مباهله - قسمت سوم
بسم رب المهدی
اشهد ان
مولانا امیرالمومنین علی ولی الله
لعن الله
قاتلیک یا فاطمه الزهرا
سلام الله علیها
مباهله - قسمت سوم
مواردى كه پيامبر اسلام علىعليه السلام را جان خويش شمارد
در جهت تأييد و تحكيم بيان قرآن و آشكار شدن مقام و منزلت علىعليه السلام كه تنها مصداق «انفسنا» در آيه مباهله است بايد به سيره نبوى بازگشت و از پيوستگى و وابستگى پيامبر به على و على به پيامبر اندكى بازگفت. اين نحوه ارتباط خاص از مطالعه مقاطعى چند از حيات پيغمبر بخوبى آشكار مىشود.
1 ـ رسولخدا به هيئت ثقيف گفت اسلام آوريد وگرنه به سوى شما مردى را مىفرستم كه از من است يا فرمود چون جان من است. پس گردنهاى شما را مىزند و زن و فرزندان شما را اسير خواهد كرد و اموال شما را خواهد گرفت. عمر گويد هيچگاه چون آن روز علاقمند به رياست نشدم و سينه خود را جلو دادم شايد كه حضرت بفرمايد اين ولى آن حضرت متوجه علىعليه السلام شد و دست او را گرفت و دوبار گفت او اين شخص است. (139)
اين حديث و چند حديث مشابه آن در بسيارى از كتب اهل سنت نقل شده است كه در اين احاديث يكى از تعابير زير آمده است «رجلا منى»، «رجلا مثل نفسى»، «رجلا كنفسى»، «رجلا عديل نفسى».
2 ـ از ابوذر نقل شده است كه رسولخدا فرمود: يا بنو وليعه از كار خويش دست برمىدارند و يا به سوى آنها مىفرستم مردى كه چون جان من است و دستور مرا در حق آنان اجرا خواهد كرد... عمر پرسيد منظور حضرت كيست من گفتم تو و رفيقت مقصود او نيستيد. گفت پس كى مقصود است؟ گفتم آنكه نعل را وصله مىزند و علىعليه السلام آن هنگام نعل رسولخدا را وصله مىزد. (140) در اين حديث هم تعبير شده است «رجلا كنفسى».
3 ـ رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم از برخى اصحاب خود ذكرى به ميان آوردند و چون از ايشان درباره علىعليه السلام پرسيدند، آن حضرت فرمود آيا از شخص درباره خودش سؤال مىشود . عين كلام رسولخدا در مورد علىعليه السلام چنين نقل شده است: «هل يسأل الرجل عن نفسه» (141) و در جاى ديگر از آن حضرت نقل شده كه فرمود شما از من درباره مردم پرسيديد ولى از نفس من چيزى نپرسيديد. در اين روايت آمده است: «سأل [النبى] عن بعض اصحابه فقال له قائل فعلى فقال ما سألتنى عن الناس و لم تسألنى عن نفسى» (142) و نيز از طريق اهل سنت نقل شده كه از رسولخدا پرسيدند محبوبترين مردم نزد شما كيست؟ فرمود عائشه. پرسيدند از مردان چه كسى؟ فرمود پدر او [يا پدر آن دو] آنگاه فاطمه گفت اى رسولخدا چطور شما در حق على چيزى نگفتيد. آن حضرت فرمود على جان من است. آيا ديدهاى كه شخصى در مورد نفس خويش چيزى بگويد. در اين روايت نيز آمده است «ان عليا نفسى هل رأيت احدا يقول فى نفسه شيئا». (143)
از نظر شيعه مجعول بودن صدر اين حديث واضح است ولى ذيل آن جاى ترديد ندارد چون مؤيدات آن بسيار است؛ در حالى كه نزد اهل سنت قضيه به عكس است و براى آنها ذيل حديث ممكن است مورد ترديد قرار گيرد و لذا ناقل حديث اضافه مىكند كه تتمه اين حديث كه سخن فاطمه س است از عبداللهبن عمرو كه از ثقات مىباشد نقل شده است و دلالت بر صحت اين زيادى مىكند، روايت صحيحى كه گويد چون آيه مباهله نازل شد، رسولخدا حسن و حسين و فاطمه و على را جمع كرد و اين دلالت دارد كه نفس على نفس رسولخدا است. (144)
4 ـ زمخشرى در تفسير خود آورده است كه پيغمبر خدا وليدبن عقبه و به نقلى خالدبن وليد را به سوى بنىالمصطلق فرستاد. چون آنان براى استقبال از فرستاده رسولخدا بيرون آمدند . او خيال كرد كه براى جنگ بيرون آمدهاند. پس به سوى رسولخدا بازگشت و گفت كه آنان مرتد شدهاند و زكات نمىدهند. اينجا بود كه رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم فرمود يا از كار خويش دست مىكشيد و يا به سوى شما مىفرستم مردى را كه نزد من چون جان من است آنگاه با دست خود به كتف علىعليه السلام زد. (145)
در اين نقل نيز تعبير شده است به:
«لتنتهن او لابعث اليكم رجلا هو عندى كنفسى يقاتل مقاتلتكم و يسبى ذراريكم»
