امام اميرالمؤمنين على (ع) در زمان پيغمبر اكرم (ص) - قسمت سوم
بسم رب المهدی
اشهد ان
مولانا امیرالمومنین علی ولی الله
لعن الله
قاتلیک یا فاطمه الزهرا
سلام الله علیها
امام اميرالمؤمنين على (ع) در زمان پيغمبر
اكرم (ص)
قسمت سوم
سريه ذات السلاسل:
در كتابهاى تاريخى و منابع دست اول تاريخ اسلام از يك سريه با نام ذات السلاسل ياد شده است كه نقل سنى و شيعه بر خلاف موارد پيش گفته كاملا از هم متمايز است. برخى منابع سنى كه از اين سريه نام بردهاند تصريح دارند كه در سال هشتم هجرت و پس از جنگ موته، رسول اكرم (ص) عمرو بن عاص را با سيصد تن بر سر قبائل «بلى» و «قضاعه» به منطقهاى به نام ذات السلاسل فرستاد كه در آنجا اجتماع كرده بودند و قصد حمله به مدينه را داشتند. در اين سريه كسانى همچون صهيب بن سنان و سعد بن ابى وقاص و اسيدبن حضير و سعد بن عباده حاضر بودند. عمروبن عاص پس از اطلاع از قدرت دشمن، از پيغمبر (ص) درخواست نيروى كمكى كرد و آن حضرت دويست تن را به فرماندهى ابوعبيده جراح به يارى او فرستاد كه ابوبكر و عمر هم با آنها همراه بودند. عمروعاص همه آن بلاد را تسخير كرد و چند روزى همانجا اقامت نمود و از تجمع دشمن چيزى نشنيد و متوجه نشد كه به كجا گريختهاند. وى سواران را به اطراف اعزام مىداشت و آنها تعدادى شتر و بز غنيمت مىگرفتند و مىكشتند و مىخوردند . غنيمت بيش از اين نبود تا ميان خود تقسيم كنند. (123)
عجيب است كه طبرى و ابن اثير در سخن از اين سريه، فقط تا ملحق شدن ابوعبيده جراح به عمروعاص و اقتداى او به عمرو در نماز به منظور جلوگيرى از اختلاف ميان سپاه را ذكر كردهاند و از سرانجام اين سريه هيچ و نتايج آن حرفى به ميان نياوردهاند. (124)
شيخ مفيد سرآمد علماى شيعه در آغاز قرن پنجم دو جا در كتاب ارشاد خود با تفاوتهايى به نقل اين واقعه پرداخته است. در نقل اول مىنويسد: روزى مردى نزد پيغمبر (ص) آمد و گفت گروهى از عربها قصد شبيخون بر شما در مدينه را دارند و مشخصات و جايگاه استقرارشان را به آن حضرت اعلام داشت. رسول اكرم (ص) به اميرالمؤمنين (ع) دستور داد مردم را به مسجد دعوت كند. سپس در جمع مردم فرمود: اى مردم اين دشمن خدا و دشمن شما است كه مىخواهد در مدينه به شما شبيخون بزند. چه كسى براى رفتن به آن وادى (محل حضور دشمن) آماده است؟ مردى از مهاجران برخاست و عرض كرد: اى رسول خدا من آماده هستم. پيغمبر (ص) پرچم را به دست او داد و هفتصد مرد را به همراه او روانه كرد و به او فرمود: به نام خدا روانه شو .
آن مرد مهاجر نزديك ظهر به آن گروه رسيد. به او گفتند: تو كيستى؟ گفت: من فرستاده رسول خدا هستم. يا بگوييد «لا اله الاالله وحده لا شريك له و أن محمدا عبده و رسوله» و يا با شمشير شما را خواهم زد. گفتند: نزد بزرگ خود بازگرد كه ما گروهى هستيم كه تو را تاب مقاومت در برابر ما نيست. آن مرد به سوى پيغمبر (ص) بازگشت و آن حضرت را از ماجرا باخبر ساخت.
رسول خدا (ص) دوباره فرمود: چه كسى به آن وادى مىرود؟ مرد ديگرى از مهاجران برخاست و عرض كرد: من آماده رفتن به آنجا هستم. پيغمبر (ص) پرچم را به او سپرد. وى نيز رفت و مانند رفيق پيشين خود (بىنتيجه) بازگشت. رسول خدا (ص) فرمود: على بن ابيطالب كجاست؟ اميرالمؤمنين (ع) برخاست و عرض كرد: من اينجا هستم اى رسول خدا! فرمود: به اين وادى برو. عرض كرد: اطاعت مىكنم. على (ع) دستارى داشت كه آن را به سرنمىبست، مگر در مواردى كه پيغمبر (ص) او را به مأموريت سختى اعزام مىكرد.
على (ع) به خانه فاطمه (س) رفت و آن دستار را از او خواست. فاطمه (س) گفت: به كجا پدرم تو را مىفرستد؟ فرمود: به وادى رمل. پس فاطمه (س) از روى دلسوزى گريست. در همين حال پيغمبر (ص) بر ان دو وارد شد و به حضرت زهرا (س) فرمود: چرا گريه مىكنى، آيا مىترسى كه شوهرت كشته شود؟ نه انشاءالله تعالى. على (ع) عرض كرد: اى رسول خدا از بهشت رفتن من جلوگيرى نكنيد. سپس بيرون آمد و با پرچم پيغمبر (ص) رفت تا سحرگاهان به دشمن رسيد . پس آنجا درنگ كرد تا صبح شد و با ياران خود نماز صبح را به جا آورد. آن گاه سپاه خود را به صف كرد و به شمشيرش تكيه زد و رو به دشمن كرد و فرمود: اى مردم من فرستاده رسول خدا به سوى شما هستم تا بگوييد.: لا اله الاالله و أن محمدا عبده و رسوله؛ وگرنه شما را با شمشير خواهم زد. گفتند: باز گرد همان گونه كه دو يار تو بازگشتند. على (ع) فرمود : به خدا سوگند بازنمىگردم تا اسلام را بپذيريد و يا با اين شمشيرم شما را خواهم زد . من على بن ابيطالب بن عبدالمطلب هستم. همين كه آن قوم او را شناختند، نگران شدند و رو به جنگ آوردند. على (ع) هم با آنان به مقابله پرداخت و شش تن يا هفت نفر از آنها را كشت و ديگران گريختند. مسلمانان پيروز شدند و غنائمى برگرفتند و على (ع) به سوى پيغمبر (ص) بازگشت.
از امسلمه رحمةالله عليها روايت شده است كه گفت: پيغمبر (ص) در خانه من خوابيده بود، ناگهان از خواب برخاست و فرمود: اين جبرئيل است كه به من خبر مىدهد على مىآيد. سپس بيرون رفت و دستور داد مردم از على (ع) استقبال كنند. مردم در دو صف با پيغمبر (ص) به استقبال على (ع) شتافتند. همين كه على (ع) رسول خدا را ديد از اسب خود پياده شد و به سوى پاى پيغمبر (ص) خم شد تا آن را ببوسد. پيغمبر اكرم (ص) فرمود: سوار شو كه خداى تعالى و رسول او از تو خشنود هستند. اميرالمؤمنين (ع) از خوشحالى گريان شد و به خانه خود رفت و آنچه را به غنيمت گرفته بود به مسلمانان تسليم كرد. پيغمبر (ص) به برخى از لشكريان همراه على (ع) فرمود: فرمانده خود را چگونه ديديد؟ گفتند: چيز بدى از او نديديم جز آن كه در تمام نمازهاى سوره قل هوالله احد مىخواند. هنگامى كه على (ع) نزد پيغمبر آمد، آن حضرت از او پرسيد: چرا در نمازهايى كه با ايشان خواندى جز سوره قل هوالله احد سوره ديگرى نخواندى؟ على (ع) عرض كرد: اى رسول خدا من اين سوره را دوست دارم. پيغمبر (ص) فرمود: به راستى كه خدا نيز تو را دوست دارد همان گونه كه تو اين سوره را دوست دارى . سپس فرمود: اى على! اگر نمىترسيدم از اين كه گروههايى از مردم درباره تو آنچه را مسيحيان درباره عيسى بن مريم گفتند، بگويند امروز سخنى در شأن تو مىگفتم كه به هيچ گروهى از مردم نگذرى، مگر آن كه خاك زير پاى تو را (به عنوان تبرك) بردارند. (125)
در نقل دوم شيخ مفيد بسيارى از مطالب با نقل اول مطابق است و تفاوت اين دو نقل و اهميت نقل دوم بيشتر در آن است كه پيغمبر اكرم (ص) چند سپاه به فرماندهى اصحاب مشهور خود به سوى دشمن اعزام داشت، ولى آنها همه شكست خورده بازگشتند و تنها اميرالمؤمنين (ع) بود كه پيروز و سربلند سوى پيغمبر (ص) آمد.
در نقل دوم همانند نقل پيشين به آمدن عربى نزد رسول خدا (ص) و خبر دادن او از اجتماع دشمن، گروهى از اصحاب بر ضد پيغمبر (ص) اشاره شده و آمده است كه پس از فراخوانى مردم توسط پيغمبر اكرم (ص) براى مقابله با دشمن، گروهى از اصحاب صفه (مهاجران بىخانمان ساكن در مدينه كه تا مدتها بر روى سكوى جلوى مسجد شبها را به روز مىآوردند) برخاستند و عرض كردند: اى رسول خدا ما به سوى دشمن مىرويم؛ پس هر كس را كه خواستيد بر ما امير كنيد . براى تعيين فرمانده، ميان آنها و ديگران قرعه زدند، و قرعه به نام هشتاد تن درآمد. پس پيغمبر (ص) ابوبكر را فراخواند و به او فرمود: پرچم را بگير و به سوى بنى سليم برو چون آنها نزديك به حره (126) هستند.
ابوبكر با آن گروه حركت كرد تا به نزديكى منطقه دشمن رسيد و آنجا زمينى بود كه سنگ و درخت بسيار داشت و دشمن در وسط دره مستقر شده بود و فرود آمدن در آن كار دشوارى بود . همين كه ابوبكر خواستت به آن دره سرازير شود دشمنان بر آنان حملهور شدند و ابوبكر را مجبور به فرار كردند و گروه زيادى از مسلمانان را كشتند. ابوبكر از برابر دشمن گريخت و چون به حضور رسول خدا (ص) رسيدند، آن حضرت پرچم را براى عمر بن خطاب بست و او را روانه جنگ با دشمن كرد. همين كه عمر نيز خواست به آن دره سرازير شود، دشمنان به وى حمله كردند و او را هم فرارى دادند. اين امر رسول خدا (ص) را ناراحت كرد. عمرو بن عاص گفت: اى رسول خدا من را به سوى آنان بفرستيد چرا كه جنگ با نيرنگ است شايد من به دشمن نيرنگ بزنم . (و شكست دهم) پيغمبر (ص) او را با گروهى روانه كرد و سفارشها نمود. عمرو عاص هم كارى از پيش نبرد و چون به آن وادى رسيد، عربها بر او تاختند و او را فرارى دادند و جمعى از همراهانش را كشتند. رسول خدا (ص) چند روز درنگ نمود و بر دشمن نفرين كرد.
