحي و الرسالة و اشم ريح النبوة‏». (5)

من در همان دوران كودكى، به هنگامى كه در حرا كنار پيامبر بودم، نور وحى ورسالت را كه به سوى پيامبر سرازير بود مى‏ديدم وبوى پاك نبوت را از او استشمام مى‏كردم.

امام صادق -عليه السلام مى‏فرمايد:

امير مؤمنان پيش از بعثت پيامبر اسلام نور رسالت وصداى فرشته وحى را مى‏شنيد.

در لحظه بزرگ وشگفت تلقى وحى پيامبر به حضرت على فرمود:

اگر من خاتم پيامبران نبودم پس از من تو شايستگى مقام نبوت را داشتى، ولى تو وصى ووارث من هستى، تو سرور اوصيا وپيشواى متقيانى. (6)

امير مؤمنان در باره شنيدن صداهاى غيبى در دوران كودكى چنين مى‏فرمايد:هنگام نزول وحى بر پيامبر صداى ناله‏اى به گوش من رسيد; به رسول خدا عرض كردم اين ناله چيست؟ فرمود: اين ناله شيطان است وعلت ناله اش اين است كه پس از بعثت من از اينكه در روى زمين مورد پرستش واقع شود نوميد شد. سپس پيامبر رو به حضرت على كرد وگفت:

«انك تسمع ما اسمع و ترى ما ارى، الا انك لست‏بنبى و لكنك لوزير». (7)

تو آنچه را كه من مى‏شنوم ومى‏بينم مى‏شنوى ومى‏بينى، جز اينكه تو پيامبر نيستى بلكه وزير وياور من هستى.

پى‏نوشتها:

1- سيره ابن هشام، ج‏1، ص‏236.

2- نهج البلاغه عبده، ج‏2، ص‏182.

3- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏13، ص‏208.

4- نهج البلاغه، خطبه‏187(قاصعه).

5- پيش از آنكه پيامبر اسلام از طرف خدا به مقام رسالت‏برسد وحى وصداهاى غيبى را به صورت مرموزى، كه در روايات بيان شده است، درك مى‏كرد. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏13، ص‏197.

6- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏13، ص‏310.

7- نهج البلاغه، خطبه قاصعه.

فروغ ولايت ص‏18  -  آيت الله شيخ جعفرسبحانى

----------------------------------------------------

امیر المومنین در خانه پيامبر(ص) ۲

قحطى سختى،مردم مكه را فرا گرفت.ابو طالب توان اداره زندگى متناسب با تعداد اعضاى خانواده‏اش را نداشت پيامبر به عمويش عباس پيشنهاد كرد تا بار زندگى‏ابو طالب را سبك كنند و دو تن از فرزندانش را بگيرند.ابو طالب نيز پيشنهاد آنان را پذيرفت.عباس،جعفر را گرفت و پيامبر (ص) على را. و على با پيمبر تا روز بعثتش ماند (1) .

البته پيامبر و عباس هر دو چيزدار بودند.مى‏توانستند آنچه را كه ابو طالب در آن سال سختى از خوراكى نياز داشت‏به او بدهند و على و جعفر با پدر و مادر خود باقى بمانند،ولى پيامبر خواست آن دو برادر نزد اينان باشند.بنابراين از فرصت‏خشكسالى استفاده كرد،و على را گرفت تا به فراوانى او را با غذاى روحى خود،به همراه غذاى جسمى،تربيت كند،و براى آينده مهمى كه در انتظار او بود،آماده‏اش سازد.

پى‏نوشت:

1-حاكم در مستدرك خود (ج 3 ص 576) به سند خود از مجاهد نقل كرده و ابن هشام در سيره خويش ج 1 ص 246 روايت كرده است.

 اميرالمؤمنين اسوه وحدت ص 82  - محمد جواد شری

---------------------------------------------------------

امیر المومنین در خانه پيامبر(ص) ۳

چنانكه نوشته شد خاندان هاشم از مكنت چندانى برخوردار نبودند.ابوطالب كه در كودكى سرپرستى محمد(ص)را بر عهده گرفت،فرزندان و عيال بسيار داشت.قريش را سالى سخت پديد آمد.محمد(ص)عموى خود عباس را گفت:«برادرت ابوطالب نانخور فراوان دارد و چنين كه مى‏بينى مردم در سختى به سر مى‏برند،بيا نزد او برويم و از آنان بكاهيم.من از پسران او يكى را برمى‏دارم تو هم يكى را،و سرپرست آنها مى‏شويم.»عباس پذيرفت.نزد ابوطالب رفتند و داستان را با او در ميان نهادند.ابوطالب گفت:«عقيل را برايم بگذاريد و هر چه خواهيد بكنيد.»محمد(ص)على را و عباس جعفر را گرفت. (1) از اين رو على در خانه محمد(ص)و در دامان او پرورده شد و خود در اين باره چنين گويد:

«در پى او بودم چنانكه شتربچه در پى مادر،هر روز براى من از اخلاق خود نشانه‏اى بر پا مى‏داشت و مرا به پيروى آن مى‏گماشت.» (2)

هر چه بيشتر مى‏باليد رسول خدا بيشتر به او و تربيت او مى‏افزود و او در اين باره چنين فرمود:

«آنگاه كه كودك بودم مرا در كنار خود نهاد و بر سينه خويشم جا داد.و مرادر بستر خود مى‏خوابانيد .چنانكه تنم را به تن خويش مى‏سود و بوى خوش خود را به من مى‏بويانيد.» (3)

پى‏نوشتها:

1.طبرى،ج 3،ص 1164ـ1163 و نيز اسناد ديگر.

2.خطبه 192(قاصعه)

3.همان خطبه.

 على از زبان على يا زندگانى اميرالمومنين(ع)

 صفحه 10 - دكتر سيد جعفر شهيدی

هجرت به مدينه

بسم رب المهدی
اشهد ان مولانا امیرالمومنین علی ولی الله
لعن الله قاتلیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

هجرت به مدينه

كسانى كه با تاريخ اسلام آشنايند مى‏دانند،در روزگارى كه از آن سخن مى‏گوييم،در مكه نه قانونى بود كه امنيت اجتماعى را نگهبان باشد،و نه دينى كه مردم را از كار زشت‏باز دارد.قبيله‏ها به آئين سنتى خود زندگى مى‏كردند،و آنان كه در مكه مى‏زيستند با يكديگر پيمان‏هايى داشتند. از جمله آنكه هيچ قبيله‏اى با قبيله ديگر درنيفتد.و آنجا كه لازم است،بايد از يكديگر حمايت كنند. با گرويدن تدريجى مردم مكه به مسلمانى،پايدارى اين پيمانها مشكل گشت و قريش خطر را نزديك ديد.

جوانانى از خاندان‏هاى گوناگون مسلمان مى‏شدند،در حاليكه پدرانشان بر شرك بودند،زنى از تيره‏اى مسلمان مى‏شد،شوى او كه از تيره ديگر بود در كفر به سر مى‏برد.برادرى در كنار پيغمبر ايستاده بود و برادرش با پيغمبر دشمنى مى‏كرد.نتيجه آنكه پيوندها هر روز سست‏تر مى‏گرديد و بر نگرانى سران قبيله‏ها مى‏افزود.