5 ـ در جمعه آخر ماه شعبان رسولخدا خطبهاى خواند و از روى آوردن ماه رمضان و بركات آن مردم را آگاه ساخت در پايان اين خطبه است كه علىعليه السلام پرسيد اى رسولخدا با فضيلتترين كارها در اين ماه چيست؟ آن حضرت فرمود: اى ابوالحسن بهترين اعمال در اين ماه اجتناب از محرمات الهى است سپس پيامبر خدا گريست علىعليه السلام پرسيد اى رسولخدا چه چيز شما را گرياند؟ فرمود اى على مىگريم بر حلال شدن و مباح شمردن خون تو در اين ماه. تا آنجا كه رسولخدا فرمود اى على كسى كه تو را بكشد بدون ترديد مرا كشته و كسى كه با تو دشمنى ورزد در حقيقت با من دشمنى ورزيده است و آن كه به تو ناسزا گويد مرا ناسزا گفته زيرا تو براستى به منزله جان من هستى روح تو از روح من است و سرشت و طينت تو از طينت من است. همانا خداوند من و تو را با يكديگر آفريد و با هم برگزيد، مرا براى نبوت اختيار كرد و تو را براى امامت. پس هر كس امامت تو را انكار كند نبوت مرا انكار كرده است. (146)
در اين روايت نيز آمده است «لأنك منى كنفسى»
6 ـ در حديث مناشده كه بعد از اين نيز بدان اشاره خواهيم كرد، اميرالمؤمنين اصحاب شورى را مخاطب قرار داده و مىفرمايد آيا در ميان شما كسى هست كه رسولخدا او را چون جان خويش خوانده باشد.
در متن اين حديث نيز آمده است:
قال على عليه السلام: نشدتكم بالله هل فيكم احد قال له رسولالله صلى الله عليه وآله وسلم
«انت كنفسى و حبك حبى و بغضك بغضى؟
قالو: لا (147) .
نظير همين سخن از زبان عامربن واثله نقل شده است كه گويد بعد از مرگ عمر و در روز شورى شنيدم كه على عليه السلام مىگفت...
نشدتكم بالله هل فيكم احد قال له رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم
لينتهين بنو وليعة او لأبعثن اليهم رجلا كنفسى طاعته كطاعتى و معصيته كمعصيتى يغشاهم بالسيف غيرى؟
قالو اللهم لا. (148)
اينها مواردى بود كه ما با نظرى سريع به منابع بدان برخورد كرديم و البته نمىتوان گفت كه شواهد منحصر در همين مقدار است. (149)
مؤيداتى چند بر اين كه علىعليه السلام رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم بود
نصوصى كه در سابق از منابع شيعى و سنى نقل شد به صراحت دلالت داشت كه رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم علىعليه السلام را جان خويش شمرده است. ولى در اينجا ادله ديگرى است كه صراحت بدين معنا ندارد ولى مىتواند مويد و شاهد بر صحت مدعا باشد. اين ادله به لحاظ مضمون به چند دسته تقسيم مىشود:
1ـ رواياتى كه دلالت دارد علىعليه السلام پرورش يافته رسولخدا و از طفوليت مأنوس بدان حضرت بود و حتى سر وحى از علىعليه السلام پوشيده نبود.
از جمله اين روايات سخن دلنشين علىعليه السلام در خطبه قاصعه است كه مىفرمايد:
من در كوچكى سينههاى عرب را به زمين رساندم و شاخههاى نو برآمده قبيله ربيعه و مضر را شكستم و شما قدر و منزلت مرا نسبت به رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم به سبب خويشى نزديك و منزلت خاصى كه داشتم مىدانيد. زمان كودكى مرا در كنار خود پرورش داد و به سينهاش مىچسباند و در بسترش مرا در آغوش خود نگه مىداشت و تنش را به من ماليد و بوى خوش خود را به من مىبويانيد و چيزى را مىجويد و آنگاه در دهان من لقمه مىكرد و دروغ در گفتار و خطا و اشتباه در كردار از من نيافت و خداوند بزرگترين فرشتهاى از فرشتگانش را از وقتى كه پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم از شير گرفته شده بود همنشين آن حضرت گردانيد كه او را در شب و روز به راه بزرگوارىها و خوهاى نيكوى جهان سير دهد و من پى او مىرفتم مانند رفتن شتر در پى مادرش، در هر روزى از اخلاق خود نشانهاى آشكار مىساخت و پيروى از آن را به من امر مىفرمود و در هرسالى مجاورت بحراء (كوهى است نزديك مكه) را برمىگزيد و من او را مىديدم و شخص ديگرى نمىديد و در آن زمان اسلام در خانهاى نيامده بود مگر خانه رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم و خديجه كه من سومين ايشان بودم. نور وحى و رسالت را مىديدم و بوى نبوت را استشمام مىكردم و چون وحى بر آن حضرت نازل شد صداى ناله شيطان را شنيدم گفتم اى رسولخدا اين چه صدايى است؟ فرمود اين شيطان است كه از پرستيده شدن نوميد گشته است. تو مىشنوى آنچه من مىشنوم و مىبينى آنچه من مىبينم جز آن كه تو پيامبر نيستى ولى وزير و بر خير و نيكويى هستى. (150)
2ـ رواياتى كه دلالت دارد رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم خود و علىعليه السلام را دو نور مشتق از يك منبع و دو فرع مشتق از يك اصل و دو برادر و دو ياور جداناپذير به شمار آورده است.