آن گاه پيغمبر اكرم (ص)، اميرالمؤمنين را فراخواند و پرچمى براى او بست و فرمود: بارها او را (به جنگ) فرستادهام؛ حمله كنندهاى است كه نمىگريزد. سپس دست به سوى آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا اگر من رسول تو هستم، به كمك او من را حفاظت كن و براى او آنچه خود مىدانى و بالاتر از آن نيكى كن...
على (ع) عازم مأموريت شد در حالى كه بر اسب سرخ موى دم كوتاهى سوار بود و دو برد يمانى پوشيده بود و نيزهاى در دست داشت كه ساخت خط (شهرى در يمامه) بود. رسول خدا (ص) تا مسجد احزاب براى بدرقه او بيرون آمد و گروهى را به همراهى او روانه كرد كه از جمله آنان ابوبكر و عمربن خطاب و عمروبن عاص بودند. اميرالمؤمنين (ع) آنها را از راه پست و هموارى برد و شبها راه مىرفت و روزها پنهان مىشد تا به نزديكى آن وادى رسيد و به همراهان خود فرمود: دهان اسبهاى خود را ببنديد. سپس آنها را در جايى نگاه داشت و فرمود: از اين جا حركت نكنيد. عمروعاص چون ديد كه آن حضرت چگونه عمل مىكند و يقين پيدا كرد كه او پيروز خواهد شد، تلاش نمود تا براى جلوگيرى از موفقيت او به هر نحوى كه شده، دشمن را از حضور سپاه اسلام باخبر كند. به اين منظور از مسلمانان خواست تا برخلاف دستور اميرالمؤمنين (ع)، منطقه را ترك كنند و به بالاى دره بروند. اما آنها گفتند: سوگند به خدا چنين نخواهيم كرد، زيرا رسول خدا (ص) به ما دستور داده است كه گوش به فرمان على باشيم و او را اطاعت كنيم. آيا مىخواهى دستور او را رها كنيم و از تو پيروى كنيم؟ پس همانجا ماندند تا نزديك سپيده صبح شد. اميرالمؤمنين (ع) و همراهانش از چهارسو بر آن قوم حملهور شدند؛ آنها غافلگير شده و شكست خوردند. در اين باره بر پيغمبر اكرم (ص) سوره «والعاديات ضبحا» نازل گرديد.
پيغمبر (ص) مژده پيروزى على (ع) را به اصحاب خود داد و به آنان دستور داد تا در دو صف از اميرالمؤمنين (ع) استقبال كنند...
بقيه اين روايت همانند نقل اول حاكى از استقبال پرشكوه از على (ع) و تجليل بىنظير رسول خدا (ص) از اوست. (127)
طبرسى در تفسير سوره «والعاديات» مىنويسد كه دو قول در شأن نزول اين سوره آمده است . سپس يكى از آنها را چنين بيان مىكند: اين سوره هنگامى نازل شد كه پيغمبر (ص) على (ع) را به جنگ ذات السلاسل فرستاد و او به شدت با دشمن جنگيد. اعزام على (ع) پس از آن بود كه رسول خدا (ص) در چند نوبت گروههايى از اصحاب را به اين مأموريت فرستاده بود، ولى همه آنها (بدون نتيجه) به سوى آن حضرت بازگشته بودند. اين قول در حديثى طولانى از امام صادق (ع) آمده است. غزوه مزبور به اين سبب «ذات السلاسل» ناميده شد كه على (ع) دشمن را شكست سختى داد و عدهاى از آنان را كشت و جمعى از آنان را به اسارت گرفت و اسيران را در طناب چنان به هم بست كه گويى در زنجير هستند. هنگامى كه اين سوره نازل شد رسول خدا (ص) از خانه ميان مردم آمد و نماز صبح را به جا آورد و در آن همين سوره را خواند . پس از نماز اصحاب عرض كردند: اين سوره را ما نمىشناسيم. (تا به حال نشنيدهايم) پيغمبر (ص) فرمود: بله، چون على بر دشمنان خدا پيروز شد، جبرئيل مژده اين فتح را در اين شب با نزول اين سوره براى من آورد. چند روز بعد على (ع) با غنيمتها و اسيران (به مدينه) رسيد. (128)
ملامحسن فيض كاشانى هم ذيل تفسير سوره «عاديات» به نقل از على بن ابراهيم قمى حديث مفصل امام صادق(ع) در خصوص شأن نزول اين سوره را آورده است كه خلاصه آن چنين است: اين سوره در مورد اهل وادى يابس نازل شده است كه دوازده هزار سوار در آنجا جمع شده و با يكديگر پيمان بستند و هم قسم شدند بر اين كه هيچ مردى از مرد ديگرى جدا نشود و هيچ كس ديگرى را رها نكند و هيچ يك از همنشين خود فرار نكند تا همگى بر سر يك پيمان بميرند تا محمد (ص) و على بن ابيطالب (ع) را به قتل رسانند. جبرئيل بر پيغمبر (ص) نازل شد و آن حضرت را از پيمان و ميثاق آنان آگاه كرد و او را بر آن داشت كه ابوبكر را با چهار هزار سوار از مهاجرين و انصار به سوى دشمن روانه كند. رسول خدا (ص) به منبر رفت و فرمود: اى گروه مهاجران و انصار! جبرئيل به من خبر داد كه اهل وادى يابس دوازده هزار نفر را فراهم كردهاند و همپيمان و همقسم شدهاند بر اين كه هيچ كس به ديگرى خيانت نكند و از او نگريزد و از يارى هم دست برندارند تا من و برادرم على بن ابيطالب را بكشند. به من دستور داده شده است كه ابوبكر را با چهار هزار سوار به سوى آنها روانه كنم. پس كار خود را آغاز كنيد و براى مقابله با دشمن خويش آماده شويد و با نام خدا و بركات او روز دوشنبه به سوى آنان حركت كنيد.
پيغمبر اكرم (ص) پس از سفارشهاى لازم ابوبكر را با بهترين نيروها و بهترين روش روانه ساخت. هنگامى كه ابوبكر و يارانش به وادى يابس رسيدند، دويست مرد پوشيده در سلاح مقابل آنها در آمدند و گفتند: شما كيستيد و از كجا آمدهايد و چه مىخواهيد؟ فرمانده خود را سوى ما بفرستيد تا با او سخن بگوييم. ابوبكر با تعدادى از همراهان خود به سوى آنان رفت و گفت: من ابوبكر از اصحاب رسول خدا (ص) هستم. گفتند: براى چه سوى ما آمدهايد؟ گفت : رسول خدا (ص) به من فرمان داده است تا اسلام را بر شما عرضه كنم و اگر به اسلام درآمديد به جمع مسلمانان پيوستهايد و آنچه براى ماست براى شما خواهد بود. هرچه برماست بر شما نيز باشد؛ وگرنه بين ما و شما جنگ خواهد بود. آنها به ابوبكر گفتند: به لات و عزى سوگند اگر خويشاوندى نزديك و ارتباط تنگاتنگ نبود، تو را مىكشتيم و همه يارانت را كشتار مىكرديم تا مايه گفتگو باشد براى آنان كه پس از شما مىآيند. حالا تو و همراهانت بازگرديد و به سلامت خود اميدوار باشيد كه ما فقط شخص رهبر شما و برادرش على بن ابيطالب را مىخواهيم .
ابوبكر به يارانش گفت: اى مردم اين قوم به مراتب بيشتر از ما و آمادهتر از ما هستند . ما به خانه شما (مدينه) از برادران مسلمانتان مىآييم. (به مدينه مىرويم) پس بازگرديد تا رسول خدا (ص) را از موقعيت دشمن آگاه گردانيم. گفتند: اى ابوبكر از فرمان پيغمبر (ص) تخلف كردى. آن حضرت تو را به اين كار (بازگشت) دستور نداده است. از خدا بترس و با آنان مقابله كن و مخالفت با حكم رسول خدا (ص) نكن. ابوبكر گفت: من چيزى مىدانم كه شما نمىدانيد و حاضر مىبيند آنچه را كه غائب نمىبيند. سپس بازگشت و مردم نيز همه بازگشتند . سخنان مردم و پاسخ ابوبكر به اطلاع پيغمبر (ص) رسيد. آن حضرت به ابوبكر فرمود: اى ابوبكر از فرمان من سرپيچى كردى و آنچه را به تو دستور داده بودم انجام ندادى. به خدا سوگند كه نسبت به من در آنچه به تو امر كرده بودم نافرمانى كردى. آن گاه به منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: اى گروه مسلمانان من به ابوبكر فرمان دادم كه به سوى اهل وادى يابس برود و اسلام را به آنها عرضه نمايد و به خدا دعوت كند، و اگر نپذيرفتند با آنها مقابله كند. او به سوى آنان رفت تا دويست مرد بر او درآمدند. همين كه سخن آنها را شنيد و از او (و دعوتش) استقبال نكردند، بر آشفته شد و از آنها دچار وحشت گرديد.
سخن من را رها كرد و از دستور من پيروى نكرد. اينك جبرئيل از سوى خدا به من امر مىكند كه عمر را به جاى او با چهار هزار سوار يارانش روانه كنم. پس اى عمر به نام خدا حركت كن و مانند برادرت ابوبكر عمل نكن كه او از خدا و من نافرمانى كرده است. سپس آنچه را به ابوبكر دستور داده بود به عمر نيز فرمان داد.
عمر با مهاجران و انصارى كه همراه ابوبكر بودند به قصد دشمن بيرون رفت تا به آنها تا اندازهاى نزديك شد كه آنها را مىديد و آنان هم او را مىديدند. دويست نفر از دشمن به سوى عمر و يارانش بيرون آمدند و آنچه را كه به ابوبكر گفته بودند، به او نيز گفتند . پس عمر برگشت و مسلمانان هم با او بازگشتند و از آنچه از تعداد دشمن و اجتماع آنها ديده بود، نزديك بود قلبش از جا كنده شود. لذا در حالى كه از دشمن فرارى بود رو به مدينه نهاد.