هر چه مسلمانى در خاندان‏ها پيشتر مى‏رفت،اين شكاف فراخى بيشترى مى‏يافت.قريش كه پيرامون مكه مى‏زيست و قصى(پسر كلاب جد آنان)ايشان را به درون شهر مكه آورد بازرگانى مكه را در اختيار گرفته بود.كاروان آنان سالى دو بار به جنوب و شمال عربستان مى‏رفت و سود سرشارى نصيبشان مى‏گشت.معروف است كه پول جاى امن مى‏خواهد،اما مكه اندك اندك امنيت‏خود را از دست مى‏داد.هر چه مى‏گذشت‏ثروتمندان بر زوال ثروت خويش بيشتر مى‏ترسيدند.چنانكه در ديگر كتابها نوشته‏ام قريش از اينكه محمد(ص)مردم را به خداى يگانه مى‏خواند بيمى نداشت،چرا كه بتان را از روى اعتقاد ارزشى نمى‏نهاد.اما در ميان آنچه پيغمبر از زبان وحى بر مردم مى‏خواند آيه‏هايى بود كه از آن مى‏ترسيدند،و آن را براى ثروت خود تهديدى مى‏ديدند;سفارش يتيمان،سخت نگرفتن بر بردگان،پرهيز از اندوختن مال و رعايت‏حال عيال. ناچار براى زدودن اين خطر بتان را وسيلت‏ساختند،و بگوش مردم درانداختند كه محمد(ص) خدايان را دشنام مى‏دهد.بدين رو هر روز بر نو مسلمانان سخت گرفتند و بر سخت‏گيرى افزودند. رسول خدا به مسلمانان رخصت رفتن به حبشه را داد.سران قريش تنى چند را نزد پادشاه حبشه فرستادند و از او خواستند آنان را به اين فرستادگان بسپارد.اما جعفر پسر ابوطالب در مجلس پادشاه وى را از دعوت محمد(ص)آگاه ساخت و او پس از شنيدن آيه‏هائى از قرآن،اسلام را ستود و توطئه قريش به نتيجه نرسيد و مهاجران همچنان نزد نجاشى ماندند.در بندان بنى هاشم در شعب ابوطالب هم سودى نداشت.دشوارتر آنكه يثرب پذيره مسلمانى شد.روبرو شدن با اين پيش آمد براى مردم مكه آسان نبود.اكنون جنوبيان مى‏خواهند سرورى را از شماليان بگيرند و مشتى كشاورز و دسته‏اى خداوندان شتران آبكش بر قريش رياست كند.چنين كارى پذيرفتنى نيست.چه بايد كرد؟تا محمد كشته نشود اين شعله خاموش نخواهد شد.اما اگر او را بكشند بنى‏هاشم خون‏خواه اويند و هر خانواده از آنها با خانواده‏هايى پيوند دارد،درگيرى ميان قريش پديد مى‏آيد و آرامش به هم مى‏خورد.راهى ديگر بايد جست.يك دو تن نمى‏توانند اين گره را بگشايند،بايد در اين باره به مشورت پرداخت.سران خانواده‏ها در(دار الندوه)كه مجلس شوراى آنان بود گرد آمدند.پس از گفتگوى بسيار كه تفصيل آن در كتاب‏هاى سيره از جمله سيره ابن هشام (1) آمده است،همگان بر اين اقدام يك سخن شدند كه از هر قبيله جوانى چابك بگزينند و هر يك از آنان‏شمشيرى برنده در دست گيرد،شب هنگام بر محمد درآيند و به يكبار شمشير خود بر او زنند تا تنى خاص كشنده او نباشد.چون چنين كنند بنى‏هاشم نمى‏توانند با همه قبيله‏ها درافتند،ناچار به خون‏بها گردن مى‏نهند.

جبرئيل رسول خدا را آگهى داد كه بايد اين شب در بستر خود نخوابى.رسول خدا على را گفت: -«در جاى من بخواب و به تو آسيبى نخواهد رسيد.»

على پرسيد:

-«اگر من جاى تو بخوابم تو در امان خواهى ماند.»

گفت:«بلى.»

على لبخندى بر لب آورد و سجده گذارد.آيه و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاة الله (2) درباره على در اين حادثه نازل شد.ميبدى نويسد:«و گفته‏اند كه اين آيت در شان امير المؤمنين على بن ابى طالب آمد.آنگه كه مصطفى هجرت كرد و على را بر جاى خواب خود مى‏خوابانيد» (3) اما بيشتر مفسران سنى نزول آيه را درباره ديگران نوشته‏اند.

ابن هشام نوشته است:«رسول خدا(ص)بيرون آمد و مشتى خاك برداشت و بر سر آن گروه پاشيد و آيه‏هاى نخست تا نه سوره يس را خواند و آنان از بيرون رفتن وى آگاه نشدند.على(ع)در مكه ماند تا امانت مردمان را كه نزد پيغمبر نهاده بودند به خداوندان آن برگرداند،چرا كه هر كس را امانتى بود و خواستى ضايع نشود نزد او مى‏نهاد.» (4)

رسول خدا(ص)اندكى پس از آنكه به مدينه رسيد ابو واقد ليثى را با نامه‏اى به مكه فرستاد و از على خواست‏به يثرب آيد.

على با فاطمه دختر پيغمبر و فاطمه مادر خود و فاطمه دختر زبير بن عبد المطلب كه‏مورخان از آنان به فواطم تعبير مى‏كنند،روانه مكه شد.در ميان راه گروهى از مشركان مكه راه را بر او گرفتند.على(ع)با آنان درافتاد و يكى از آنان را كه جناح مولاى حرب بن اميه بود از پا درآورد و مانده آنان پراكنده شدند و على با همراهان سالم به يثرب درآمد.

 

پى‏نوشتها:

1.ج 2،ص 92 به بعد.

2.بقره:207.

3.كشف الاسرار،ج 1،ص 554.

4.سيره ابن هشام،ج 2،ص 98.

على از زبان على يا زندگانى اميرالمومنين(ع)
صفحه 14  - دكتر سيد جعفر شهيدى

دوران کودکی امیر المومنین علی علیه السلام

بسم رب المهدی
اشهد ان مولانا امیرالمومنین علی ولی الله
لعن الله قاتلیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

دوران کودکی امیر المومنین علی علیه السلام

هرگاه مجموع عمر امام -عليه السلام را به پنج‏بخش قسمت كنيم، نخستين بخش آن را زندگى امام پيش از بعثت پيامبر تشكيل مى‏دهد. عمر امام در اين بخش از ده سال تجاوز نمى‏كند، زيرا لحظه‏اى كه حضرت على -عليه السلام ديده به جهان گشود بيش از سى سال از عمر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نگذشته بود; و پيامبر در سن چهل سالگى به رسالت مبعوث شد. (1)

حساسترين حوادث زندگى امام در اين بخش همان شكل گيرى شخصيت‏حضرت على -عليه السلام وتحقق ضلع دوم از مثلث‏شخصيت وى به وسيله پيامبر است. اين بخش از عمر، براى هر انسانى، از لحظه‏هاى حساس وارزنده زندگى او شمرده مى‏شود. شخصيت كودك در اين سن، همچون برگ سفيدى، آماده پذيرش هر شكلى است كه بر آن نقش مى‏شود; واين فصل از عمر، براى مربيان وآموزگاران، بهترين فرصت است كه روحيات پاك وفضايل اخلاق كودك را كه دست آفرينش در نهاد او به وديعت نهاده است پرورش دهند واو را با اصول انسانى وارزشهاى اخلاقى وراه ورسم زندگى سعادتمندانه آشنا سازند.

پيامبر عاليقدر اسلام، به همين هدف عالى، تربيت‏حضرت على -عليه السلام را پس از تولد او به عهده گرفت. هنگامى كه مادر حضرت على -عليه السلام نوزاد را خدمت پيامبر آورد با علاقه شديد آن حضرت نسبت‏به كودك روبرو شد. پيامبر از وى خواست كه گهواره حضرت على را در كنار رختخواب او قرار دهد از اين جهت، زندگانى امام از روزهاى نخست‏با لطف خاص پيامبر توام شد. نه تنها پيامبر گهواره حضرت على را در موقع خواب حركت مى‏داد، بلكه در مواقعى از روز بدن او را مى‏شست وشير در كام او مى‏ريخت، ودر موقع بيدارى با او با كمال ملاطفت‏سخن مى‏گفت.گاهى او را به سينه مى‏فشرد ومى‏گفت:

اين كودك برادر من است ودر آينده ولى وياور ووصى وهمسر دختر من خواهد بود.

به سبب علاقه‏اى كه به حضرت على داشت هيچ گاه از او جدا نمى‏شد وهر موقع از مكه براى عبادت به خارج شهر مى‏رفت‏حضرت على -عليه السلام را همچون برادر كوچك يا فرزند دلبندى همراه خود مى‏برد. (2)

هدف از اين مراقبتها اين بود كه دومين ضلع مثلث‏شخصيت‏حضرت على -عليه السلام، كه همان تربيت است، به وسيله او شكل گيرد وهيچ كس جز پيامبر در اين شكل گيرى مؤثر نباشد.

امير مؤمنان در سخنان خود خدمات ارزنده پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را ياد كرده، مى‏فرمايد:

و قد علمتم موضعي من رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بالقرابة القريبة والمنزلة الخصيصة، وضعني في حجره و انا ولد يضمني الى صدره و يكنفني في فراشه و يمسني جسده و يشمني عرفه و كان يمضغ الشي‏ء ثم يلقمنيه. (3)

شمااى ياران پيامبر، از خويشاوندى نزديك من با رسول خدا ومقام (احترام)مخصوصى كه نزد آن حضرت داشتم كاملا آگاه هستيد ومى‏دانيد كه من در آغوش پر مهر او بزرگ شده ام; هنگامى كه نوزاد بودم مرا به سينه خود مى‏گرفت ودر كنار بستر خود از من حمايت مى‏كرد ودست‏بر بدن من مى‏ماليد، ومن بوى خوش او را استشمام مى‏كردم، و او غذا در دهان من مى‏گذاشت.

پى‏نوشت‏ها:

1- برخى مانند ابن خشاب در كتاب مواليد الائمة مجموع عمر على -عليه السلام را شصت وپنج ومقدار عمر آن حضرت را پيش از بعثت دوازده سال دانسته است. به كتاب كشف الغمة نگارش مورخ معروف على بن عيسى اربلى(متوفاى سال‏693ه.ق) ج‏1، ص 65 مراجعه شود.