در نامه 45 نهجالبلاغه كه علىعليه السلام عامل خويش عثمانبن حنيف را مخاطب قرار داده است، نسبت خود به رسولخدا را چون دو نور مشتق از يك جا و دو نخل روييده از يكبن دانسته است (151) و مىفرمايد
«انا من رسولالله كالضوء من الضوء و كالصنو من الصنو و الذراع من العضد».
باز از خود آن حضرت نقل است كه چون رسولخدا ميان اصحاب خويش برادرى انداخت من گفتم اى رسولخدا ميان اصحاب خود اخوت برقرار ساختى ولى مرا بدون برادر رها كردى پس آن حضرت فرمود
«انما اخترتك لنفسى انت اخى فى الدنيا و الآخرة و انت منى بمنزلة هارون من موسى». (152)
اهل سنت از رسولخدا نقل كردهاند كه فرمود: من و على در پيشگاه خداوند نورى بوديم قبل از خلقت آدم به چهارده هزار سال كه دو جزء شديم يكى من و ديگرى على. و در احاديث ديگر اضافه شده است كه چون آدم خلق شد آن نور در صلب او قرار گرفت و در صلب انبياء بعد نيز آن نور واحد بود تا در صلب عبدالمطلب جدا شد پس در من نبوت و در على خلافت است (153) و نيز روايات بسيارى كه دراين تعبير مشتركند «انا و على من شجرة واحدة و ساير الناس من شجر شتى». (154)
و يا روايتى كه از رسولخدا نقل شده است:
«انا و على من نور واحد و انا و اياه شىء واحد و انه منى و انا منه لحمه لحمى و دمه دمى يريبنى ما أرابه [اى يسوؤنى و يزعجنى ما يسوؤها و يزعجها] و يريبه ما أرابنى». (155)
و باز از همين قبيل است رواياتى كه علىعليه السلام خصلتهاى دهگانهاى براى خود برشمارد كه رسولخدا بدو داده است. در يكى از اين روايات آمده است كه براى من يكى از اين خصلتها از تمام آنچه آفتاب بر آن مىتابد مسرتبخشتر است. آنگاه آن حضرت فرمود:
«قال لى رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم يا على انت الأخ و انت الخليل، و انت الوصى و انت الوزير و انت الخليفة فى الاهل و المال و فى كل غيبة اغيبها و منزلتك منى كمنزلتى من ربى و انت الخليفة فى امتى وليك وليى و عدوك عدوى و انت اميرالمؤمنين و سيد المرسلين من بعدى. (156)
و پرواضح است كسى كه اين صفات را دارد چون جان رسولخدا خواهد بود.
3ـ روايات بسيارى كه دلالت دارد رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم خود را از علىعليه السلام و علىعليه السلام را از خود دانسته است. اين روايات در مقاطع مختلف با تعابير مشابه به هم از رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم نقل شده است مثل «على منى و انا من على» و «انه منى و انا منه» و «انت منى و انا منك» و مثل «لايبلغ عنى الا رجل منى» كه در جريان ابلاغ سوره برائت بر مشركين به توسط علىعليه السلام، از آن حضرت شنيده شد و اگر بخواهيم باز هم به نمونهاى اشاره كنيم بايد از سخن رسولخدا در جريان نبرد احد ياد كنيم آنگاه كه ديد علىعليه السلام چون پروانهاى برگرد شمع وجودش مىچرخد و بر دشمنان شمشير مىزند و جبرئيل در حق او مىگويد «هذه هى المواساة»، پس حضرتش فرمود «انه منى و انا منه» و جبرئيل گفت «و انا منكما». (157)
ابن بطريق پس از نقل بيست مورد از مواردى كه اين حديث نقل شده است مىگويد «من» در اين روايات به چهار معنا مىتواند باشد: ابتداى غايت، تبعيض، زائده و تبيين جنس و تنها احتمال چهارم مىتواند صحيح باشد. آنگاه معناى اين روايات چنين خواهد بود كه على از جنس من است در جهت تبليغ و اداء و وجوب اطاعت. رسولخدا منصب نبوت و امامت داشت و استحقاق علىعليه السلام براى امامت مانند استحقاق رسولخدا براى امامت است و خصوصا تعبير «انا منه» نشان از مزيد شأن و جلالت علىعليه السلام است. (158)
4ـ رواياتى كه پيامبر خدا مقام و منزلت على را در نزد خود به مانند سر براى بدن دانسته است. (159) تعابير وارد در اين روايات چنين است:
«على منى مثل رأسى من بدنى»
«على بمنزلة رأسى من بدنى»
«على منى كرأسى من بدنى»
5ـ روايات متعددى كه در آنها به نقل از رسولخدا آمده است كه من و على دو پدر اين امت هستيم. (160)
تعابير وارد در اين روايات چنين است:
«انا و على ابوا هذه الامة»
«يا على انا و انت و ابوا هذه الامة»
«انا و انت موليا هذا الخلق»
6ـ زيارت اميرالمؤمنين در روز تولد رسولخدا(ص) و در روز و شب مبعث رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم كه در كتب ادعيه و زيارات وارد شده است، نشان از آن است كه جان على و جان پيغمبر يكى است و زيارت على همان زيارت رسولخداست.