جبرئيل بر پيغمبر (ص) نازل شد و آن حضرت را از آنچه عمر كرده بود و از بازگشت او و مسلمانان آگاه ساخت. پس رسول خدا (ص) به منبر رفت و از كردار عمر و بازگشت مسلمانان و تخلف او از فرمان خود و نافرمانى سخنش مردم با خبر كرد. پس از رسيدن عمر به مدينه، پيغمبر اكرم (ص) وى را مانند ابوبكر سرزنش كرد. آن گاه فرمود: جبرئيل از سوى خدا به من فرمان دهد كه على بن ابيطالب را با اين مسلمانان بفرستم و به من خبر مىدهد كه خدا به دست او و اصحابش فتح خواهد كرد. سپس على (ع) را خواست و آنچه را به ابوبكر و عمر فرموده بود، به او و چهار هزار يارانش سفارش كرد و از اين كه به زودى خدا به دست او و اصحابش فتح خواهد كرد آگاهش ساخت.
على (ع) با مهاجران و انصار از مدينه خارج شد و از راهى غير از مسير ابوبكر رفت. على (ع) نسبت به يارانش در راه سختگير بود، به گونهاى كه آنان از اين كه به واسطه سختىها از ادامه راه بازمانند، و سم چهارپايان ساييده شود، ترسيدند. اميرالمؤمنين (ع) به آنها فرمود: نترسيد، چرا كه رسول خدا (ص) من را به امرى فرمان داده و آگاه ساخته است كه خدا به دست من و شما فتح خواهد كرد. پس مژده باد بر شما كه به راه خير و نيكى هستيد و به سوى خير مىرويد. با اين سخنان، جان و دل اصحاب على (ع) شاد شد و به راه خود در آن مسير سخت ادامه دادند تا اين كه چنان كه دشمن نزديك شدند كه آنها على (ع) را مىديدند، و او هم آنها را مىديد. على (ع) به اصحاب خود فرمان داد تا فرود آيند. دويست تن از اهل وادى يابس غرق در سلاح به سوى آنان بيرون آمدند. همين كه على (ع) آنها را ديد با تعدادى از يارانش به جانب دشمن رفت. آنها گفتند: شما كيستيد و از كجا هستيد و از كجا مىآييد و چه مىخواهيد؟ على (ع) فرمود: من على بن ابيطالب پسر عموى رسول خدا (ص) و برادر او و فرستادهاش به سوى شما هستم تا شما را دعوت كنم به گواهى دادن بر اين كه خدايى جز خداى يكتا نيست و محمد بنده و فرستاده اوست. اگر ايمان بياوريد براى شماست هرچه كه براى مسلمانان باشد، و بر شماست آنچه بر مسلمانان از خير و شر است. دشمنان گفتند: ما فقط قصد تو كردهايم و تو ما را طلب مىكنى. پس سلاحت را برگير و آماده سختترين جنگها باش . بدان كه ما با تو و اصحابت مىجنگيم. وعده ما فردا به هنگام بلند شدن آفتاب باشد و از آنچه بين ما و شما گذشت، در مىگذريم.
اميرالمؤمنين (ع) خطاب به آنها فرمود: واى بر شما من را از بسيارى و اجتماع خود مىترسانيد؟ از خداوند و فرشتگان الهى و مسلمانان بر ضد شما يارى مىطلبم؛ و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم. دشمنان به قرارگاههاى خود رفتند و على (ع) نيز به اردوگاه خويش بازگشت. هنگامى كه شب فرارسيد آن حضرت به اصحاب خود فرمان داد تا چهارپايان را آماده سازند و آنها را علوفه دهند و زين كنند. همين كه صبح شد در هواى گرگ و ميش با مردم نمازگزارد، سپس با يارانش بر دشمنان حمله برد. دشمنان از اين حمله بىخبر بودند تا اين كه على (ع) با اسبها آنان را لگدكوب كرد؛ هنوز آخرين اصحاب او نرسيده بودند كه جنگاوران دشمن را كشت و مردانشان را اسير كرد و اموال آنها را به غنيمت گرفت و خانههايشان را ويران كرد. آن گاه با اسيران و غنيمتها به مدينه روى آورد.
جبرئيل بر رسول خدا (ص) نازل شد و آن حضرت را از فتح الهى به دست على و مسلمانان آگاه كرد. پيغمبر اكرم(ص) به منبر رفت و پس از حمد و ثناى خداوند از فتح خدا براى مسلمانان، مردم را خبر داد و به آنها اعلام كرد كه جز دو تن از مسلمانان، كسى به شهادت نرسيده است. آن گاه از منبر فرود آمد و در ميان همه مسلمانان ساكن مدينه به استقبال على (ع) بيرون رفت تا اين كه در سه ميلى مدينه به او رسيد. هنگامى كه على (ع) آن حضرت را ديد كه به استقبال مىآيد، از مركب خود فرود آمد. رسول خدا (ص) هم فرود آمد تا با او همراه شد و ميان دو چشم او را بوسيد. سپس همه مسلمانان مانند رسول خدا (ص) از مركب خود به سوى على (ع) فرود آمدند. آن گاه به نعمتهاى فراوان و اسيران و آنچه از اهل وادى يابس خداوند روزى آنها كرده بود، روى آوردند.
سپس امام صادق (ع) فرمود:
«مسلمانان مانند اين غنيمتها به دست نياوردند مگر در جنگ خيبر. و اين جنگ نيز مانند خيبر بود و در اين روز خداوند تعالى سوره عاديات را نازل فرمود».
پس از آن امام صادق (ع) به تفسير آيات اين سوره كه مربوط به چگونگى حمله و پيروزى اميرالمؤمنين (ع) پرداخت.
از امام صادق (ع) همچنين روايت شده است كه هر كس سوره عاديات را قرائت كند و بر آن مداومت داشته باشد، خداوند عزوجل روز قيامت او را با اميرالمؤمنين صلواتالله و سلامه عليه محشور مىكند و در حجره آن حضرت همراه با دوستان او خواهد بود. (129)
با عنايت به آنچه درباره اين سريه از منابع سنى و شيعه بيان گرديد، چنين مستفاد مىشود كه نظر به اهميت بسيار آن و سرپيچى بزرگان اصحاب از دستورهاى رسول خدا (ص) و شايستگى منحصر به فرد اميرالمؤمنين (ع) در به انجام رساندن مقابله با اين دشمنان سرسخت، متأسفانه مورخان و علماى عامه، به گونهاى هماهنگ از ثبت حقايق خوددارى كردهاند و برخى يا اصلا به اين سريه اشارهاى نكردهاند، و گروهى داستانى براى آن و به نام عمروعاص پرداختهاند و بعضى هم نقل آن را نيمه كاره رها كردهاند. از طرفى به سبب زير سؤال رفتن خلفاى اول و دوم (به تصريح پيغمبر اكرم (ص) در عصيان از خدا و رسول او) و حساسيت عامه در اين ارتباط، دانشمندان شيعه نيز نتوانستهاند آن را به درستى در تاريخ و آثار خود ثبت كنند.
شكستن بتها:
به نوشته شيخ مفيد، به هنگام محاصره طائف، رسول خدا (ص) اميرالمؤمنين (ع) را با گروهى از سواران به سويى روانه كرد و به او دستور داد در اين مأموريت هر بتى را ديدند، آن را درهم شكنند و هرچه (از مشركان) يافتند، پايمال كنند. على (ع) حركت كرد تا به گروه زيادى از سواران قبيله خثعم مواجه شد. مردى از آنها به نام شهاب اواخر شب و نزديكى طلوع سپيده بيرو آمد و گفت: چه كسى به جنگ من مىآيد؟ اميرالمؤمنين (ع) فرمود: چه كسى به مقابله او مىرود؟ هيچ كس برنخاست. پس آن حضرت برخاست تا به جنگ او برود. ابوالعاص بن ربيع (همسر زينب دختر پيغمبر (ص)) گفت: اى امير ديگران تو را از اين كار كفايت مىكنند . على (ع) فرمود: نه، اما اگر من كشته شدم تو فرمانده مردم باش. آن گاه اميرالمؤمنين در برابر شهاب قرار گرفت و با ضربتى كه بر او وارد كرد، وى را كشت. سپس با آن گروه كه همراهش بود به سوى بتها رفت و آنها را درهم شكست و به نزد پيغمبر (ص) بازگشت.
رسول خدا (ص) طائف را در محاصره داشت، همين كه على (ع) را ديد، براى فتح و پيروزى او تكبير گفت و دست او را گرفت و به كنارى رفتند و مدتى به گفتگوى خصوصى با او پرداخت. از جابر بن عبدالله انصارى روايت شده است كه آن روز در طائف كه پيغمبر (ص) با على (ع) به تنهايى سخن مىگفت، عمربن خطاب پيش آمد و گفت: آيا تنها با على در خلوت راز مىگوييد و راز خود را با ما در ميان نمىگذاريد؟ پيغمبر (ص) فرمود: اى عمر! من به او راز نمىگويم، بلكه خدا با او راز مىگفت. عمر روى خود را برگرداند و گفت: اين سخن هم مانند آن سخنى است كه در حديبيه به ما گفتى كه داخل مسجدالحرام خواهيد شد... در حالى كه داخل نشديم و مشركان از ورود ما جلوگيرى كردند... (130)
يعقوبى نيز آورده است كه به هنگام محاصره طائف، پيغمبر (ص) على (ع) را براى شكستن بتها فرستاد، (و او رفت) تا آنها را در هم شكست. (131)
سريه طى:
پيغمبر اكرم (ص) در ربيعالاخر سال نهم على (ع) را مأمور ويران كردن بت و بتخانه «فلس» متعلق به قبيله طى (قبيله حاتم طايى) كرد و او را همراه با صد و پنجاه نفر از انصار كه سران اوس و خزرش در آن حاضر بودند و پنجاه اسب و صد شتر داشتند، روانه كرد. على (ع) پرچم سفيد را به سهل بن حنيف انصارى و پرچم سياه را به جبار بن صخر سلمى داد. آنها همه به نيزه و ديگر سلاحها مجهز بودند و سلاح خود را آشكارا حمل مىكردند هنگامى كه به نزديكى منطقه استقرار قبيله طى رسيدند، غلامى از آنها را كه در پى كسب خبر از سپاه اسلام بود، دستگير كردند و با راهنمايى او به منطقه آنان وارد شدند. زمان طلوع فجر بر آن قبيله حمله كردند و گروهى را كشتند و عدهاى را اسير كردند و غنيمتهاى بسيارى به دست آوردند. هيچ كس از آنها نگريخت، مگر اين كه جاى او بر مسلمانان پوشيده نماند. البته عدى بن حاتم طايى رئيس اين قبيله كه پيشاپيش از طريق جاسوس خود در مدينه از اقدام پيغمبر (ص) بر ضد قبيلهاش با خبر شده بود، به شام گريخته بود. به نوشته واقدى از اسيران هر كس را كه اسلام آورد، آزاد كردند، و هر كه را نپذيرفت گردن زدند.