2- كشف الغمة، ج‏1، ص‏90.

3- نهج البلاغه عبده، ج‏2، ص‏182، خطبه قاصعه.

فروغ ولايت ص‏16 - آيت الله شيخ جعفر سبحانى

دوران كودكى حضرت علی (ع)

  بسم رب المهدی
اشهد ان مولانا امیرالمومنین علی ولی الله
لعن الله قاتلیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

دوران كودكى حضرت علی (ع)

 دوران كودكی امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام

 هجرت به مدینه

ولادت على عليه السلام در كعبه به اعتراف علماى اسلام

بسم رب المهدی
اشهد ان مولانا امیرالمومنین علی ولی الله
لعن الله قاتلیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

ولادت على عليه السلام در كعبه به اعتراف علماى اسلام

علما و دانشمندان بزرگ شيعه و اهل سنت در اين كه ولادت على عليه السلام در خانه كعبه واقع شده است،اتفاق نظر دارند،حتى مرحوم«اردو بادى»در اين موضوع كتاب قطورى نگاشته است . (1) در اين قسمت به نظر برخى از علماى شيعه و اهل سنت اشاره مى‏كنيم:

نظر برخى از علماى اهل سنت

1ـ حاكم نيشابورى:

«اخبار در مورد اين كه فاطمه بنت اسد«على بن ابى طالب»را در خانه كعبه به دنيا آورد،در حد تواتر است.» (2)

2ـ حافظ گنجى شافعى:

«أمير المؤمنين على عليه السلام در مكه و در داخل بيت الله الحرام در شب جمعه سيزدهم رجب سال سى‏ام عام الفيل،متولد شد،و جز او مولودى در بيت الله الحرام تولد نيافته است،نه پيش از او و نه پس از او.اين امتياز نشانه بزرگى مقام و موقعيت او بود كه شامل حال او گشت.» (3)

3ـ ابن صباغ مالكى:

«على بن ابى طالب عليه السلام در شب جمعه سيزدهم رجب سال سى‏ام عام الفيل ـ23 سال قبل از هجرتـدر مكه مشرفه در بيت الله الحرام متولد گشت.اين فضيلت را خداوند به جهت جلال و بزرگى و كرامت على عليه السلام به او اختصاص داده است...» (4)

4ـ احمد بن عبد الرحيم دهلوى در«ازالة الخفاء»نظير عبارت فوق را نقل كرده است. (5)

5ـ علامه ابن جوزى حنفى مى‏گويد،در حديث آمده است:

«فاطمه بنت اسد در حال طواف خانه خدا بود كه درد زايمان او را فرا گرفت.در همين حال درب كعبه باز شد و فاطمه داخل كعبه گشت و در آن جا،على عليه السلام را به دنيا آورد.» (6)

6ـ ابن مغازلى شافعى از زبيده دختر عجلان نقل مى‏كند:

«وقتى فاطمه بنت اسد درد زايمانش شديد شد،ابو طالب بسيار ناراحت گشت.در همين حال حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم سر رسيد و از او پرسيد:عمو جان چراناراحتى؟گفت:فاطمه در ناراحتى زايمان بسر مى‏برد.حضرت به نزد فاطمه رفت.آن گاه دست ابو طالب را گرفت و فاطمه هم به دنبال آنها،به سوى خانه خدا راه افتادند.حضرت،فاطمه را داخل كعبه برد و به او فرمود:إجلسي على إسم الله،به نام خدا بنشين،سپس او را درد شديدى فرا گرفت و كودك زيبا و پاكيزه‏اى به دنيا آورد كه مثل زيبايى او را نديده بودم و ابو طالب اسم او را على گذاشت و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قنداقه على را گرفت و به منزل فاطمه برد .» (7)

7ـ علامه سكتوارى بسنوى:

«اول كسى كه در كودكى در اسلام ميان اصحاب به نام«حيدره»ـيعنى شيرـنامگذارى شد،سيد و مولاى ما«على بن ابى طالب»است،زيرا موقعى كه على عليه السلام در داخل كعبه به دنيا آمد،پدرش ابو طالب در سفر بود.مادرش فاطمه با تفأل به خير،او را همنام پدرش كه«اسد»بود،نام گذاشت .» (8)

8ـ علامه محمد مبين انصارى حنفى:

«ولادت على عليه السلام در مكه در داخل بيت الله الحرام بوده است و هيچ كس غير از«على»در چنين مكان مقدسى به دنيا نيامده است.» (9)

9ـ صفى الدين حضرمى شافعى،مى‏نويسد:

«ولادت على عليه السلام در كعبه مشرفه بوده است.او نخستين و آخرين كسى است كه در اين مكان مقدس به دنيا آمده است.» (10)

10ـ عباس محمود عقاد مصرى:

«على عليه السلام در داخل كعبه به دنيا آمد و خداوند به او عنايتى فرمود كه هرگز بر بتهاسجده نكرد....» (11)

11ـ آلوسى:«اين ماجرا بسيار بجا و شايسته بود كه خداى متعال اراده كرد تا پيشواى امامان در جايى به دنيا آيد كه قبله مؤمنان است.منزه است پروردگارى كه هر چه را در جاى خود مى‏نهد،و او بهترين حاكمان است.»

در ادامه مى‏نويسد:

«چنان كه برخى گفته‏اند،گويا على عليه السلام نيز خواست به خانه كعبه كه تولدش در آن افتخارى براى او بود،خدمتى كند.به همين جهت بود كه بتهاى خانه كعبه را از فراز به زير افكند،زيرا در پاره‏اى از روايات آمده كه خانه خدا،به درگاه خداوند شكايت كرد و گفت :پروردگارا تا چه وقت در اطراف من،اين بتها را پرستش مى‏كنند؟و خداى تعالى به او وعده داد كه آن مكان مقدس را از بتها پاك خواهد كرد....» (12)

علامه امينى قدس سره در الغدير بيش از بيست نفر از علماى اهل سنت و كتابهاى آنان را نام مى‏برد كه به صراحت نوشته‏اند على بن ابى‏طالب عليه السلام در داخل كعبه مكرمه به دنيا آمده است. (13)

خانه و زادگاه تو،بيت خداست يا على‏ 
چهره دلگشاى تو قبله نماست يا على‏ 
زمزمه ولادتت،سوره مؤمنون بود 
روز نخست بر لبت ذكر خداست يا على

نظر علماى شيعه

علماى شيعه به اتفاق آرا معتقدند امير مؤمنان على عليه السلام در داخل كعبه به دنيا آمده و اين فضيلت،فقط منحصر به اوست و كسى جز او اين افتخار نصيبش نخواهد شد.براى‏نمونه،كلام برخى از دانشمندان بزرگ شيعه را به اختصار مى‏آوريم:

1ـ سيد رضى،گرد آورنده نهج البلاغه، (متوفى 406) :

«ولادت على عليه السلام در مكه و در خانه خدا در سيزده رجب سى سال بعد از عام الفيل بود ...و من كسى را كه مانند على بن ابى طالب عليه السلام در خانه خدا به دنيا آمده باشد نمى‏شناسم.» (14)

2ـ شيخ مفيد (متوفى 413) :

«على عليه السلام در روز جمعه سيزده رجب سى سال بعد از عام الفيل در مكه در داخل بيت الله الحرام به دنيا آمد.نه كسى بعد از او و نه كسى قبل از او به اين مقام مفتخر نشده است.» (15)

3ـ علامه جليل سيد مرتضى (متوفى 436) :

«على در خانه خدا به دنيا آمد و هيچ كس در اين فضيلت شريك و نظير او نيست.» (16)

4ـ مفسر كبير مرحوم قطب الدين راوندى (متوفى 573) :

«محل ولادت على صلى الله عليه و آله و سلم،خانه خدا و بيت الله الحرام بود و هيچ كس جز او در اين مكان تولد نيافته است.» (17)

5ـ علامه حلى (متوفى 726) :

«هيچ كس در كعبه مكرمه،جز اين على بن ابى طالب عليه السلام متولد نشده است،نه قبل از او و نه بعد از او.» (18)

6ـ مفسر بزرگ امين الاسلام مرحوم طبرسى (متوفى 548) صاحب تفسيرمجمع البيان:

«هرگز كسى غير از على عليه السلام در خانه خدا به دنيا نيامده است،نه پيش از او و نه پس از او.» (19)

7ـ ابن شهر آشوب (متوفى 588) :

«فرزند پاكيزه (على عليه السلام) از نسل پاكيزه در محل پاكيزه‏اى به دنيا آمد.چنين كرامتى براى چه كسى يافت مى‏شود؟زيرا شريفترين بقعه‏ها حرم و مكه است و شريفترين محل حرم،مسجد است،و شريفترين محل مسجد،كعبه مكرمه است،و مولودى جز على عليه السلام در اين مكان مقدس يعنى كعبه به دنيا نيامده است،پس على عليه السلام در بهترين مكانى كه ممكن بوده متولد شده است.» (20)