محدث قمى در مفاتيح الجنان در بيان دومين زيارت از زيارات مخصوصه اميرالمؤمنين به نقل از سيدبن طاووس آورده است كه در هفدهم ربيعالاول (روز ولادت رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم) امام صادقعليه السلام بدين زيارت علىعليه السلام را زيارت كرد و آن را به محمدبن مسلم تعليم داد. محدث قمى در همانجا آورده است كه مردى اعرابى به خدمت رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم مشرف شد و عرض كرد يا رسولالله منزل من دور از منزل شماست و گاه كه به اشتياق زيارت و ديدن شما مىآيم، ملاقات شما برايم ميسر نمىشود و علىبن ابىطالب را ملاقات مىكنم و او مرا به سخن و مواعظ خود مأنوس مىكند و من با حال اندوه و حسرت بر نديدن شما بازمىگردم. پس آن حضرت فرمود هر كه على را زيارت كند مرا زيارت كرده است و هر كه او را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر كه او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است. اين را از جانب من به قوم خود برسان و هر كه به زيارت او برود البته به نزد من آمده است و در قيامت او را جزا خواهد داد من و جبرئيل و صالح المؤمنين.
و نيز محدث قمى در بيان سومين زيارت از زيارات مخصوصه اميرالمؤمنين در روز و شب مبعث (بيست و هفتم رجب) زياراتى را به نقل از شيخ مفيد و سيدبن طاووس آورده است كه تأمل در مضامين بلند اين زيارتنامه و زيارتنامه پيشين از مقام و منزلت خاص آن حضرت در نزد رسولخدا پرده برمىدارد.
استشهاد به واقعه مباهله و استناد به همراهى على و همسر و دو فرزند او با رسولخدا
1 ـ در كلام امام على عليهالسلام:
به دنبال امتناع علىعليه السلام از بيعت با ابوبكر، ميان آن حضرت و ابوبكر بحث و گفتگويى درگرفت. ابوبكر با تمسك به حديثى از رسولخدا درصدد توجيه كار خويش بود و در مقابل علىعليه السلام با او احتجاج مىكرد و از او در مورد شايستگيهاى خود اعتراف مىگرفت و شبيه همين احتجاج را آن حضرت با اصحاب شورى بعد از مرگ عمر نيز داشت. هر دو حديث به حديث منا شده معروف است و در هر دو جا آن حضرت به واقعه مباهله و همراهى خود و همسر و دو فرزندش با رسولخدا اشاره مىكند و آنها سخن او را تأييد مىكنند.