على (ع) به بتخانه فلس رفت و آنجا را ويران كرد. در خزانه آنجا سه شمشير به نامهاى «رسوب»، «مخدم» و «يمانى» و سه زره يافت. اسيران را كه از خاندان حاتم طايى، دختر او و چند دختر بچه بودند، و نيز دامها و ديگر غنيمتها را با خود آوردند؛ و چون به ركك (يكى از كوههاى منطقه طى) رسيدند، فرود آمدند و غنائم و اسيران را تقسيم كردند. دو شمشير رسوب و مخدم را به پيغمبر (ص) اختصاص دادند و شمشير سوم سهم على (ع) قرار گرفت . اسيران خاندان حاتم را تقسيم نكردند و آنها را به مدينه آوردند تا بعد با راهنمايى على (ع) به دختر حاتم، و درخواست آزادى وى از رسول خدا (ص)، آن حضرت بر او منت نهاد و آزادش كرد. (132) دختر حاتم پس از آزادى نزد برادر رفت و او را ترغيب كرد به خدمت پيغمبر (ص) برسد. عدى بن حاتم به مدينه آمد و مسلمان شد و بعدها يكى از بهترين ياوران اميرالمؤمنين (ع) در دوران خلافت آن حضرت شد.
سريه على (ع) به يمن:
به نقلى اميرالمؤمنين (ع) دوبار از سوى پيغمبر اكرم (ص) به يمن اعزام شد كه يكى از آن دو در رمضان سال دهم بوده است. (133)
رسول خدا (ص) پيش از آن خالدبن وليد را به سوى مردم يمين براى دعوت آنها به اسلام فرستاد . وى شش ماه در يمن اقامت داشت ولى كسى دعوت او را پاسخ نداد. سپس پيغمبر (ص) على بن ابيطالب (ع) را بدانجا گسيل داشت و به او دستور داد تا خالد بن وليد را بازگرداند و هر يك از همراهانش را كه خواست با او برگردد، رها كند.
براء بن عازب انصارى كه همراه با خالد وليد به يمن رفته بود، گويد: هنگامى كه ما به اوائل يمن رسيديم و خبر ورود ما به مردم رسيد، گرد على (ع) جمع شدند. على (ع) نماز صبح را با ما خواند و پس از نماز ما را به يك صف كرد. آن گاه در برابر ما ايستاد و حمد و ثناى خدا را بجا آورد. سپس نامه رسول خدا (ص) را بر آن مردم قرائت كرد. در پى آن همه قبيله «همدان» در يك روز اسلام آوردند. على (ع) اسلام آوردن همدانيان را به پيغمبر (ص) نوشت. رسولخدا(ص) پس از خواندن نامه وى بر زمين افتاد و سجده كرد. سپس نشست و فرمود : سلام بر همدان، سلام بر همدان. پس از اسلام آوردن قبيله همدان، تمام مردم يمن اسلام آوردند. (134)
درباره اين مأموريت على (ع) واقدى نقل ديگرى دارد كه خلاصه آن چنين است: پيغمبر (ص) در رمضان سال دهم براى اعزام به يمن، به على دستور داد در قبا اردو بزند. على (ع) در آنجا اردو زد تا يارانش همه جمع شدند. پيغمبر(ص) براى على پرچمى بست و به نيزهاى نصب كرد و به او داد. سپس براى وى عمامهاى پيچيد كه سه دور بود و يك ذرع از جلو و يك وجب از پشت سر آويخته بود. آن گاه براى دعوت به اسلام سفارشهاى لازم را به وى فرمود و او را روانه كرد. على (ع) با سيصد اسب سوار حركت كرد و اينها نخستين سواران اسلام بودند كه به يمن وارد مىشدند. چون به نزديكترين ناحيه كه سرزمين مذحج بود، رسيدند با گروهى از آنها برخورد كرد و براى پذيرش اسلام آنها را تحريض و ترغيب كرد، ولى مذحجيان نپذيرفتند و شروع به تيرباران كردن اصحاب على (ع) كردند. پس از نبرد تن به تن مردى از آنها با پرچمدار على (ع)، و كشته شدن آن مرد، على (ع) با اصحاب خود به آنها حمله كرد كه بيست نفر از ايشان كشته شدند و بقيه پراكنده گرديدند و فرار كردند. سپس على (ع) آنها را به اسلام دعوت كرد كه به سرعت پذيرفتند و چند تن از رؤساى آنان با على (ع) به اسلام بيعت كردند و عهدهدار مسلمانان شدن بقيه كسان خود شدند.
چون على (ع) بر دشمن خود پيروز شد و آنها مسلمان شدند، نامهاى به حضور پيغمبر (ص) فرستاد . در اين نامه به آن حضرت خبر داده بود كه به قبيله زبيد و غير آنان برخورد كرده و آنها را به اسلام دعوت نموده، ولى آنها نپذيرفتند و ناچار به جنگ شده است. على (ع) همچنين نوشته بود كه خداوند من را بر آنها پيروز گرداند و پس از اين كه گروهى از ايشان كشته شدند به پيشنهاد ما پاسخ مثبت دادند و مسلمان شدند و زكات را پذيرفتند و گروهى از آنان براى آموزش امور دين آمدهاند و من مشغول آموزش قرآن به آنها هستم. (135)
ابلاغ آيات برائت از مشركين
در سال هشتم با وجود اين كه مكه بزرگترين پايگاه شرك سقوط كرد، اما اين به معناى پايان بتپرستى و مسلمان شدن تمام ساكنين مكه و ديگر مناطق شبه جزيره نبود. كما اين كه برخى از اهل مكه از رسول خدا (ص) براى اسلام آوردن مهلت خواستند؛ و طائف در برابر اسلام مقاومت كرد و تسليم نشد. اما در سال نهم كه شوكت اسلام و قدرت و هيبت آن افزايش يافت، بسيارى از اقوام و قبائل مختلف و اهل طائف با اعزام هيئتهايى به محضر پيغمبر (ص)، اسلام و حاكميت رسول خدا را پذيرفتند. با تغيير معادله سياسى به نفع اسلام، آيات برائت نازل گرديد كه طى آن وجود شرك غيرقابل قبول و تحمل اعلام شد و پيمانهايى كه اسلام با قبيلهها يا اشخاص مشرك داشت يك طرفه لغو گرديد و تا چهار ماه (از هنگام ابلاغ آيات) به مشركان فرصت داده شد كه مسلمان شوند و در غير اين صورت مسلمانان بر آنها سخت گرفته، اسير يا كشتارشان خواهند كرد.
اين آيات در اواخر سال نهم نازل شد و رسول خدا (ص) موظف شد در ذىحجه همان سال و به هنگام اجتماع مشركان در مكه، آيات مزبور را به آنان ابلاغ كنند.
عموم كتابهاى دست اول و منبع در تاريخ اسلام ذيل نقل وقايع سال نهم، بسيارى از تفاسير قرآن ذيل تفسير سوره برائت آوردهاند كه رسول خدا (ص) در اجراى فرمان الهى ابوبكر را خواست و آيات برائت را به وى سپرد و او را مأمور ابلاغ آن كرد. پس از خروج ابوبكر از مدينه جبرئيل بر پيغمبر اكرم (ص) نازل شد و عرض كرد خدا مىفرمايد: «لا يؤدى عنك إلا أنت أو رجل منك» يعنى: (اين آيات را) كسى نمىرساند، مگر شخص تو يا مردى كه از تو باشد . در پى اين فرمان بود كه رسول خدا (ص)، على (ع) را فراخواند و او را در پى ابوبكر فرستاد تا آيات برائت را از وى بگيرد و خود آنرا ابلاغ كند.
ابلاغ اين آيات كه به فرمان خداوند تنها در صلاحيت پيغمبر اكرم (ص) و «كسى كه از اوست» مىباشد، نشان دهنده آن است كه پس از اين فرمان، هر كسى را كه پيغمبر (ص) به جاى خود اعزام دارد، در واقع قائم مقام و جانشين اوست.
برخى اهل تسنن گمان بردهاند كه اعزام على (ع) به اين مأموريت و عزل ابوبكر به اين سبب بوده است كه لغو پيمان بايد توسط كسى كه آن را منعقد كرده و يا يكى از خويشان او صورت گيرد، و نيز رسالت على (ع) در اين مورد (برائتجويى از شرك و مشركان) از سنخ رسالتهايى است كه همه شايستگان از مؤمنين مىتوانستند عهدهدار آن شوند. برخلاف اين تصور علماى شيعه معتقد هستند مأموريت على (ع) اشتراك در رسالت پيغمبر (ص) را مىرساند كه هيچ كس ديگر شايستگى آن را ندارد؛ زيرا تنها به برائت جستن از مشركان (كه وظيفه و رسالت همه مؤمنان شايسته است) ختم نمىشود، بلكه علاوه بر آن شامل اعلام و ابلاغ احكام الهى و ابتدايى جديدى بود كه تا پيش از آن، رسول خدا (ص) آنها را تبليغ نكرده و وظيفه نبوت و رسالت خود را در اين باره انجام نداده بود و آن احكام را به كسانى كه بايد ابلاغ كند، نرسانده بود. بنابراين جز خود آن حضرت يا مردى از خودش كس ديگرى نمىتوانست آنها را به مشركان و زائران مكه برساند. احكامى كه در ابلاغ آنها توسط على (ع) در روز حج اكبر سال نهم ميان مسلمانان هيچ ترديدى نيست عبارتند از:
1 ـ لغو عهد و پيمان اسلام با مشركانى كه محدود به زمان و مدت معينى نيست. بنابراين تنها اين پيمانها تا چهار ماه اعتبار دارد.
2 ـ نهى از عريان طواف كردن كه از عادات زشت جاهليت بود و پس از فتح مكه تا اين زمان تحريم نشده بود.
3 ـ از اين سال به بعد هيچ مشركى حق ندارد به طواف و زيارت خانه خدا بيايد. (136)
اما نحوه ابلاغ آيات برائت و اين احكام توسط اميرالمؤمنين (ع) چنين بود كه رسول خدا (ص) آيات نازله را به ابوبكر داد تا به مكه رود تا در اجتماع زائران مكه به مشركان ابلاغ كند. همين كه ابوبكر از مدينه خارج شد و در مسير مكه به راه افتاد، جبرئيل بر پيغمبر (ص) نازل شد و عرض كرد: خداوند بر تو درود مىفرستند و مىفرمايد (اين ابلاغها) را كسى به جز تو يا مردى كه از تو باشد، نمىرساند. پس رسول خدا (ص) على عليهالسلام را خواست و فرمود: بر شتر من غضباء سوار شود و در پى ابوبكر برو و آيات برائت را از او تحويل بگير و به مكه ببر و با ابلاغ آن پيمان با مشركان را لغو كن. ابوبكر هم به ميل خود واگذار كه اگر خواست با تو به مكه آيد يا به سوى من بازگردد.