8ـ محقق اربلى (متوفى 692) :

«على عليه السلام در مكه مكرمه در داخل خانه خدا در سيزدهم رجب سى سال بعد از عام الفيل به دنيا آمد.هيچ كس قبل از او و بعد از او به اين فضيلت بزرگ مفتخر نشد،و اين فضيلت و شرفى است كه خداى سبحان به خاطر جلال و كرامت آن حضرت اختصاص به او داده است.» (21)

9ـ علامه مجلسى (متوفى 1110) :

«على عليه السلام در مكه مكرمه در خانه خدا در ماه رجب،سى سال بعد از عام الفيل،به دنيا آمد.» (22)

10ـ مورخ شهير محمد بن خاوند:

«ولادت على عليه السلام در داخل كعبه بود.هيچ كس اين سعادت نصيبش نشد،جز على بن ابى طالب عليه السلام.تولد على عليه السلام در كعبه،از نظر تاريخ و روايت قطعى‏است و هيچ ترديد و شبهه‏اى در آن راه ندارند.» (23)

بيش از پنجاه نفر از بزرگان شيعه در آثار خود به تولد على عليه السلام در كعبه اشاره دارند.براى آگاهى بيشتر در اين زمينه به كتاب ارزشمند«الغدير»مراجعه نماييد. (24)

 

پى‏نوشتها:

1ـ الغدير،ج 6،ص .27

2ـ مستدرك حاكم نيشابورى،ج 3،ص 550، (در شرح حال حكيم بن حزام) .

3ـ كفاية الطالب،ص .407

4ـ الفصول المهمه،ص .30

5ـ الغدير،ج 6،ص .22

6ـ تذكرة الخواص،ص .20

7ـ مناقب ابن مغازلى،ص 6،ح 3،الفصول المهمة،ص .30

8ـ محاضرة الاوائل،ص 79 به نقل از:الاحقاق،ج 7،ص .490

9ـ وسيلة النجاة،محمد مبين حنفى،ص 60، (چاپ گلشن فيض لكهنو) .

10ـ وسيلة المآل،حضرمى شافعى،ص .282

11ـ عبقرية الامام على،ص .23

12ـ ر.ك:الغدير،ج 6،ص .22

13ـ علاقمندان مى‏توانند براى اطلاع بيشتر به كتاب الغدير،ج 6،ص 21ـ23،مراجعه نمايند .

14ـ خصائص الائمه،ص .39

15ـ ارشاد مفيد،ج 1،ص .5

16ـ ر.ك:الغدير،ج 6،ص .24

17ـ خرائج و جرائح راوندى،ج 2،ص .888

18ـ ر.ك:الغدير،ج 6،ص .24

19ـ ر.ك:الغدير،ج 6،ص .26

20ـ مناقب ابن شهرآشوب،ج 2،ص .175

21ـ كشف الغمه،باب المناقب،ج 1،ص .81

22ـ مرآة العقول،ج 5،ص .275

23ـ روضة الصفا،فى آداب زيارت المصطفى،الجزء الثاني.

24ـ الغدير،ج 6،ص 24ـ .27

مظهر ولايت ص 22  -  سيد اصغر ناظم زاده  قمی

ولادت در خانه خداوند و نامگذارى

بسم رب المهدی
اشهد ان مولانا امیرالمومنین علی ولی الله
لعن الله قاتلیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

ولادت در خانه خداوند و نامگذارى

كنيه مشهور او ابو الحسن و لقب‏هايش فراوان است.از آن لقب‏ها آنچه ميان ايرانيان شهرت دارد اسد الله و حيدر است.

لقب اسد الله را رسول خدا(ص)بدو داد (1) و مادرش وى را حيدر خواند چنانكه در بيتى كه به حضرتش منسوب است آمده:

انا الذى سمتنى امى حيدره كليث غابات كريه المنظره (2)

و حيدر در لغت عربى به معنى شير،است.

ولادت او را روز جمعه سيزدهم رجب،يا بيست و سوم آن ماه و بعضى نيمه شعبان نوشته‏اند.چه سالى؟سى سال يا بيست و نه سال پس از عام الفيل.عام الفيل چه سالى بوده است؟سالى كه ابرهه سردار حبشى با پيلهاى خود براى ويران كردن مكه آمد.اما آن چه سالى بود؟در آن روزگار ضبط دقيق روز و ماه و حتى سال را نمى‏توانستند،چرا كه بيشترين مردم خواندن و نوشتن نمى‏دانستند.حادثه‏ها در ذهن اين و آن بود نه در صفحه كاغذ.و چون حادثه‏اى بزرگ پديد مى‏آمد آن را مبدا تاريخ قرار مى‏دادند.آمدن پيلان به مكه و كشته شدن آنها به سنگ‏ريزه‏هايى كه پرندگان مى‏افكندند،واقعه‏اى بزرگ بود،بدين رو تاريخ را با سال آن واقعه در حافظه نگاه مى‏داشتند.

چون رسول خدا در عام الفيل به دنيا آمده است و سن او هنگام رحلت 63 سال بود،ولادت او را بين 569 تا 570 ميلادى ضبط كرده‏اند.و چون ولادت على را در سى سالگى رسول(ص)نوشته‏اند بايستى على(ع)در 599 يا 600 ميلادى تولد يافته باشد.

عالمان شيعه عموما و گروهى از دانشمندان سنت و جماعت نوشته‏اند على(ع)در خانه كعبه به دنيا آمد.اما بعضى از سنيان يا اين مكرمت را براى او ننوشته‏اند و يا آن را نپذيرفته‏اند.مسعودى نويسد:«در كعبه زاده شد.» (3) مفيد نوشته است:«پيش از او و بعد از او كسى در خانه كعبه به دنيا نيامد.» (4)

مؤلف سيرة الحلبيه نوشته است:«على(ع)در سن سى سالگى رسول(ص)در كعبه متولد شد.» (5) در ديوان سيد حميرى كه با تحقيق شاكر هادى شكر در بيروت چاپ شده قطعه‏اى ديده مى‏شود كه مطلع آن اين است:

ولدته في حرم الاله و امنه و البيت‏حيث فناؤه و المسجد (6)

مصحح ديوان اين قطعه را از مناقب ابن شهر آشوب و دلائل صدوق آورده است.در مناقب اين بيت‏ها و نيز بيت‏هاى ديگرى در اين باره از محمد بن منصور سرخسى آمده است. (7) پس شهرت واقعه در آغاز سده چهارم مسلم بوده است و اگر بيت‏ها از سيد حميرى باشد اين داستان در آغاز سده دوم هجرى نيز شهرت داشته است.در اثبات اين فضيلت كتابهايى نوشته‏اند كه از متاخران مرحوم شيخ محمد على اردوبادى را مى‏توان نام برد كه نگارنده را با او دوستى بود.

پى‏نوشتها

1.ذخائر العقبى،محب الدين طبرى ص 92 و بعضى كتابهاى ديگر.

2.طبقات،ج 2،بخش 1،ص 81.و در بعض ماخذها نيم بيت دوم چنين است:«ضرغام آجام و ليث قسورة‏».

3.مروج الذهب،ج 2،ص 2.

4.ارشاد،ج 1،ص 2.

5.السيرة الحلبيه،ج 1،ص 139.

6.ديوان،ص 155.

7.مناقب،ج 2،ص 175-174.

على از زبان على يا زندگانى اميرالمومنين(ع) صفحه 6

دكتر سيد جعفر  شهیدی

خواهران و برادران حضرت علی (ع)

بسم رب المهدی
اشهد ان مولانا امیرالمومنین علی ولی الله
لعن الله قاتلیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

خواهران و برادران حضرت علی (ع) 01

فاطمه بنت اسد نخستين زن از زنان بنى هاشم بود كه با يك مرد هاشمى از همان تيره ازدواج كرد و از وى فرزند آورد و از اين رو فرزندان آنها از دو سو نسبشان به هاشم بن عبد مناف مى‏رسد و هاشمى هستند.

بر طبق آنچه اهل تاريخ نقل كرده‏اند خداى تعالى از اين بانوى فرخنده شش فرزند يعنى چهار پسر و دو دختر به ابو طالب عنايت فرمود.

پسران عبارت بودند از طالب،عقيل،جعفر و على (ع) كه هر كدام به ترتيب ده سال از ديگرى كوچكتر بود.و روى اين حساب هنگامى كه على (ع) به دنيا آمد،جعفر ده سال و عقيل بيست سال و طالب سى سال از عمرشان گذشته بود.

و دختران ابو طالب از فاطمه بنت اسد يكى فاخته بود كه كنيه‏اش«ام هانى»است و ديگرى جمانة .شرح حال هر يك از آنها در كتب تاريخ و رجال مذكور است.