در حديث اول آمده است:
«فانشدك بالله أبى برز رسولالله و بأهلى وولدى في مباهلة المشركين ام بك و باهلك و ولدك»
قال ابوبكر: «بل بكم». (161)
و در حديث دوم آمده است:
«نشدتكم بالله هل فيكم احد اخذ رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم بيده ويد امرأته و ابنيه حين اراد ان يباهل نصارى اهل نجران غيرى؟
قالوا: لا. (162)
حديث منا شده در مورد دوم بدين تعبير نيز وارد شده است:
«افتقرون أن رسولالله صلىالله عليه و آله حين دعا اهل نجران الى المباهلة انه لم يأت الا بى و بصاحبتى و إبنى؟
قالوا اللهم نعم». (163)
در روايت معروف دارقطنى كه ابنحجر در الصواعق المحرقه نيز آورده است، حديث منا شده چنين نقل شده است:
«انشدكمالله هل فيكم احد اقرب الى رسولالله في الرحم منى و من جعله نفسه و ابناءه ابناءه و نسائه نسائه غيرى؟
قالوا اللهم لا». (164)
غير از حديث منا شده در موارد ديگر نيز اميرالمؤمنين به واقعه مباهله اشاره كرده است و از آن موارد است كه آوردهاند جماعتى نزد آن حضرت آمدند و گفتند از بالاترين مناقب خود براى ما بگو پس حضرتش به ترتيب از واقعه «سدالابواب»، مباهله، ابلاغ سوره برائت بر مشركين، تعبير قرآن از او به «اذن» [در آيه
«و تعيها اذن واعية» (الحاقة / 12)]
نزول آيه
«اجعلتم سقاية الحاج...» (توبه/ 19)
در حق او و واقعه غدير خم ياد مىكند و در ضمن شرح واقعه مباهله مىفرمايد كه رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم دست من و حسن و حسين و فاطمه را گرفت و براى مباهله بيرون رفت. (165)
در روايتى ديگر كه شبيه بدين روايت است امام صادقعليه السلام مىفرمايد: از اميرالمؤمنين در مورد فضائلش سؤال شد آن حضرت برخى را شمرد. بدو گفتند بيشتر بگو. حضرت فرمود دو پيشواى دينى از مسيحيان نجران به نزد رسولخدا آمدند و در مورد عيسى با آن حضرت سخن گفتند. آنگاه خداوند اين آيه را فرستاد «ان مثل عيسى عندالله كمثل آدم...» سپس پيغمبر وارد خانه شد و دست على و حسن و حسين و فاطمه «سلامالله عليهم اجمعين» را گرفت و بيرون آمد و كف دستش را به سوى آسمان گرفت و انگشتانش را باز كرد. آنها را به مباهله فراخواند . (166)
در حديث مفصلى كه آن حضرت هفتاد منقبت از مناقب خود را مىشمارد به عنوان سى و چهارمين منقبت خود مىفرمايد: نصارى چيزى را ادعا كردند پس خداوند در مورد آنان اين آيه را فرستاد «فمن حاجك فيه...» پس نفس من نفس رسولخداست و «نساء» همان فاطمه است و «ابناء» حسن و حسين مىباشند سپس آن قوم پشيمان شدند و از رسولخدا خواستند كه آنان را از مباهله معاف دارد و رسولخدا آنها را معاف داشت. قسم به خدايى كه تورات را بر موسى و فرقان را بر محمدصلى الله عليه وآله وسلم فرستاد اگر با ما به مباهله برمىخواستند هر آينه به صورت ميمونها و خوكهايى مسخ مىشدند. (167)
2 ـ در كلام امام حسن بن على عليهالسلام
آن حضرت بعد از صلح با معاويه در حضور او خطبهاى خواند و در ضمن آن فرمود جدم در روز مباهله از ميان جانها پدرم و از ميان فرزندان مرا و برادرم حسين را و از ميان زنان فاطمه مادرم را آورد پس ما اهل او و گوشت و خون او هستيم. ما از او هستيم و او از ماست.
عبارت آن حضرت چنين بود
«ايها الناس انا ابن البشير و انا ابن النذير و انا ابن السراج المنير... فاخرج جدى يوم المباهلة من الانفس ابى و من البنين انا و اخى الحسين و من النساء فاطمة امى فنحن اهله و لحمه و دمه و نحن منه و هو منا». (168)
3 ـ در كلام امام حسين بن على عليهالسلام
در جريان مراسم حج و در صحراى منى امام حسينبن علىبنىهاشم و بزرگان از اصحاب رسولخدا را جمع كرد و در اثنا خطبهاى كه خواند از آنان در مورد فضائل پدرش علىبن ابىطالب اقرار گرفت. در اين خطبه مفصل نيز به واقعه مباهله و حضور على و همسرش فاطمه و دو فرزندش اشاره شده است و چنين آمده است:
قال انشدكم الله أ تعلمون ان رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم حين دعا النصارى من اهل نجران الى المباهلة لم يأت إلا به و بصاحبته و إبنيه؟
قالوا اللهم نعم. (169)
4 ـ در كلام امام صادق عليهالسلام
ابوجعفر احول از امام صادقعليه السلام نقل مىكند كه به آن حضرت برخى از امورى را كه مردم در حق آنها منكرند گفتم. حضرت فرمود بدانان بگو كه قريش مىگفتند ما آن «اولوالقربى» هستيم كه غنيمت براى آنهاست. (170) سپس [در پاسخ ]بدين منكرين گفته شد كه رسولخدا در روز بدر براى جنگ جز اهل بيت خويش را حاضر نكرد و به هنگام مباهله [كه انتظار مىرفت عذاب بر يكى از دو طرف نازل شود] على و حسن و حسين و فاطمه سلامالله عليهم اجمعين را آورد. پس آيا براى آنها [يعنى اهل بيت كه در بدر و در مباهله حاضر بودند] تلخى و براى اينها [يعنى قريش ]شيرينى باشد. (171)
نكته قابل توجه در اين روايت آن است كه حضور اهل بيت در واقعه مباهله به مانند حضور خويشان رسولخدا در بدر دانسته شده است.