اميرالمؤمنين بر غضبا سوار شد و به ابوبكر رسيد. ابوبكر با ديدن على (ع) پريشان شد و گفت: اى ابوالحسن براى چه كارى آمدهاى؟ آيا به همراه من به مكه مىآيى يا براى كار ديگرى آمدهاى؟ على (ع) فرمود: رسول خدا (ص) به من دستور داده است كه به تو برسم و آيات برائت را از تو بگيرم و به سوى مشركان بروم و به وسيله آن پيمان آنها را لغو كنم؛ و تو را به حال خود واگذارم كه همراه من به مكه بيايى يا به سوى پيغمبر (ص) بازگردى. ابوبكر گفت: به سوى پيغمبر (ص) باز مىگردم. وى به حضور رسول خدا (ص) رسيد و عرض كرد: اى رسول خدا (ص) شما من را براى كارى برگزيديد كه افتخارى نصيب من شد و همه در اين انتخاب به من رشك مىبردند. چون براى انجام آن رفتم، من را فراخوانديد. آيا كارى از من سرزده است يا خداوند آيهاى در نكوهش من نازل كرده است؟ پيغمبر (ص) فرمود: نه، ولى جبرئيل امين از سوى خداوند عزوجل نزد من آمد و گفت كه اين آيات را كسى جز خود تو يا آن كس كه از تو باشد، نمىرساند؛ و على از من است و از جانب من كسى جز على نمىتواند (احكام ابتدايى را) ابلاغ كند. (137)
اميرالمؤمنين (ع) وقتى به مكه رسيد كه بعد از ظهر عيد قربان (روز حج اكبر) بود. على (ع) در ميان مردم برخاست و فرمود: اى مردم من فرستاده رسول خدا (ص) به سوى شما هستم و اين آيات را آوردهام:
برائة من الله و رسوله الى الذين عاهدتم من المشركين فسيحوا فى الارض اربعة اشهر.
يعنى بيست روز از ذىالحجه و تمام محرم و صفر و ربيعالاول و ده روز از ربيعالثانى . آن گاه فرمود: از اين پس كس نه زن و نه مرد نبايد عريان طواف كند، و هيچ مشركى حق ندارد بعد از امسال به زيارت بيايد، و هر كس از مشركان با رسول خدا (ص) عهدى بسته است، مهلت اعتبار آن تا پايان همين چهار ماه است. (138) به نقل يعقوبى على (ع) آيات را بر اهل مكه خواند و امان داد و سپس فرمود: هر كس كه با رسول خدا (ص) پيمانى به مدت چهار ماه دارد، آن حضرت بر پيمان خود استوار است، و هر كس با رسول خدا(ص) عهد و پيمانى ندارد، او را پنجاه شب مهلت داده است. (139) اين نقل يعقوبى در مورد پنجاه شب مهلت در منابع شيعه وجود ندارد.
در مستدرك صحيحين از جميع بن عمير ليثى روايت مىكند كه گويد: نزد عبدالله بن عمر بن خطاب رفتم و از او در مورد على (ع) سؤال كردم. ابتدا پاسخ من را نداد؛ سپس گفت: آيا تو را از على خبر ندهم؟ اين خانه رسول خدا (ص) در مسجد، و اين هم خانه على است. رسول خدا (ص) ابوبكر و عمر را براى اعلام برائت به سوى اهل مكه فرستاد. آن دو رفتند؛ پس از مدتى متوجه سوارهاى شدند. گفتند: كيستى؟ گفت: من على هستم. اى ابوبكر نامهاى را كه همراه دارى، به من بده. ابوبكر گفت: از من چه مىخواهى؟ گفت: سوگند به خدا كه جز خير نمىدانم. پس نامه را گرفت و آن را (به مكه) برد. ابوبكر و عمر به مدينه بازگشتند و به پيغمبر (ص) گفتند: اى رسول خدا چه بر سر ما آمده است؟ فرمود: چيزى بر شما نيست مگر خير، ولى به من گفته شده است كه جز تو يا مردى كه از تو باشد، ابلاغ نمىكند. (140)
در كتاب تاريخ دمشق از ابن عباس روايت شده است كه مىگويد: من و عمربن خطاب در يكى از راههاى مدينه مىرفتيم. عمر در حالى كه دست من در دستش بود، گفت: اى ابن عباس چنين مىبينم كه يار تو (على) مظلوم واقع شده است. گفتم: پس اى اميرالمؤمنين آنچه را كه موجب مظلوميت او شده (خلافت غصب شده) به او بازگردان. ابن عباس مىگويد: عمر دستش را از دست من درآورد و از من روى برگرداند (و از سخن من خوشش نيامد) و با خود آهسته حرف مىزد؛ سپس ايستاد تا من به او رسيدم. آن گاه گفت: اى ابن عباس تصور مىكنم مردم يار تو را كوچك كردند. من گفتم: به خدا سوگند، رسول خدا (ص) او را كوچك نكرد زمانى كه او را (به مكه) فرستاد و دستور داد كه (آيات) برائت را از ابوبكر بگيرد (و على چنين كرد) سپس آن آيات را بر مردم قرائت كرد. عمر در پاسخ سكوت كرد. (141)
على (ع) در مباهله
رسول خدا (ص) نامهاى به مسيحيان نجران نوشته بود و در آن خواستار اسلام آوردن آنها و يا پرداخت جزيه شده بود و اخطار كرده بود در صورتى كه هيچ كدام از پيشنهادها را نپذيرند، مسلمانان به جنگ آنها خواهند آمد. اسقف نجران پس از مشورت با بزرگان آنجا به اين نتيجه رسيد تا با اعزام هيئتى به مدينه، در مورد دعوت آن حضرت تحقيق كنند و اخبار مربوط به آن را به نجران بياورند. اعضاى هيئت وارد مدينه شدند و به مسجد پيغمبر (ص) آمدند و از رسول خدا (ص) در مورد دعوت اسلامى پرسشهايى كردند؛ ولى با وجود شنيدن پاسخهاى محكم و مستدل پيغمبر(ص) باز در حقانيت آن حضرت تشكيك كردند. در اين موقع آيه مباهله (سوره آلعمران، آيه 61) نازل شد و به موجب اين آيه، رسول خدا (ص) آنها را به مباهله دعوت كرد كه با استقبال مسيحيان مواجه شد.
آيه مباهله چنين است:
فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم، فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبهل فنجعل لعنةالله على الكاذبين.
يعنى: پس هر كس با تو در آن (بحث بندگى و رسالت عيسى) بعد از علمى كه به مطلب يافتى، مجادله كرد بگو بياييد ما فرزندان خود و شما فرزندانتان را، ما زنان خود و شما زنانتان را، ما نفس خود و شما نيز نفس خود را بخوانيم. سپس مباهله كنيم و لعنت و دورى از رحمت خدا را براى دروغگويان (كه يا ما هستيم يا شما) درخواست كنيم.
مسيحيان وقتى به اقامتگاه خود بازگشتند به مشورت نشستند و گفتند: اگر او با امت خود آمد، مباهله مىكنيم، زيرا مىفهميم كه پيغمبر نيست؛ و اگر با خويشان و نزديكانش بيايد، مباهله نمىكنيم؛ چون هيچ كس بر ضد خانواده خود اقدامى نمىكند مگر آن كه ايمان و يقين داشته باشد كه خطرى در بين نيست.
روز بعد و در موعد مباهله، پيغمبر اكرم (ص) در حالى كه دست على بن ابيطالب (ع) را در دست داشتن و حسن و حسين عليهماالسلام پيشاپيش آنها و فاطمه زهرا (س) در پشت سر مىآمدند، براى مباهله حاضر شدند. همين كه سرپرست هيئت مسيحيان رسول خدا (ص) و همراهان او را ديد، در مورد همراهان آن حضرت سؤال كرد. به او گفتند: آن مرد پسرعموى او و داماد و پدر فرزندان و محبوبترين مردم نزد اوست. آن دو كودك فرزندان دخترش از همسر خود على است كه آنها نيز محبوبترين كسان نزد او هستند؛ و آن زن فاطمه دخترش مىباشد كه گرامىترين كس نزد آن حضرت است و از همه به او نزديكتر مىباشد. سرپرست هيئت نجران رو به ديگر مسيحيان كرد و گفت: اى گروه نصارا من به يقين چهرههايى را مىبينم كه اگر از خدا درخواست كنند كوهى را از جا بكند، مىكند. زنهار كه مباهله نكنيد وگرنه هلاك خواهيد شد و تا روز قيامت يك مسيحى روى زمين باقى نخواهد ماند. همه اعضاى هيئت سخن وى را تصديق و تأييد كردند . آن گاه سرپرست آنها به پيغمبر (ص) گفت: ما با شما مباهله نمىكنيم. رسول خدا (ص) فرمود پس اسلام بياوريد تا آنچه به سود مسلمانان است به نفع شما باشد و هر چه به زيان شما باشد به ضرر ايشان هم خواهد بود. مسيحيان اين پيشنهاد را نپذيرفتند. پيغمبر (ص) فرمود : من به ناچار با شما جنگ خواهم كرد. گفتند: ما طاقت جنگ نداريم، ولى هر سال دو هزار حله (جامه نو) و سى زره آهنى مىپردازيم. رسول خدا (ص) موافقت كرد و قرارداد صلحى بر اين مبنا تنظيم شد كه على (ع) كاتب آن بود. (142)
شيخ مفيد از اعاظم علماى شيعه در كتاب ارشاد خود پس از نقل داستان مباهله كه آن را دليل بر اقرار مسيحيان به نبوت پيغمبر اكرم (ص) مىداند، در تبيين مصداق «انفسنا» بودن على (ع) در آيه مباهله مىنويسد: خداى تعالى در آيه مباهله حكم فرموده است كه على (ع) جان رسول خدا (ص) است؛ و از اين حكم روشن مىگردد كه على (ع) به آخرين درجه فضيلت رسيده است و با پيغمبر (ص) در كمال و عصمت از گناهان مساوى و برابر است.