زندگانى اميرالمؤمنين عليه السلام ص 16
  سيدهاشم رسولى محلاتی

-----------------------------------------------------

خواهران و برادران حضرت علی (ع) 02

پيامبر (صلى الله عليه و آله) پس از فتح خيبر همين كه جعفر بن ابى طالب را ديد فرمود :ما أدري بأيهما أنا أسر: أبقدوم جعفر أم بفتح خيبر؛ نمى‏دانم به كداميك بيشتر مسرور شوم: آيا به آمدن جعفر از حبشه يا به خيبر به دست على (عليه السلام)؟«شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 281».

شناخت برادران على (عليه السلام) حكايت از شخصيت ذاتى و بزرگ منشى خاندان على (عليه السلام) دارد؛ از اين رو به شرح حال برادران على (عليه السلام) به طور اختصار مى‏پردازيم .

على (عليه السلام) سه برادر به نامهاى «طالب»، «عقيل» و «جعفر» چند خواهر يكى ام هانى با نام «هند» يا «فاطمه» و خواهر ديگر به نام «جمانه» و .... داشته است. برادران على (عليه السلام) ـ بخصوص جعفر و عقيل ـ در جهان عرب و در ميان مسلمانان از شهرت وموقعيت خاصى برخوردار بودند. مورخان اسلامى درباره اين دو شخصيت مطالب بسيارى نگاشته‏اند. در اين بخش به شرح كوتاهى از حالات آنها مى‏پردازيم:

طالب بن عبد مناف

بزرگترين فرزند اين خاندان شريف وكريم «طالب» است؛ از اين رو پدرشان با كنيه «ابوطالب» شهرت يافت. طالب خود فرزندى نداشت اما به رسم عرب كه براى همه افراد ـ اگر چه فرزند نداشته باشند ـ كنيه‏اى انتخاب مى‏كنند، لذا بر طالب كنيه «ابو زيد» نهاده شد. در تاريخ اسلام از وى آنچنان ياد نشده است؛ زيرا او با اكره مشركان مكه در غزوه بدر به چنگ با رسول خدا پرداخت و در همان جنگ مفقود الاثر گرديد و ديگر او را نيافتند ومعلوم نشد سرنوشت او چه شده است.

طبق نقل ابن هشام، هنگامى كه «طالب» به اجبار قريش براى جنگ بدر از مكه خارج شد، بر اثر يك مشاجره لفظى، كه قريش مى‏گفتند قلوب شما بنى هاشم با محمد است، از وسط راه به مكه بازگشت و به جنگ بدر نيامد. (1)

اما طبرى از ابن كلبى نقل مى‏كند كه :«طالب با اجبار مشركان به بدر آمد نه جزو اسرا بود و نه كشته شدگان بلكه مفقود شد و به خانه‏اش بازنگشت.» (2) .

عقيل بن ابى طالب

دومين فرزند ابوطالب عقيل است. عقيل نيز با اكراه قريش در جنگ بدر شركت كرد و به دست مسلمانان اسير شد. از آنجا كه براى آزادى خود ازمال و منال دنيا چيزى نداشت، عمويش «عباس» فديه او را به مسلمانان پرداخت و آزاد شد. عقيل پس از آزادى به مكه بازگشت و تا سال هشتم هجرت در مكه ماند و بعد از آن به مدينه هجرت كرد و در جنگ موته در ركاب رسول خدا جنگيد (3) به نقل برخى از مورخان «عقيل» تا سال پنجاه هجرى زندگى كرد و در سن 92 سالگى در حالى كه نابينا بود، جهان فانى را وداع گفت. (4) .

جعفر بن ابى‏طالب

سومين فرزند خاندان ابو طالب «جعفر» ـ مشهور به «جعفر طيار» ـ است و كنيه‏اش «ابو عبد الله». جعفر ده سال از على بزرگتر بود، يعنى بيست سال قبل از بعثت پيامبر اسلام به دنيا آمده بود. و در بهار 41 سالگى در جنگ موته (سال هشتم هجرى) به فيض شهادت رسيد.

جعفر طيار، از كسانى است كه در اوايل بعثت به پيامبر (صلى الله عليه و آله) ايمان آورد و جزو پيشگامان اسلام به شمار آمد. ابن اثير در اسد الغابه مى‏نويسد: «جعفر از نظر اخلاق و روحيه، و قيافه و اندام شبيه به پيامبر بود (5) و به فاصله كوتاهى پس از على (عليه السلام) به پيامبر اسلام، ايمان آورد. روزى ابوطالب، على (عليه السلام) راديد كه در سمت راست پيامبر (صلى الله عليه و آله) نماز مى‏گزارد، و به فرزند ديگر خود يعنى جعفر گفت:« تو نيز در سمت چپ پيامبر به نماز بايست» (6)

از افتخارات ديگر جعفر هجرت او با گروهى از مسلمانان به حبشه است، و اين هجرت در سال پنجم بعثت اتفاق افتاد.

هجرت به حبشه

مسلمانان وقتى ديدند كه سرزمين عربستان را بت پرستى فرا گرفته و مشركان اجازه نمى‏دهند تا آنها نداى توحيد سردهند وآزادانه به دستورات اسلام عمل نمايند، بلكه همواره تحت شديدترين شكنجه‏هاى قريش قرار گرفته‏اند و در نتيجه زندگانى براى آنها درمكه و اطراف آن سخت و ناگوار شده‏است، به فكر افتادند دست از تجارت و فرزندان و نزديكان خود بردارند و مكه را ترك كنند و به يكى از كشورهاى مجاور پناهنده شوند تا در امنيت و آزادى به مراسم دينى و اسلام خود عمل نمايند؛ از اينرو موضوع را با پيامبر (صلى الله عليه و آله) درميان گذاشتند تا از حضرت كسب تكليف نمايند.

رسول خدا نظريه آنان را پسنديد و پيشنهاد كرد بهترين محل امن براى شما حبشه است. حضرت چنين فرمود:

«و لو خرجتم إلى أرض الحبشه، فإن بها ملكا لا يظلم عنده أحد و هى أرض صدق حتى يجعل الله لكم فرجا مما أنتم فيه؛

اگر به خاك حبشه برويد، براى شما خيلى مفيد است؛ زيرا در آن سرزمين زمامدارى نيرومند و دادگر حكومت دارد و به كسى ظلم نمى‏شود، و آنجا خاك صداقت و راستى است، شماها مى‏توانيد در آن سرزمين بسر ببريد تا خداوند در كار شمافرجى پيش آرد (7)

سخنان نافذ و دلنشين پيامبر (صلى الله عليه و آله) چنان در روحيه آنان اثر گذاشت كه در اندك مدت آنان آمادگى بيشترى داشتند بار سفر بسته و به طور مخفيانه به دور از چشم سران قريش، برخى سواره و بعضى پياده راه «جده» را پيش گرفتند و شبانه از مكه خارج شدند، اين گروه كه تعداد آنان 10 يا 15 نفر مى‏شدند، چهار زن نيز در ميان آنها بود، تاريخ مهاجرت اين گروه در ماه رجب سال پنجم بعثت است.

بدون ترديد مهاجرت گروهى انگشت شمار به مكانى دور از وطن و آن هم به جبشه كه سفر دريايى است و بسيار پر مشقت و پرمخاطره است، بهترين دليل بر ايمان و اخلاص عميق آنان به اسلام و پيامبر است.

اين گروه به بندر جده رسيدند. جده در آن زمان بندر بازرگانى بود. از حسن تصادف دو كشتى تجارى آماده حركت به حبشه بود. مسلمانان از ترس تعقيب كفار مكه، با پرداخت نيم دينار سريعا بر كشتى سوار شدند و پيش از آنكه مأموران قريش به آنها برسند، سواحل بندر جده را ترك كردند و عازم حبشه شدند. (8)

به دنبال هجرت اين گروه ده، پانزده نفرى، سفر گروه دوم در آزادى بيشترى صورت گرفت و عده‏اى از مسلمانان با زنان و فرزندان خود كه پيشاپيش آنها «جعفر بن ابى‏طالب» بود راهى حبشه شدند؛ به طورى كه تعدادمسلمانان مهاجر در حبشه ـ بجز كودكانى كه با آنها بودند يا بعدا متولد شدند ـ به 83 نفر مى‏رسيد.