5 ـ در كلام امام موسى بن جعفر عليهالسلام
در گفتگوى هارون الرشيد با موسىبن جعفرعليه السلام آمده است كه هارون پرسيد چرا شيعيان شما از تعبيرشان در مورد شما به «يابن رسولالله» دست برنمىدارند در حالى كه شما فرزند على و فاطمه هستيد و فاطمه ظرف تولد فرزند بود. در واقع فرزند به پدر منسوب مىگردد نه مادر. آن حضرت پس از استشهاد به آيه 84 سوره انعام (و وهبنا له اسحق و يعقوب كلا هدينا و نوحا...) اضافه فرمودند كه همه امت اسلام از نيكوكار و بدكار اتفاق دارند كه چون آن شخص نجرانى را پيغمبر به مباهله فراخواند در كساء او جز على و فاطمه و حسن و حسين كس ديگرى نبود و خداوند فرمود «فمن حاجك فيه من بعد...» پس تأويل «ابنائنا» حسن و حسين و تأويل «نسائنا» فاطمه و تأويل «انفسنا» علىبن ابىطالب بود. (172)
6 ـ در كلام امام علىبن موسى الرضاعليه السلام
چون حضرت رضاعليه السلام در مجلس مأمون عباسى حاضر شد مأمون از او سؤالاتى كرد و حضرت يكايك پاسخ مىداد. تا سخن بدينجا رسيد كه مأمون پرسيد آيا خداوند در جايى از قرآن «اصطفاء» را تفسير كرده است؟ آن حضرت در پاسخ فرمود خداوند اصطفاء عترت را در دوازده موضع از كتاب خويش بيان فرموده است. سپس آن حضرت در بيان سومين موضع فرمودند: در واقعه مباهله كه آيه شريفه «فمن حاجك فيه من بعد...» نازل شد، پيامبر خدا، على و حسن و حسين و فاطمه (سلامالله عليهم اجمعين) را احضار كرد و جان آنها را قرين جان خود قرار داد. پس آيا مىدانيد معناى «وانفسنا و انفسكم» چيست؟ علماى مجلس گفتند مراد از آن نفس پيامبر خدا است. آن حضرت فرمود به غلط افتاديد. خداوند در «انفسنا» نفس علىعليه السلام را قصد كرده است و دال بر اين امر سخن پيغمبر خداست كه فرمود «لتنتهين بنو وليعه او لأبعثن اليهم رجلا كنفسى يعنى علىبن ابىطالب» و اين خصوصيتى است كه پيش از اين و پس از اين هيچكس بدان نخواهد رسيد زيرا آن حضرت نفس على را همانند نفس خود قرار داد. (173)
در روايت ديگرى آمده است كه مأمون روزى به امام رضاعليه السلام گفت بزرگترين فضيلتى را كه براى اميرالمؤمنين است و قرآن بر آن دلالت دارد براى من بگو. حضرت فرمود فضيلت او در مباهله است كه در آيه شريفه «فمن حاجك فيه من بعد ماجاءك...» اشاره شده است. آنگاه رسولخدا حسن و حسين را فراخواند پس آنها دو پسر او بودند و فاطمه را خواند پس او در موضع «نساءه» است و اميرالمؤمنين را خواند پس به حكم خداوند عزوجل او نفس رسولخدا است و چون هيچكس از مردمان بالاتر و برتر از رسولخدا نيست پس به حكم الهى بايد هيچكس برتر و بالاتر از نفس رسولخدا نباشد. مأمون گفت مگر نه اين است كه خداوند «ابناء» را به لفظ جمع آورده و رسولخدا تنها دو پسرش را فراخواند و «نساء» را به لفظ جمع آورد، در حالى كه رسولخدا فقط دخترش را آورد پس چرا جايز نباشد كه آن حضرت از نفس خودش دعوت بكند نه از ديگرى بنابراين فضلى را كه براى اميرالمؤمنين مىگويى ثابت نيست. امام هشتم در پاسخ فرمود آنچه گفتى صحيح نيست زيرا داعى بايد غير از خودش را دعوت كند، چنان كه آمر بايد به غير خودش دستور بدهد و صحيح نيست كه رسولخدا در حقيقت خودش را دعوت كند چنان كه نمىتواند به حقيقت آمر به نفس خود باشد و هرگاه ثابت شود كه رسولخدا در مباهله هيچكس جز اميرالمؤمنين را نخوانده است، ثابت مىشود كه او نفس رسولخدا است كه خداوند در كتابش بدو نظر داشته و در قرآنش بدو حكم كرده است. (174)
و نيز از جمله مناظرات آن حضرت با مأمون آوردهاند كه مأمون به آن حضرت گفت چه دليلى بر خلافت جد شما [علىبن ابىطالب] است؟ حضرت فرمود «انفسنا» پس مأمون گفت «لولا نسائنا» پس حضرت فرمود «لولا ابنائنا» آنگاه مأمون ساكت شد. (175) شرح مفاد اين حديث در تفسير آيه مباهله گذشت.