وى سپس به استناد اين آيه به تبيين مقام حضرت زهرا (س) و حسنين عليهماالسلام مىپردازد، آن گاه مىنويسد: اين فضيلتى (براى اهل بيت) است كه هيچ يك از امت در اين فضيلت شريك آنان نگشت و كسى هماورد و همانند آنان نشد، و اين نيز به ديگر فضيلتهاى اميرالمؤمنين مىپيوندد. (143)
على (ع) در حجةالوداع و اعلام ولايتش در غدير خم
رسول اكرم (ص) در اواخر سال دهم اراده به جاى آوردن حج و اعلام احكام اين فريضه را فرمود؛ و قصد خود را به اطلاع مردم رسانيد و همه مسلمانان را از دورترين سرزمينها دعوت كرد تا در آن سال با آن حضرت حج گزارند. در پى اين دعوت مردم آماده رفتن به حج شدند و از اطراف و حوالى و نزديكيهاى مدينه مردم بسيارى به اين شهر آمدند و مهياى حركت با پيغمبر خدا (ص) شدند. رسول اكرم (ص) در بيست و پنجم ذىقعده از مدينه خارج شد و به اميرالمؤمنين عليهالسلام (كه در مأموريت يمن به سر مىبرد) نوشت كه براى انجام حج از يمن به مكه بيايد؛ و براى او نوع حج خود را ذكر نفرمود.
اميرالمؤمنين (ع) با سپاهى كه با خود داشت، از يمن به سوى مكه حركت كرد، در حالى كه حلههايى را كه (بابت جزيه) از اهل نجران گرفته بود با خود داشت. على (ع) به منظور ديدار رسول خدا (ص) از سپاه خود پيش افتاد و شخصى را به جاى خود در آنان قرار داد و هنگامى كه پيغمبر اكرم (ص) به مكه مىرسيد، اميرالمؤمنين (ع) نيز به آن حضرت رسيد و سلام كرد و گزارشى از مأموريت خود (در يمن) و حلههايى را كه از يمن آورده بود، به اطلاع آن حضرت رسانيد؛ و گفت كه براى ديدار رسول خدا (ص) پيش از سپاه شتابان آمده است. پيغمبر (ص) از ديدار او و انجام دستورات خود (توسط على) خشنود شد و به او فرمود: اى على به چه نيت احرام بستى؟ على (ع) عرض كرد: يا رسولالله شما به من ننوشته بوديد كه به چه نحوى احرام مىبنديد و من هم از راه ديگى (از نيت شما) آگاه نبودم. بنابراين هنگام تليه و احرام، نيت خودم را به نيت شما پيوند زدم و گفتم بار خدايا احرام مىبندم مانند احرامى كه پيغمبرت بسته است. و سى و چهار شتر براى قربانى با خود آوردهام. رسول خدا (ص) فرمود: الله اكبر ! من شصت و شش شتر براى قربانى آوردهام و تو در حج و مناسك قربانى با من شريك هستى. اكنون بر احرام خود باش و به سوى سپاه خود بازگرد و با شتاب آنها را به من برسان تا به خواست خداى تعالى در مكه به هم برسيم.
اميرالمؤمنين با رسول خدا (ص) وداع كرد و به سوى سپاه خود بازگشت كه آنها را در همان نزديكىها ديد. على (ع) دريافت كه آنها حلههايى را كه با خود داشتهاند، به تن كردهاند؛ بر اين كار عيب گرفت و به جانشين خود فرمود: واى بر تو! چه چيز تو را واداشت كه اين حلهها را پيش از آن كه به رسول خدا (ص) تحويل دهيم، به اينها ببخشى؟ او گفت: از من درخواست كردند كه با اين حلهها احرام ببندند و خود را به آنها زينت دهند و سپس به من بازگردانند. پس اميرالمؤمنين (ع) همه آنها را از تن ايشان بيرون آورد و در جوالها قرار داد. سپاهيان از اين اقدام على (ع) خشمگين شدند و چون به مكه رسيدند از او شكايات بسيارى به رسول خدا (ص) كردند. پيغمبر (ص) دستور داد منادى در ميان مردم ندا در دهد كه: زبانهاى خود را از على كوتاه كنيد زيرا او درباره خدا سختگير است [فإنه خشن فى ذاتالله عزوجل] و در مورد دين سازشكارى ندارد. پس آن جماعت از بيان شكايت خوددارى كردند و جايگاه على (ع) نزد رسول خدا (ص)، و خشم آن حضرت بر عيب جويان او را دانستند. (144)
رسول خدا (ص) مناسك حج را به جا آورد و على (ع) را در قربانى خود شريك ساخت و در اجتماع مردم احكام و سفارشهايى را بيان داشت. آن گاه با مردمى كه همراهش بودند از مكه به قصد مدينه خارج شد. همين كه به غدير خم رسيد، با وحى الهى «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك فان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس» متوقف شد و فرود آمد. سبب فرود آمدن آن حضرت اين بود كه با نزول اين آيه دستور الهى مبنى بر ابلاغ نصب اميرالمؤمنين (ع) و جانشينان او به خلافت صادر شد. پيش از اين در اين باره به آن حضرت وحى شده بود ولى زمانى براى اعلام و ابلاغ آن در وحى الهى تعيين نگرديده بود. لذا رسول خدا (ص) اين كار را به تأخير انداخت و موكول به زمانى كرده بود كه از اختلاف و دو دستگى مردم نسبت به (ولايت و خلافت) على (ع) آسوده خاطر باشد.
پيغمبر اكرم (ص) فرمان داد همه توقف كنند و آنها كه پيش رفتهاند، بازگردند و منتظرى باشند تا آنهايى كه نرسيدهاند، حضور يابند. در هواى گرم و سوزان منطقه پس از اقامه نماز ظهر جمعيتى بالغ بر صد هزار نفر هيجان زده انتظار مىكشيدند كه رسول خدا (ص) چه امر مهمى را مىخواهد به اطلاع آنها برساند. رسول اكرم (ص) از منبرى كه با جهاز شتران درست شده بود بالا رفت و پس از حمد و ثناى پروردگار و گواهى گرفتن از مردم بر يكتايى خداوند، و بندگى و رسالت خود، و حقانيت بهشت و دوزخ و روز قيامت، فرمود: اى مردم من به زودى از ميان شما خواهم رفت و چيزى را برجاى مىگذارم كه اگر به آن چنگ بزنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد. كتاب خدا و عترت من اهل بيتم. اين دو هرگز از يكديگر جدا نمىشوند تا نزد حوض كوثر بر من درآيند. پس بنگريد با آنها چگونه رفتار مىكنيد و آيا حق من را درباره آنها مراعات خواهيد كرد؟
يكى از حاضران سؤال كرد: يا رسولالله اين دو ثقل كدام هستند؟ پيغمبر اكرم (ص) فرمود : ثقل اكبر كتاب خداست كه يك طرف آن به دست خدا و طرف ديگر به دست شماست. ثقل اصغر عترت من است. پس به آن دو چنگ زنيد تا گمراه نشويد؛ و بر آن دو پيشى نگيريد كه هلاك خواهيد شد؛ و درباره آن دو كوتاهى نكنيد كه نابود مىگرديد.
آن گاه رسول خدا (ص) با بلندترين صداى خود فرمود: آيا من سزاوارتر از شما به خودتان نيستم؟ مردم گفتند: آرى به خدا. پس بلافاصله دست على (ع) را گرفت و آن را تا اندازهاى بلند كرد كه سفيدى زير بغل هر دو پيدا شد؛ سپس فرمود: فمن كنت مولاه فهذا على مولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله. يعنى: پس هر كه را من مولا و اختياردار او هستم، اين على مولا و صاحب اختيار اوست. خدايا دوست بدار هر كس كه او را دوست بدارد؛ و دشمن باش با هركس كه با او دشمنى ورزد؛ و يارى كن هر كس كه او را يارى كند و رها كن هر كس كه او را واگذارد. در پايان فرمود: هر كس در اينجا حاضر است، بايد اين پيام را به غائبان برساند. سپس از منبر فرود آمد؛ آن هنگام نزديك ظهر بود.
رسول خدا (ص) نماز ظهر را با مردم خواند و در خيمه خود نشست و به على (ع) فرمود تا در خيمهاى برابر خيمه او بنشيند. آن گاه به مسلمانان دستور داد دسته دسته نزد على (ع) بردند و نصب او به اين مقام را تهنيت داده و به او به عنوان اميرالمؤمنين سلام كنند . مردم به سوى اميرالمؤمنين (ع) هجوم آوردند و با آن حضرت بيعت كردند. مراسم بيعت و تبريك تا مغرب ادامه يافت. پيشاپيش كسانى كه به اميرالمؤمنين (ع) تبريك گفتند ابوبكر و عمر بودند كه هر كدام مىگفتند: به به بر تو اى فرزند ابوطالب! از اين پس در هر صبح و شام سرپرست من و اختياردار هر مرد و زن مؤمنى هستى.
هنوز مردم پراكنده نشده بودند كه آيه نازل شد: اليوم اكملت لكم دينكم و اتمت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا يعنى: امروز براى شما دين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اكنون (با ولايت على) خشنود شدم كه اسلام دين شما باشد. (145)
على (ع) در آخرين روزهاى عمر شريف پيغمبر (ص)
رسول خدا (ص) پس از بازگشت از حجةالوداع و هم زمان با آغاز بيمارى خود، دستور داد به انتقام جنگ موته سپاهى براى اعزام به سرزمين بلقاء (در خاك امپراتورى روم) بسيج شود . در فرمان پيغمبر اكرم (ص) حضور تمام مهاجران و انصار و كسانى كه توان جنگيدن دارند، الزامى شده بود. رسول خدا (ص)، براى فرماندهى اين سپاه، اسامة بن زيد جوان هفده تا بيست ساله را برگزيد و به او فرمود: به سوى سرزمينى كه پدرت در آن به شهادت رسيد، حركت كن و بر آنان حملهور شو. جمعى از مسلمانان به تبعيض اسامه به فرماندهى خود اعتراض كردند و گفتند: چرا اين نوجوان فرمانده سپاهى مىشود كه از مهاجرين اوليه تشكيل شده است؟ هنگامى كه پيغمبر اكرم (ص) اين سخن را شنيد برآشفت و با حال بيمارى به مسجد رفت و بر فراز منبر فرمود: اين چه سخنى است كه درباره اسامه مىگوييد؟ پيش از اين هم به فرماندهى پدرش (زيد بن حارثه) اعتراض داشتيد. به خدا سوگند پدر لايق فرماندهى بود و پسر نيز همان شايستگى را دارد.
رسول خدا (ص) براى اسامه پرچمى بست و به او داد و جرف (در بيرون مدينه) را اردوگاه سپاه او تعيين فرمود. هم زمان با استقرار سپاه در اردوگاه، بيمارى پيغمبر (ص) شدت گرفت. اسامه از طريق مادرش امايمن (كه خدمتكار پيغمبر بود) از وخامت حال رسول خدا (ص) با خبر شد و به مدينه بازگشت. بسيارى از بزرگان مهاجران و انصار هم پس از اطلاع از حال پيغمبر (ص) به بهانه تأمين تداركات سپاه و احوالپرسى از رسول خدا (ص) بين جرف و مدينه در آمد و رفت بودند. اسامه پس از ديدار با پيغمبر (ص) و دريافت فرمان حركت، در انتظار ساير بزرگان اصحاب بود تا با آنها حركت كند؛ زيرا رسول خدا (ص) به آنها كه بر بالينش حضور داشتند، فرمود: سپاه اسامه را حركت دهيد. خدا متخلفان از آن سپاه را لعنت كند.