حبشه براى مسلمانان مهاجر ـ همانگونه كه پيامبر گرامى فرموده بود ـ سرزمينى آرام و توأم با آزادى بود. «ام سلمه» همسر «أبى سلمه» كه بعدها به افتخار همسرى پيامبر نائل شد درباره محيط آرام حبشه مى‏گويد:

«لما نزلنا أرض الحبشة جاورنا بها خير جار النجاشى، أمنا على ديننا، و عبدنا الله لا نوذى و لا نسمع شيئا نكره؛

وقتى به سرزمين حبشه وارد شديم در حمايت بهترين حامى قرار گرفتيم، نجاشى براى انجام مراسم دينى به ما امان داد و خدا را به راحتى پرستش مى‏كرديم و آزادى از كسى نمى‏ديديم و سخن بدى از كسى نمى‏شنيديم». (9)

نمايندگان قريش در دربار حبشه

هنگامى كه سران قريش از مهاجرت مسلمانان به حبشه آگاه شدند از ترس اين كه حبشه كانون قدرت و مركزى براى تشكل مسلمانان شود، در «دار الندوة» به شور نشستند. نتيجه مشورت آنها اين شد كه مسلمانان را به مكه بازگردانند و همچون گذشته آنها را زير نظر خود بگيرند، بدين منظور دو نفر از افراد كاردان و حيله گر ـ «عمرو عاص» و «عبد الله بن ربيعه» ـ را ازميان خود انتخاب كردند و دستورات لازم را به آنها دادند؛ همچنين به همراه آنها هداياى بسيارى براى «نجاشى» پادشاه حبشه و هداياى ديگرى براى اطرافيان نجاشى كه در پادشاه نفوذ داشتند، فرستادند، تا از اين طريق بتوانند در پادشاه حبشه نفوذ كنند و مسلمانان را از حبشه بازگردانند.

نمايندگان قريش پس از ورود به حبشه نخست نزد وزرا و اطرافيان نجاشى رفتند. پس از تقديم هداياى مخصوص به آنها چنين گفتند: «اخيرا گروهى از جوانان بى‏تجربه نادان كه از آيين نياگان خود روى گردانيده و آيينى بر خلاف آيين شما و ما انتخاب كرده‏اند، به كشور شما آمده‏اند و از امنيت كشور شما سوء استفاده نموده‏اند، اينك بزرگان و اشراف قريش از پادشاه حبشه تقاضا دارند آنها را از كشور خود بيرون نموده و تسليم ما كنيد. تقاضاى ديگر ما از شما اين است كه وقتى اين مطلب را در حضور نجاشى مطرح مى‏كنيم، شما نظر ما را تأييد نماييد.» اطرافيان پادشاه بدون توجه به حقايق چشم به هدايا دوختند و به نمايندگان قريش قول مساعد دادند.

روزى كه «عمرو عاص» و «عبد الله بن ربيعه» موفق به شرفيابى به حضور نجاشى شدند و اطرافيان گرد شاه را گرفته بودند، پس از عرض ادب و تقديم هداياى ارزنده و نفيس، پيام قريش را به اطلاع زمامدار حبشه رساندند و از وى درخواست بازگرداندن مسلمانان مهاجر را كردند .

پس از پايان سخنان نمايندگان قريش، اطرافيان پادشاه حبشه همگى حمايت خود را از اين دو نفر اعلام كردند و از شاه خواستند تا مهاجران را اخراج نمايند.

پادشاه بر خلاف نظر اطرافيان گفت: هرگز اين كار درستى نيست كه گروهى را كه به كشور من پناه آورده‏اند بدون تحقيق اخراج كنم و به دست اين دو نفر بسپارم بايد آنها را بخواهم و سخنان آنها را نيز بشنوم. اگر گفتار اين دو نماينده درباره آنها درست بود، در اين صورت حكم اخراجشان را صادر مى‏كنم و آنها را به كشور خودشان باز مى‏گردانم، و اگر سخنان اين دو درباره اين گروه واقعيت نداشته باشد، از آنها حمايت خواهم كرد.»

مهاجران در حضور نجاشى

چون نجاشى از پناهندگى گروهى از مسلمانان در كشورش آگاه شد، مأمور مخصوصى فرستاد و آنان را به حضور طلبيد. مسلمانان كه احساس خطر كردند با مشورت يكديگر «جعفر بن ابى‏طالب را به عنوان نماينده و سخنگوى خود برگزيدند، جعفر به همراهان گفت: «من آنچه را كه از پيامبر خدا شنيده‏ام بدون كم و زياد خواهم گفت» از سوى ديگر نجاشى دستور داد جمعى از علماى مذهب رسمى حبشه (مسيحيت) در مجلس حاضر باشند، تا در صورت طرح مسائل دينى پاسخگو باشند . مجلس در حضور پادشاه، با شكوه و جلال خاصى ترتيب داده شد مسلمانان كه در پيشاپيش آنان «جعفر بن ابى‏طالب» در حركت بود، با متانت و وقار وارد مجلس شدند.

پادشاه حبشه از جعفر پرسيد:«چرا از آيين نياكان خود دست برداشته‏ايد و به دين جديدى روى آورده‏ايد كه نه با دين ما منطبق است و نه با آيين پدرانتان؟»جعفر با صدايى رسا و با فصاحت و بلاغت تمام چنين پاسخ داد: «اى نجاشى! ما مردمى بوديم بت پرست، به كارهاى زشت و رفتار ناپسند عادت داشتيم. از مردار اجتناب نمى‏كرديم، افراد ضعيف و ناتوان به دست قدرتمندان محكوم بودند. با خويشان و نزديكان خود به جنگ مى‏پرداختيم. خونريزى و غارتگرى از افتخارات ما به حساب مى‏آمد؛ تا اين كه يك نفر كه در امانت و درستكارى سابقه درخشانى داشت، به نام «محمد» از ميان ما برخاست و به فرمان خداوند ما را به يگانه پرستى و توحيد دعوت كرد و بت پرستى را باطل نمودو امانت دارى و درستكارى را سفارش كرد. و دستور داد با خويشان و نزديكان بخوبى عمل كنيم. از شهادت دروغ و خيانت در اموال يتيمان اجتناب ورزيم. از رفتار نا مشروع وكردار زشت دور باشيم. به ما دستور داد نماز بخوانيم، روزه بگيريم و ... .

بر اساس برنامه‏هاى او بود كه ما به او ايمان آورديم و خداى يكتا را مى‏پرستيم و او را عبادت مى‏كنيم آنچه را حرام شمرده حرام مى‏دانيم و آنچه را حلال مى‏داند حلال مى‏شمريم . اما قريش در برابر پيامبر ما قيام كردند و پيروان او را شكنجه دادند، تا از آيين او دست بردارند و بار ديگر به بت پرستى روى آوردند و كارهاى زشت و اعمال قبيح گذشته را انجام دهند. و چون مقاومت ما در برابر ظلمهاى قريش تمام شد، براى انجام مراسم دينى خود در محيطى آزاد و دور از شكنجه و فشار، دست از مال و خويشاوندان خود برداشتيم و به كشور شما پناهده شديم و اكنون هم به دادگرى و انصاف شما اعتماد كامل داريم.»

سخنان گرم و دلنشين جعفر چنان دلهاى حاضران ـ بخصوص شخص نجاشى ـ را جذب كرد كه اشك در چشمان نجاشى حلقه زد و گفت «مقدارى از آنچه را كه بر پيامبر شما وحى شده، ودر كتاب آسمانى پيامبرتان آمده است، برايم بخوان.»

جعفر با در نظر گرفتن وضع مجلس كه احساسات مسيحيت موج مى‏زد، شروع به تلاوت سوره مباركه مريم نمود و آيات اين سوره را كه فاصله‏هاى كوتاه و خاتمه‏هاى يك نواخت آنها، آهنگ مخصوصى پديد مى‏آورد، با طمأنينه و استحكام خواند (كهيعص * ذكر رحمت ربك عبده زكريا * إذ نادى ربه نداء خفيا ...) (10) جعفر خواست با خواندن اين آيات، منطق معتدل و صحيح قرآن را درباره عيسى و مريم براى مسيحيان بيان كند و نشان دهد كه قرآن در عين اين كه عيسى و مريم را تقديس مى‏كند، آنها را از حريم الوهيت دور نگاه مى‏دارد. سخنان جعفر در مجلس تحول ايجادكرد و اشكها را برگونه‏ها جارى ساخت.