استناد به واقعه مباهله در كلام سعدبن ابى وقاص
از آنجا كه گفتهاند «الفضل ماشهدت به الاعداء »مىتوان حديث سعد را دليلى قاطع و دندانشكن بر منكرين حضور اهل بيت در صحنه مباهله دانست چرا كه منابع متعدد شيعه و سنى نقل كردهاند كه معاويةبن ابىسفيان به سعد گفت چه چيز جلودار تو است كه ابوتراب را دشنام نمىگويى؟ سعد گفت هرگاه به ياد سه چيزى كه رسولخدا در حق او گفت مىافتم هرگز اجازه دشنام گويى به او را بهخود نمىدهم. اگر يكى از آنها براى من بود از شتران سرخ مو برايم دوستداشتنىتر بود. [اول آن كه] چون در يكى از جنگها رسولخدا على را به جاى خويش در شهر باقى گذاشت على گفت، آيا مرا همراه زنان و كودكان در شهر مىگذارى؟ پس رسولخدا بدو گفت آيا راضى نمىشوى كه نسبت به من منزلتى چون منزلت هارون نسبت به موسى داشته باشى جز آن كه بعد از من نبوتى نيست و [دوم آن كه] از رسولخدا شنيدم كه در روز جنگ خيبر فرمود هر آينه پرچم را به دست مردى مىدهم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند. پس آن حضرت فرمود على را نزد من بخوانيد على را آوردند در حالى كه چشم درد داشت پس رسولخدا از آب دهان خود به چشم او كشيد و خوب شد و آنگاه پرچم را بدو سپرد و [سوم آن كه] چون اين آيه «فقل تعالوا ندع ابناءنا...» نازل شد رسولخدا على و فاطمه و حسن و حسين را فراخواند و فرمود «اللهم هولاء اهلى» و در روايتى ديگر از سعد نقل شده است كه رسولخدا فرمود «ان هولاء اهل بيتى». (176)
مباهله در قطعاتى از شعر عرب
استناد به شعر شاعران نامدار عرب كه در قرون اوليه مىزيستهاند همچون استناد به كلام مورخين بزرگ بلكه گاه قوىتر از آن است؛ خصوصا آن گاه كه شعر آنها بر زبانها رائج و دارج و در اذهان عامه مردم ثبت شده باشد. چرا كه برخى اشعار بازگوكننده رويدادى مهم در تاريخ اسلام و مقطعى حساس از تاريخ مسلمانان است و چه بسيار حماسهها كه در قالب قصيدهها براى هميشه در خاطرهها جاودان مانده است. و ما مىبينيم كه شاعران تواناى شيعى مسلك كه همواره درصدد بودند هر فضيلتى و هر منقبتى از فضائل و مناقب اهل بيت را در آينه شعر منعكس سازند، چون به واقعه مباهله رسيدهاند، به وجد آمده و از اتحاد جان پيغمبر و على سخن گفتهاند پس بايد در اينجا به نمونههايى از اشعار اين شاعران كه موقعيت و مكانت خاص اجتماعىشان پشتوانه شعر آنهاست اشاره شود.
ابوالحسين علىبن محمدبن جعفر الكوفى الحمانى المعروف «بالأفوه» شاعر قرن سوم كه چون مناقب اميرالمؤمنين علىعليه السلام را به نظم مىآورد بدينجا مىرسد:
وانزله منه على رغمة العدى
كهارون من موسى على قدم الدهر
فمن كان في اصحاب موسى و قومه
كهارون لازلتم على ظلل الكفر
و آخاهم مثلا لمثل فاصبحت
اخوته كالشمس ضمت الى البدر
فآخى عليا دونكم و أصاره
لكم علما بين الهداية و الكفر
و انزله منه النبى كنفسه
رواية ابرار تأدت الى البشر
فمن نفسه منكم كنفس محمد
الا بأبى نفس المطهر الطهر
و به گفته صاحب الغدير دو بيت آخر به حديثى اشاره دارد كه نسائى در كتاب خصائص خود به نقل از ابوذر آورده است كه رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم فرمود «لينتهين بنو وليعة او لأبعثن عليهم رجلا كنفسى ينفد فيهم امرى...» (177)
صاحببن عباد شاعر معروف قرن چهارم در قصيدهاى فضائل اميرالمؤمنين علىعليه السلام را چنين برمىشمارد:
و كم دعوة للمصطفى فيه حققت
و آمال من عادى الوصى خوائب
فمن رمد آذاه جلاه داعيا
لساعته و الريح في الحرب عاصب
و من سطوة للحر و البرد دوفعت
بدعوته عنه و فيها عجائب
و فى اى يوم لم يكن شمس يومه
اذا قيل هذا يوم تقضى المآرب