پيغمبر اكرم (ص) كه به سبب ضعف قادر به اقامه نماز جماعت نبود، به اعتبار اين كه همه سرشناسان با اسامه در جرف و در آستانه حركت هستند، فرمود: «بگوييد تا يك نفر با مردم نماز بخواند». عايشه با آگاهى از تمرد پدرش و حضور او در مدينه، گفت پيغمبر مىفرمايد ابوبكر با مردم نماز بخواند. حفصه همسر ديگر پيغمبر (ص) كه او نيز از تمرد پدر خود با خبر بود، گفت رسول خدا (ص) مىفرمايد عمر با مردم نماز را اقامه كند. با هماهنگى ابوبكر و عمر، ابوبكر به نماز ايستاد.
رسول خدا (ص) پس از امر به برقرارى نماز جماعت، از حال رفته بود. هنگامى كه به هوش آمد از برگزارى نماز جماعت و امام آن سؤال كرد؛ و چون شنيد ابوبكر با مردم نماز مىخواند سخت برآشفت و به على (ع) و فضل بن عباس فرمود مرا به مسجد ببريد. على (ع) و فضل در حالى كه زير بغل پيغمبر خدا را گرفته بودند آن حضرت را كه از شدت بيمارى پاهاى مباركش بر زمين كشيده مىشد، به مسجد بردند. رسول اكرم (ص) جلوتر از ابوبكر ايستاد و او را عقب زد و با اقامه نماز خود، نماز ابوبكر را بر هم زد. مردم هم نماز خود را شكستند و به پيغمبر (ص) اقتدا كردند. آن حضرت پس از بازگشت به خانه، ابوبكر و عمر را احضار فرمود و آنان را مورد عتاب قرار داد و فرمود: مگر فرمان نداده بودم با اسامه حركت كنيد، چرا تخلف كردهايد؟ ابوبكر گفت: من بيرون رفتم و برگشتم براى آن كه عهد خود را با شما تجديد كنم. عمر نيز گفت: من از اين رو (از مدينه) بيرون نرفتم كه نخواستم خبر بيمارى شما را از ديگران بپرسم. پيغمبر اكرم (ص) فرمود: «سپاه اسامه را روانه كنيد و با آن بيرون برويد . خدا لعنت كند كسى را كه از سپاه او تخلف كند». اين كلام را سه بار تكرار كرد؛ آن گاه از هوش رفت. همسران آن حضرت و حاضران به گريه و شيون پرداختند.
پس از مدتى رسول خدا (ص) چشم گشود و با مشاهده آنها كه هنوز نرفته و به اسامه ملحق نشده بودند، بر آشفت و احساس خطر كرد. لذا فرمود: براى من كتف گوسفندى (به عنوان كاغذ) و دواتى بياوريد تا چيزى براى شما بنويسم كه پس از من هرگز گمراه نشويد. عبدالرحمان بن ابىبكر برخاست تا دوات و كتفى بياورد، ولى عمر مانع شد و گفت: «اين مرد هذيان مىگويد و بيمارى بر او غالب شده است. كتاب خدا ما را بس است». با اين سخن عمر بين حاضران اختلاف افتاد. بعضى موافق و برخى مخالف بودند. پيغمبر (ص) باز چشم گشود. حاضران پرسيدند كه دوات و كتف بياوريم؟ رسول خدا (ص) كه از سخنان جسارتآميز آنها سخت آزرده خاطر شده بود، فرمود: «پس از آن حرفها كه گفتيد؟ نه، (ديگر لزومى ندارد) اما شما را سفارش مىكنم كه با اهل بيت من به خوبى رفتار كنيد». آن گاه از آنها روى برگرداند و همه را از نزد خود راند و تنها على (ع) و عباس را نگاه داشت و به على وصيت كرد.
روز بعد حال رسول خدا (ص) وخيمتر شد. آن حضرت به زنان حاضر فرمود: برادرم را صدا كنيد . عايشه پدرش ابوبكر را خواند. چون چشم پيغمبر (ص) به او افتاد، روى برگردانيد. ابوبكر گفت: اگر نيازى به من داشت، اظهار مىكرد. رسول خدا (ص) مجددا برادرش را خواند. حفصه نيز عمر را آورد. پيغمبر (ص) از او نيز روى برگردانيد. رسول خدا (ص) براى بار سوم فرمود : برادر و ياورم را بخوانيد. امسلمه همسر ديگر پيغمبر (ص) گفت: به خدا سوگند او على را مىخواهد و به جز على كسى را قصد نكرده است. هنگامى كه على (ع) حاضر شد، پيغمبر (ص) به او اشاره كرد تا نزديك بيايد. اميرالمؤمنين (ع) خود را به آن حضرت چسبانيد و زمان درازى رسول خدا (ص) سخنانى به راز به او فرمود. سپس على (ع) برخاست و به كنارى نشست تا اين كه پيغمبر (ص) را خواب فراگرفت. على (ع) از حجره پيغمبر (ص) بيرون آمد. مردم به او گفتند: اى اباالحسن چه سخنانى بود كه رسول خدا (ص) خصوصى به تو فرمود. على (ع) گفت: آن حضرت هزار در از علم را به من آموخت كه از هر در آن، هزار در ديگر به روى من گشوده شد؛ و به چيزى وصيت فرمود كه انشاءالله تعالى به آن اقدام خواهم كرد.
پس از آن رسول خدا (ص) سنگين شد و هنگام احتضار فرا رسيد. در اين حال به على (ع) فرمود : «اى على سر من را در دامان خود بگير زيرا امر الهى رسيد؛ و چون جان از تن من خارج شد، من را رو به قبله كن و كار غسل و كفن را خودت بر عهده بگير و پيش از همه مردم بر من نماز كن و از من جدا نشوى تا آن زمان كه من را در قبر قرار دادى و در همه حال از خدا يارى بخواه». آن گاه على (ع) سر رسول خدا (ص) را به دامان گرفت تا آن حضرت از حال رفت . در اين موقع فاطمه سلامالله عليها پيش آمد و خود را بر پدر افكند و به روى آن حضرت مىنگريست و نوحه و گريه مىكرد و شعرى را در مدح رسول خدا (ص) مىخواند. پيغمبر اكرم (ص) چشمانش را گشود و به صداى ضعيفى فرمود: اى دختر كم بگو «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل أفان مات أو قتل انقلبتم على اعقابكم» با اين سخن فاطمه (س) بسيار گريست . پس رسول خدا (ص) به او اشاره كرد نزديك بيايد و چون نزديك شد آهسته چيزى به او فرمود كه به آن سخن روى او شكفته شد.
آن گاه جان به جان آفرين تسليم كرد در حالى كه دست راست على (ع) زير چانه او بود. على (ع) دستى به صورت پيغمبر (ص) كشيد و همان را بر روى خود كشيد. سپس رسول خدا (ص) را روبه قبله خوابانيد و چشمان مباركش را بست و جامه بر بدن او كشيد و سرگرم كار غسل و كفن آن حضرت شد. (146)
منابع و مآخذ
اجتهاد در مقابل نص، علامه سيد عبدالحسين شرف الدين، مترجم على دوانى، تهران، كتابخانه بزرگ اسلامى، بدون تاريخ.
الارشاد فى معرفة حججالله على العباد، شيخ مفيد، ترجمع و شرح سيد هاشم رسولى محلاتى، تهران، انتشارات علميه اسلاميه، چاپ دوم، بدون تاريخ.
اسدالغابه فى معرفة الصحابه، عزالدين بن اثير، بيروت، لبنان، دارالشعب، 1970 م.
الاصابه فى تمييز الصحابه، ابن حجر عقلانى، بيروت، لبنان، داراحياء التراث العربى، چاپ اول، 1328 ق.
بحارالانوار، علامه مجلسى، مؤسسة الوفاء، بيروت، لبنان، چاپ دوم، 1403 ق.
تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، على دوانى، دفتر انتشارات اسلامى، قم، چاپ دوم، بدون تاريخ .
تاريخ تحليلى اسلام، دكتر سيد جعفر شهيدى، مركز نشر دانشگاهى، تهران، چاپ يازدهم، 1370
تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، دارالتراث، بيروت، لبنان، بدون تاريخ.
تاريخ يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب، دار بيروت للطباعة و النشر، بيروت، لبنان، بدون تاريخ .
تفسير صافى، ملامحسن فيض كاشانى، مؤسسه اعلمى، بيروت، لبنان، چاپ دوم، 1402 ق.
زندگانى اميرالمؤمنين (ع)، سيدهاشم رسولى محلاتى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، چاپ پنجم، .1375
السيرة النبوية (سيره ابن هشام)، ابن هشام، دارالقلم، بيروت، لبنان، بدون تاريخ.
السيرة الحلبيه، برهان الدين حلبى، دار احياء التراث العربى، بيروت، لبنان، بدون تاريخ .
شرح نهجالبلاغه، ابن ابى الحديد معتزلى، دار احياء التراث العربى، بيروت، لبنان، چاپ دوم، 1385 ق.
الطبقات الكبرى (طبقات ابن سعد)، دار صار، بيروت، لبنان، بدون تاريخ.
عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق، نشر صدوق، تهران، چاپ اول، .1372
الغدير فى الكتاب والسنة، علامه امينى، دارالكتاب العربى، بيروت، لبنان، چاپ سوم، 1387 ق.
فروغ ولايت، جعفر سبحانى، انتشارات صحيفه، تهران، چاپ چهارم، 1374قاموس الرجال، علامه شوشترى، دفتر انتشارات اسلامى، قم، چاپ دوم، 1410 ق.
الكامل فى التاريخ (كامل ابن ثير)، عزالدين بن اثير جزرى، دارالكتاب العربى، بيروت، لبنان، چاپ ششم، بدون تاريخ.
مجمع البيان فى تفسير القرآن، ابوعلى طبرسى، دارالمعرفه، بيروت، لبنان، چاپ دوم، 1408 ق.
مروج الذهب و معادن الجوهر، على بن الحسين المسعودى، دارالمعرفه، بيروت، لبنان، بدون تاريخ.
معجم البلدان، ياقوت حموى، دار احياء التراث العربى، بيروت، لبنان، 1399 ق.
مغازى، محمد بن عمر واقدى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، مركز نشر دانشگاهى، چاپ دوم، 1369 ش.
المناقب، ابن شهر آشوب، انتشارات علامه، قم، بدون تاريخ.