نتيجه سخنان جعفر دروغگويى نمايندگان قريش را كه براى بازگردادند آنها به خاك حجاز به حبشه آمده بودند، ثابت كرد و با اين شيوه اسلامى جعفر موفق شد حمايت فرمانرواى حبشه را نسبت به پناهندگان جلب نمايد. نجاشى به حاضران گفت: «به خدا سوگند، اين سخنان و سخنان عيسى از يك ريشه است». سپس رو كرد به نمايندگان قريش و گفت: «هرچه زودتر از اينجا برويد .» و هداياى آنها را به خودشان برگرداند. نجاشى در نتيجه تأثير آيات قرآنى و بيان نافذ «جعفر بن ابى‏طالب» رسما مسلمان شد و در سال نهم هجرى از دنيا رفت. پيامبر (صلى الله عليه و آله) از دور بر جنازه‏اش نماز خواند. (11)

بازگشت جعفر از حبشه

در سال هفتم هجرت، پيامبر (صلى الله عليه و آله) شخصى را به نام «عمرو بن اميه» به حبشه اعزام كرد تا درباره بازگشت مسلمانانى كه مقيم آنجا شده‏اند با نجاشى صحبت كند. پادشاه حبشه پس از دريافت پيام پيامبر (صلى الله عليه و آله) تمام وسائل حركت مسلمانان را فراهم نمود و آنها را با دو كشتى به جانب مدينه فرستاد. مسلمانان همين كه در سواحل نزديك مدينه پياده شدند، خبردار شدندكه پيامبر (صلى الله عليه و آله) رهسپار سرزمين خيبر شده‏است . آنان بى درنگ به سرزمين خيبر آمدند؛ اما وقتى به خيبر رسيدند كه مسلمانان تمام قلعه‏هاى خيبر را گشوده بودند.

پيامبر عاليقدر اسلام شانزده قدم به استقبال جعفر آمد و را در آغوش گرفت و پيشانى‏اش را بوسيد و از شدت شوق سخت گريست و فرمود:

«لا أدري بأيهما أنا أشد سرورا، بقدومك يا جعفر أم بفتح الله على أخيك خيبر؛ نمى‏دانم به كدام يك از دو امر بيشتر خوشحال شوم: آيا به آمدن تو از حبشه، يا به گشوده شدن قلعه‏هاى خيبر به دست برادرت على. » (12)

سپس فرمود: «آيا مى‏خواهى امروز به تو هديه‏اى بدهم؟» جعفر عرض كرد: «بلى اى رسول خدا»، مردم گمان كردند كه آن هديه از نوع هداياى مردم عادى است ـ مانند طلا و نقره ـ اما پيامبر (صلى الله عليه و آله) بر خلاف تصور مردم، فرمود: «چيزى به تو خواهم آموخت كه اگر آن را هر روز انجام دهى، براى تو بهتر از دنيا و آنچه در آن است، خواهد بود.» سپس نمازى را كه به نماز جعفر طيار معروف گرديد (13) به او آموخت. (14)

در حديث ديگرى از رسول خدا آمده است كه وقتى نماز چهار ركعتى را به وى تعليم داد، فرمود : «هرگاه اين نماز را به جا آوردى گناهان گذشته‏ات آمرزيده مى‏شود. اگر توانستى هر روز اين نماز را بجاى آور. اگر نتوانستى دو روز يك بار، و يا هر جمعه يا هر ماه يا هر سال يك بار كه گناهانت آمرزيده مى‏شود.»

شهادت جعفر در جنگ موته

جنگ موته در جمادى الاولى سال هشتم هجرت به وقوع پيوست. در اين نبرد فرماندهى لشكر اسلام به سه نفر به ترتيب «زيد بن حارثه»، «جعفر بن ابى‏طالب» و «عبد الله بن رواحه» داده شد كه در صورت شهادت هر كدام، فرماندهى به ديگرى منتقل شود؛ محققان شيعه (15) معتقدند كه حضرت جعفر فرمانده كل بود و زيد و عبد الله معاونان او بودند.

هنگامى كه رزمندگان اسلام به وادرى «معان» رسيدند، با خبر شدند كه «هرقل» به همراهى صد هزار نفر از روميان و صد هزار نفر از اعراب آماده جنگ با لشكر اسلام شده‏اند، سپاه اسلام كه نيروهاى رزمنده‏اش از سه هزار نفر تجاور نمى‏كرد، مدت دو شب در «معان» ماندند تا تصميم بگيرند به پيشروى ادامه دهند و با روميان بجنگندند و يا از پيامبر (صلى الله عليه و آله) دستور مجددى دريافت كنند. در اين موقعيت «عبد الله رواحه» اين افسر فداكار و با فضيلت از جاى برخاست و با سخنان آتشين تمام نيروهاى تحت فرماندهى را آماده مبارزه كرد.

پس از سخنان عبد الله رواحه سپاه اسلام به حركت خود ادامه داد. هر دو سپاه در نقطه‏اى به نام «شارف» ـ در نزديكى قراى بلقا ـ با هم روبرو شدند، ولى بنا به مصالح نظامى سپاه اسلام مقدارى عقب نشينى كرد و در سرزمين موته فرود آمد.

جعفر بن ابى‏طالب ـ كه به نظر برخى از محققان شيعه فرمانده لشكر بود ـ سپاهيان را تقسيم نمود و براى هر كدام فرماندهى قرار داد و بعد حملات تن به تن آغاز گشت، جعفر بايد پرچم را به دست گيرد و حملات رزمندگان را هدايت كند و درعين حال به جنگ و دفاع نيز بپردازد .

جعفر بن ابى طالب حملات شجاعانه‏اى كرد و در حالى‏كه رجز مى‏خواند، به قلب دشمن حمله مى‏برد؛ تا آن كه نيروهاى روم اطراف او را محاصره كردند جعفر وقتى شهادت خود راقطعى دانست، براى آن كه دشمن از اسب او استفاده نكند، پياده شد ضربتى بر او زد و او ار از حركت باز داشت و به دفاع و حمله خود ادامه داد. در اين هنگام دست راست او قطع گرديد، او براى اين كه پرچم سپاه به زمين نيفتد پرچم را به دست چپ گرفت. وقتى دست چپ او را قطع كردند با بازوان خود پرچم را به سينه چسبانيد. سرانجام در حالى كه بيش از هشتاد زخم بر بدن و سر صورتش وارد شده بود، روى زمين افتاد و به درجه عظماى شهادت نائل گرديد .

پس از وى «زيد بن حارثه» پرچم فرماندهى را به دست گرفت و با شهامت بسيار جنگيد و او نيز به شهادت رسيد. سپس نوبت «عبد الله بن رواحه» شد، پرچم را برافراشت. او هم جوانمردانه جنگيد تا به درجه شهادت نايل آمد (16)

ادامه جنگ موته

پس از شهادت اين سه فرمانده با فضيلت و از خود گذشته، درميان سپاه اسلام پراكندگى و سرگردانى به وجود آمد. در اين هنگام «ثابت اقرم» پرچم اسلام را برداشت و فرياد بر آورد كسى رابه عنوان فرماندهى انتخاب كنيد. سپس وى با مسلمانان، «خالد بن وليد» تازه مسلمان را كه مردى شجاع و نيرومند بود به فرماندهى انتخاب كردند.

خالد با تاكتيكى بسيار هوشيارانه دستور داد سپاه اسلام پراكنده شوند. ميمنه به ميسره برود و ميسره به ميمنه و جمعى از نيروها از سپاه فاصله بگيرند و فردا با شعار لا اله الا الله به مسلمانان بپيوندند، تا سپاه روم تصور كنند نيروى جديد به آنان پيوسته است .

اين تاكتيك مؤثر واقع شد و روميان ازحمله به مسلمانان خوددارى كردند. آنها با خود انديشيدند سپاهى كه در روزهاى قبل بدون نيروى كمكى با شهامت زايد الوصفى مى‏جنگيدند، اكنون كه براى آنان كمكى آمده است بايد صلابت و استقامت آنان چندين برابر گرديده باشد. در ميان سكوت و آرامش به وجود آمده در سپاه روم و سپاه اسلام، مسلمانان از اين فرصت استفاده كردند و به مدينه بازگشتند. بزرگترين پيروزى مسلمانان در اين نبرد اين بود كه سپاه كوچكى در برابر ارتش منظم و نيرومند روم چند روز مقاومت نمايد و سرانجام بدون شكست و تلفات سنگين باز گردد.