أفى خطبة الزهراء لما استخصه
كفاء لها و الكل من قبل طالب
أفى الطير لما قد دعا فأجابه
و قد رده عنه غبى موارب
أفى رفعه يوم التباهل قدره
و ذلك مجد ما علمت مواظب
أفى يوم خم اذ اشاد بذكره
و قد سمع الايصاء جاء و ذاهب (178)
و نيز از اوست:
قالت فمن ذا قسيم النار يسهمها؟
فقلت من رأيه أذكى من الشعل
قالت فمن باهل الطهر النبى به؟
فقلت تاليه في حل و مرتحل
قالت فمن شبه هارون لنعرفه؟
فقلت من لم يحل يوما و لم يزل (179)
ابوالقاسم زاهى شاعر شيعى قرن چهارم در شعر خود آورده است:
لايهتدى الى الرشاد من فحص
الا اذا والى عليا و خلص
ولايذوق شربة من حوضه
من غمس الولا عليه و غمص
ولا يشم الروح من جنانه
من قال فيه من عداه و انتقص
نفس النبى المصطفى و الصنو وال
خليفة الوارث للعلم بنص (180)
ابوعلى تميم شاعر شيعى قرن چهارم در ضمن قصيدهاى كه در پاسخ عبداللهبن معز سرود و تفضيل عباسىها بر علويين را انكار كرد، چنين آورد:
من له قال لا فتى كعلى
لا ولا منصل سوى ذو الفقار
و بمن باهل النبى أأنتم
جهلاء بواضح الأخبار؟
أبعبد الإله ام بحسين
وأخيه سلالة الأطهار
يا بنى عمنا ظلمتم و طرتم
عن سبيل الانصاف كل مطار (181)
ابومحمد عونى شاعر شيعى مسلك قرن چهارم در قصيده «مذهبه» خود چنين سروده است:
و سائل عن العلى الشأن
هل نص فيهالله بالقرآن
بانه الوصى دون ثان
لاحمد المطهر العدنانى؟
فاذكر لنا نصا به جليا
اجبت يكفى خم فى النصوص
من آية التبليغ بالمخصوص
و جملة الاخبار و النصوص
غير الذى انتاشت يد اللصوص
و كتمته ترتضى اميا
....................
أما سمعت خبر المباهلة؟
اما علمت انها مفاضلة؟
بين الورى فهل رأى من عادله
فى الفضل عند ربه و قابله؟
و لم يكن قربه نجيآ (182)
و نيز از اوست
و الحقه يوم البهال بنفسه
بامر اتى من رافع السموات
فمن نفسه منكم كنفس محمد
بنى الافك و البهتان و الفجرات (183)
ابنحماد عبدى شاعر معروف قرن چهارم در يكى از غديريات خود چنين آغاز كرده است.
ألاقل لسلطان الهوى كيف اعمل
لقد جار من اهوى و انت المؤمل
و سپس در اثناء اين قصيده آورده است:
اما قال فيه احمد و هو قائم
على منبر الأكوار و الناس نزل؟
على اخى دون الصحابة كلهم
به جاءنى جبريل ان كنت تسأل
على بامرالله بعدى خليفة
وصيى عليكم كيف ما شاء يفعل
ألا ان عاصيه كعاصى محمد
و عاصيه عاصىالله و الحق اجمل
الا انه نفسى و نفسى نفسه
به النص أنبا و هو وحى منزل
.............
و در قصيدهاى ديگر كه فضائل اميرالمؤمنين را برشمرده است به نزول آيه مباهله در حق او چنين اشاره كرده است:
و سماه فى الذكر نفس الرسول
يوم التباهل لما خشع
و يوم المواخاة نادى به
اخوك انا اليوم بىفارتفع
و يوم اتى الطير لما دعا
النبى الإله و ابدى الضرع
و باز در مقام مدح آن حضرت در سرودهاى ديگر چنين آغاز كرده است:
لعمرك يا فتى يوم الغدير
لأنت المرء اولى بالامور
و انت اخ لخير الخلق طرا
و نفس فى مباهلة البشير (184)
و نيز از اوست:
الله سماه نفس احمد فى
القرآن يوم البهال اذ ندبا
فكيف شبهه بطائفة
شبهها ذو المعارج الخشبا (185)
و نيز:
و سماه رب العرش فى الذكر نفسه
فحسبك هذا القول ان كنت ذا خبر
و قال لهم هذا وصيى و وارثى
و من شد رب العالمين به أزرى
على كزرى من قميصى اشارة
بان ليس يستغنى القميص عن الزر (186)
و حسن ختام اين مقال را سروده حكيم سنائى قرار مىدهيم كه فرمود:
مرتضائى كه كرد يزدانش
همره جان مصطفى جانش
هر دو يك قبله و خردشان دو
هر دو يك روح كالبدشان دو
دو رونده چو اختر گردون
دو برادر چو موسى و هارون
هر دو يك در ز يك صدف بودند
هر دو پيرايه شرف بودند
تا نبگشاد علم حيدر در
ندهد سنت پيمبر بر