گرچه بازگشت سپاهيان اسلام با استقبال سرد مسلمانان مواجه بود؛ زيرا سربازان قدرتمند اسلام هميشه در همه جا مى‏جنگيدند تا دشمن رابه شكست وادار مى‏نمودند و يا منجر به عقب نشينى آنها مى‏شدند؛ از اين رو وقتى لشكر اسلام از موته بازگشت، با شعارهاى زننده مردم روبرو شدند. به قول طبرى وديگران، مردم با ريختن خاك بر سر و صورت سربازان و شعار: «اى فراريان چرا از جهاد فرار كرديد»؛ از آنان استقبال نمودند. (17)

عكس العمل پيامبر (صلى الله عليه و آله) از شهادت جعفر

چون خبر شهادت جعفر به پيامبر خدا رسيد، بسيار گريست و در حالى‏كه چشمان مباركش را اشك فرا گرفت، چنين فرمود:

«قطعت يداه قبل أن استشهد و قد أبدله الله من يديه جناحين من زمرد أخضر فهو الان يطير بهما فى الجنة مع الملائكة كيف شاء؛

پيش از آن كه جعفر به شهادت برسد، دو دست او قطع شد و خداوند به جاى آن دو دست دو بال از زمرد سبز به او عطا كرد. هم اكنون او با آن دو بال با ملائكه در حال پرواز است؛ به هر جا كه بخواهد مى‏رود» (18)

تعبيرى كه مورخان اهل سنت از پيامبر (صلى الله عليه و آله) نقل كرده‏اند به اين مضمون است: «شب گذشته جعفر را در ميان جمعى از ملائكه مشاهده كردم كه با بالهاى خود پرواز مى‏كرد و جلو او به خون رنگين شده بود.» (19)

جعفر طيار از نظر فضايل اخلاقى و شجاعت و وفادارى به اسلام مورد توجه بود؛ تا حدى كه پس از سى سال از شهادتش هنگامى كه به امير المومنين (عليه السلام) خبر دادند عمر و عاص با معاويه بيعت كرده و قرار گذاشته‏اند اگر بر على (عليه السلام) پيروز شوند، حكومت مصر در اختيار «عمرو» قرار دهند، حضرت با شنيدن اين خبر ناگوار به ياد شجاعت عمويش حمزه و برادرش جعفر افتاد و فرمود: «اگر اين دو نفر زنده بودند، ستاره پيروزى من طلوع مى‏كرد .» (20)

وجود چنين شخصيتى والا مقام و با ايمان در خاندان على (عليه السلام) براى او و پدر و مادر بسى افتخار بلندى است كه ساير خلفا از فضيلت چنين برادرى محروم بودند.

خواهران على (عليه السلام)

مورخان براى على بن ابى‏طالب (عليه السلام) خواهرانى كه از پدر و مادر يكى مى باشند نام برده‏اند: يكى «ام هانى» كه نام او را هند و يا فاطمه و يا فاخته گفته‏اند. او همسر هبيرة بن ابى وهب مخزومى است. و ام هانى در فتح مكه مسلمان شد ولى شوهرش هبيرة به نجران فرار كرد و چهار فرزند براى او ذكر شده است به نامهاى «جعده»، «هانى»، «يوسف» و «عمر» داستان امان دادن وى در فتح مكه به برخى از سران كفر در خانه‏اش ـ كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) امان او را محترم شمرد ـ در همين كتاب در بخش «فتح مكه» خواهد آمد.

خواهر ديگر على (عليه السلام) «جمانه» و خواهر سوم او «ريطه» كه كنيه او ام طالب است و خواهر چهارمى هم به نام «اسماء» براى آن حضرت نام برده شده است. (21)

پى‏نوشتها:

.1 سيره ابن هشام، ج 2، ص .271

.2 تاريخ طبرى، ج 2، ص .144

.3 تذكرة الخواص ابن جوزى، ص .21

.4 براى آگاهى بيشتر از زندگانى عقيل ر.ك تجلى امامت تحليلى از حكومت على (عليه السلام) .

.5 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص .29

.6 ر.ك: سيره ابن هشام، ج 1، ص 263؛ اسد الغابه، ج 1، ص .387

.7 سيره ابن هشام، ج 1، ص 344؛ بدايه و نهايه ابن كثير، ج 3، ص 64؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 70؛ كامل بن اثير، ج 1، ص .496

.8 همان مدرك

.9 سيره ابن هشام، ج 1، ص .358

.10 مريم (19) آيه 1 ـ .3

.11 بدايه و نهايه ابن كثير، ج‏3، ص 64 ـ 69؛ سيره ابن هشام، ج 1، ص 345 ـ 362؛ كامل ابن اثير، ج 1، ص 498؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 71؛ طبقات ابن سعد، ج 1، ص 207؛ ابن ابى الحديد، ج 6 ص .283

.12 بحار الانوار، ج 21، ص 24؛ با اندكى تفاوت در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص .128

.13 اين نماز معروف به نماز جعفر طيار است. درمفاتيح الجنان در آداب روز جمعه آمده است : «چهار ركعت دارد. با دو سلام و سيصد مرتبه تسبيحات اربعه (سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر) خوانده مى‏شود. بدين صورت كه، پس از تكبير، حمد و يك سوره از قرآن و پس از آن پانزده مرتبه تسبيحات اربعه گفته مى‏شود، و در ركوع ده مرتبه تسبيحات اربعه، و پس از سر برداشتن از ركوع ده مرتبه،در سجده اول ده مرتبه، پس از سربرداشتن ده مرتبه، در سجده دوم ده مرتبه، پس از سر برداشتن نيز ده مرتبه. ركعت دوم نيز به همين كيفيت خوانده مى‏شود و سلام داده مى‏شود و نماز دوم هم به اين صورت خوانده مى‏شود، كه مجموعا سيصد تسبيحات اربعه خوانده خواهد شد.

.14 كافى ،ج 3،ص 129؛بحار الانوار،ج 21،ص 24؛با اندكى تفاوت بحار الانوار،ج 91،ص .211

.15 بحار الانوار،ج 21،ص .59

.16 ر.ك: كامل ابن اثير، ج 1، ص 604؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 318؛ طبقات، ج 2، ص 137 بحار الانوار، ج 21، ص .53

.17 تاريخ طبرى، ج 2، ص 323؛ كامل ابن اثير، ج 1، ص .609

.18 بحار الانوار، ج 21، ص .54

.19 قال (صلى الله عليه و آله): «مر بي جعفر البارحة فى نفر من الملائكة له جناحان مختضب القوادم بالدم»، كامل ابن اثير، ج 1، ص 609؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 322؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص .129

.20 وقعه صفين، ص .49

.21 ر.ك: اسد الغابة، ج 5، ص 624؛ طبقات ابن سعد، ج 1، ص 122 و ج 8، ص 47؛ اصابه ابن حجر، ج 4، ص 425؛ قاموس الرجال، ج 2، ص 594؛ بحار الانوار، ج 19، ص .57

مظهر ولايت ص 95  -  سيد اصغر ناظم زاده  قمی

حضرت فاطمه بنت اسد (س) مادر حضرت علی (ع)

بسم رب المهدی
اشهد ان مولانا امیرالمومنین علی ولی الله
لعن الله قاتلیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

حضرت فاطمه بنت اسد (س) مادر حضرت علی (ع) 01

مادر وى، فاطمه، دختر اسد فرزند هاشم است.وى از نخستين زنانى است كه به پيامبر ايمان آورد وپيش از بعثت از آيين ابراهيم -عليه السلام پيروى مى‏كرد. او همان زن پاكدامنى است كه به هنگام شدت يافتن درد زايمان راه مسجد الحرام را پيش گرفت وخود را به ديوار كعبه نزديك ساخت وچنين گفت:

خداوندا، به تو وپيامبران وكتابهايى كه از طرف تو نازل شده‏اند ونيز به سخن جدم ابراهيم سازنده اين خانه ايمان راسخ دارم، پروردگارا! به پاس احترام كسى كه اين خانه را ساخت وبه حق كودكى كه در رحم من است، تولد اين كودك را بر من آسان فرما.

لحظه‏اى نگذشت كه فاطمه به صورت اعجاز آميزى وارد خانه خدا شد ودر آنجا وضع حمل كرد.(1)

اين فضيلت‏بزرگ را قاطبه محدثان ومورخان شيعه ودانشمندان علم انساب در كتابهاى خود نقل كرده‏اند.در ميان دانشمندان اهل تسنن نيز گروه زيادى به اين حقيقت تصريح كرده، آن را يك فضيلت‏بى نظير خوانده‏اند.(2)

حاكم نيشابورى مى‏گويد:

ولادت على در داخل كعبه به طور تواتر به ما رسيده است.(3)

آلوسى بغدادى صاحب تفسير معروف مى‏نويسد:

تولد على در كعبه در ميان ملل جهان مشهور ومعروف است وتاكنون كسى به اين فضيلت دست نيافته است.(4)

 

پى‏نوشت‏ها:

1- كشف الغمة، ج‏1،ص‏90.

2- مانند مروج الذهب، ج‏2، ص‏349/شرح الشفاء، ج‏1، ص‏151و....

3- مستدرك حاكم، ج‏3، ص‏483.

4- شرح قصيده عبدالباقى افندى، ص‏15.

 فروغ ولايت ص‏15 - آيت الله شيخ جعفر  سبحانی

-----------------------------------------------------

حضرت فاطمه بنت اسد (س) مادر حضرت علی (ع) 02

مادرش فاطمه،دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف است.فاطمه چندى تربيت رسول خدا را عهده‏دار بود و براى او چون مادر مى‏نمود.او از جمله مسلمانان صدر اول است كه به مدينه هجرت كرد.رسول خدا پيوسته او را گرامى مى‏داشت و چون درگذشت او را در پيراهن خود كفن كرد. (1)

پى‏نوشت:

1.ارشاد،ج 1،ص 2.

على از زبان على يا زندگانى اميرالمومنين(ع) صفحه 6 

دكتر سيد جعفر  شهیدی