موسوعة الامام على بن ابىطالب فى الكتاب و السنة و التاريخ، محمد رى شهرى، دارالحديث، قم، چاپ اول، 1421 ق.
الميزان فى تفسير القرآن، علامه طباطبايى، ترجمه سيد محمد باقر موسوى همدانى، دفتر تبليغات اسلامى، قم 1363
نهجالبلاغه، فيض الاسلام، انتشارات فيض الاسلام، چاپ ششم، 1376
پىنوشتها:
1) تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، استاد على دوانى، ص 74 به نقل از نورالهدايه فى اثبات الولايه، ملاجلالالدين دوانى. بايد گفت ملا جلال سنى و پيرو مذهب شافعى بود و حدود پنجاه سال رياست حوزه علمى، فلسفى و كلامى شيراز را برعهده داست و در اواخر عمر به مذهب شيعه گرديد.
2) موسوعة الامام على بن ابىطالب (ع) فىالكتاب و السنة و التاريخ، محمدى رى شهرى، ج 1 / ص 74 به نقل از علل الشرايع: 135/3 و معانى الاخبار: 62/10 و امالى صدوق: 194/206 و امالى طوسى: 706/1511 و بشارة المصطفى: 8 و روضة الواعظين: 87
3) روج الذهب و معاون الجوهر، مسعودى ج 2 / ص 358 پ
4) الغدير، علامه امينى، ج 6/ص 22
5) الغدير، علامه امينى، ج 6/ص 22
6) تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 76
7) شرح نهجالبلاغه، ابن ابىالحديد، ج1/ ص 15 و موسوعة الامام على (ع)، ج1 / ص 92 تا 94 به نقل از مقاتل الطالبيين: 41 و انساب الاشراف: 2/346 و مستدرك صحيحين: 3/666 و تاريخ طبرى: 2/313 و كامل ابن اثير: 1/484 و تاريخ اسلام ذهبى: 1/136 و دلائل النبوه بيهقى: 2/162 و مناقب خوارزمى: 51 و البداية و النهايه: 3/25 و چند منبع معتبر شيعه
8) نهجالبلاغه، خطبه قاصعه
9) سيره ابن هشام، ج 1 / ص 262 و تاريخ طبرى، ج 2 / ص 312 و اسدالغابه فى معرفة الصحابه، ج 4 / ص 89
10) موسوعة الامام على بن ابيطالب، ج 1 / ص 92 به نقل از كشف اليقين علامه حلى، 32/ 12
11) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد، ج 13 / ص 200
12) به عنوان نمونه نگاه كنيد به ارشاد شيخ مفيد، ج 1 / ص 3 و اسدالغابه، ج 4 / ص 91 و نهجالبلاغه فيض الاسلام، ص 812
13) نهجالبلاغه، خطبه 146
14) عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1 / ص 303
15) سيره ابن هشام، ج 1 / ص 262 ابن سعد نيز دركتاب خود على (ع) را نخستين كسى مىداند كه به پيغمبر ايمان آورد (الطبقات الكبرى ج 3 / ص 21)
16) اسدالغابه، ج 4 / ص 91
17) همان، ج 4/ ص 93
18) سيره حلبى، ج 1 / ص 268
19) الغدير، ج 3 / ص 224 به بعد
20) مروج الذهب، ج 2 / ص 283
21) اسدالغابه، ج 4 / 92 و بحارالانوار، ج 38 / ص 262
22) تاريخ يعقوبى، ج 2 / ص 23
23) بحارالانوار، ج 18 / ص 184
24) الغدير، ج 3 / ص 221 به نقل از منابع معتبر سنى. ابن سعد نيز روايت مىكند كه على (ع) نخستين نمازگزار بوده است (طبقات، ج 3 / ص 21)
25) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 26
26) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 26
27) اسدالغابه، ج 4 / ص 94
28) براى نمونه نگاه كنيد به: تاريخ طبرى، ج 2 / ص 320 و شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد، ج 13 / ص 210 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 41 و سيره حلبى، ج 1 / ص 285 و بحارالانوار، ج 35 / ص 174 و موسوعة الامام على بن ابىطالب، ج 1 / ص 144 به نقل از تاريخ دمشق: 42/48/8381 و تفسير طبرى: 11 / جز 19/121 و شواهد التنزيل: 1/486/514 و كنزالعمال: 13/131/36419 و امالى طوسى: 582/1206 وتفسير فرات: 301/306 و مجمعالبيان: 7/322 و بحارالانوار: 38/223/24 و تفسير قمى: 2/124 و ارشاد: 1/ 48
29) اسدالغابه، ج 5 / ص 186
30) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد، ج 13 / ص 256
31) همان، ج 2 / ص 127
32) نگاه كنيد به: بحارالانوار، ج 19 / ص 48
33) موسوعة الامام على بن ابىطالب (ع)، ج 1 / ص 151 دو حديث تقريبا مشابه به هم در اين ارتباط به استناد منابع معتبر سنى آورده شده است كه عبارتند از: مستدرك على الصحيحين : 2/398 و 3/6، تاريخ بغداد: 13/302، مسند ابن حنبل: 1/183، خصائص اميرالمؤمنين (ع) نسايى : 225/122، تهذيب الآثار: 237/32 و ح 33، مسند ابى يعلى: 1/180، مناقب خوارزمى: 123/139، مناقب ابن مغازلى: 429/5 و مناقب كوفى: 2/ 606
34) همان، ص 153 به نقل از خصال صدوق: 552/30 و احتجاج طبرسى: 1/ 311
35) نگاه كنيد به همان، ص 153 تا 155 به نقل از بحارالانوار: 59/ 138
36) نگاه كنيد به: سيره ابن هشام، ج 2 / ص 123 و تاريخ طبرى، ج 2 / ص 374 و ارشاد مفيد، ج 1 / ص 43 و اسدالغابه، 4/95 و مناقب ابن شهر آشوب، ج 1/ ص 182
37) تاريخ يعقوبى، ج 2 / ص 39
38) سيره ابن هشام، ج 2 / ص 129 و تاريخ طبرى، ج 2 / ص 382 و ارشاد مفيد، ج 1 / ص 45 و اسدالغابه، ج 4 / ص 96
39) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 46
40) همان منبع و همان صفحه
41) ضجنان: كوهى است در ناحيه تهامه كه ميان آن و مكه 25 ميل فاصله است. (نگاه كنيد به معجم البلدان، ج 3 / ص 453)
42) مناقب ابن شهر آشوب، ج 1 / ص 182 و موسوعه الامام على (ع)، ج 1 / ص 169 به نقل از امالى شيخ طوسى: 465 و كشف الغمه: 2/ 30
43) زندگانى اميرالمؤمنين (ع)، سيد هاشم رسولى محلاتى، ص 76 به نقل از اعلام الورى و روضه كافى
44) اسدالغابه، ج 4 / ص 96
45) بنى شيبان تيرهاى از قبيله بكربن وائل بود كه در شمال شرقى عربستان و در حدود مرزهاى جنوب غربى ايران ساسانى مىزيستند.
46) نگاه كنيد به: شرح نهجالبلاغه، ج 4 / ص 125 تا 128
47) نگاه كنيد به: سيره ابن هشام، ج .2 ص 150 و طبقات ابن سعد، ج 3 / ص 22 و الاصابه فى تمييرالصحابه، ج 2/ 507
48) تاريخ يعقوبى، ج 2 / ص 41
49) بحارالانوار، ج /43 ص 9
50) طبقات ابن سعد، ج 3 / ص 23
51) اسدالغابه، ج 4 / ص 97
52) سيره ابن هشام، ج 2 / ص 264 و طبقات ابن سعد، ج 3 / ص 23 و تاريخ طبرى، ج 2 / ص 431
53) سيره ابن هشام، ج 2 / س 277 و مغازى واقدى، ج 1 / ص 68 و تاريخ طبرى، ج 2 / ص 445 و ارشاد مفيد، ج 1 / ص 60
54) مغازى واقدى، ج 1 / ص 113
55) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد، ج 14 / ص 208
56) نگاه كنيد به: ارشاد مفيد، ج 1 / ص 69
57) شرح نهجالبلاغه، ج 14 / ص 171
58) سيره ابن هشام، ج 2 / ص 366
59) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 69
60) سيره ابن هشام، ج 3 / ص 158 و مغازى واقدى، ج 1/164 و تاريخ طبرى، ج 2/ ص 509 طبرى نام پرچمدار مشركان را «طلحة بن عثمان» روايت كرده است.
61) مغازى واقدى، ج 1 / ص 166 و تاريخ طبرى، ج 2 / ص 518 و ارشاد مفيد، ج 1 / ص 78
62) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 72
63) تاريخ طبرى، ج 2 / ص 514
64) نگاه كنيد به: مغازى واقدى، ج 1 / ص 174 و تاريخ طبرى، ج 2 / ص 518 و ارشاد مفيد، ج 1 / ص 75
65) مناقب ابن شهر آشوب، ج 3 / ص 299
66) همان منبع و همان صفحه
67) موسوعة الامام على (ع)، ج 1 / ص 202 به نقل از تفسير قمى: 1/116 و بحارالانوار: 41/3/ 4
68) اسدالغابه، ج 4 / ص 93
69) شيخ مفيد نام اين يهودى را «غرور» ضبط كرده است.
70) مغازى واقدى، ج 1 / ص 275 و ارشاد مفيد، ج 1 / ص 82
71) نگاه كنيد به سيره ابن هشام، ج 3 / ص 235 و مغازى واقدى، ج 2 / ص 350 و تاريخ طبرى، ج 2 / ص 574 و ارشاد مفيد، ج 1 / ص 84 با مختصر اختلافاتى در نقل. نيز مختصرا در تاريخ يعقوبى، ج 2/ ص 50
72) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 91
73) موسوعة الامام على (ع)، ج 1 / ص 218 به نقل از مستدرك صحيحين، ج 3 / ص 35 و نيز نگاه كنيد به: ارشاد مفيد، ج 1 / ص 92
74) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 95
75) همان، ص 94
76) فروغ ولايت، استاد جعفر سبحانى، ص 111 به نقل از مستدرك حاكم نيشابورى، ج 3 / ص 32 و بحارالانوار، ج 20 / ص 216
77) موسوعة الامام على (ع)، ص 219 به نقل از مستدرك حاكم: 3/34 و تاريخ بغداد: 13/19 و شواهد التنزيل: 2/14 و مناقب خوارزمى: 107/112 و الفردوس: 3/455 و ينابيع المودة: 1/412 و ارشاد القلوب: 245
78) همان، ص 219 به نقل از عوالى اللآلى: 4/86/ 102
79) پرچمدارى على (ع) در اين غزوه را سيره ابن هشام، ج 3 / ص 344 و مغازى واقدى، ج 2 / ص 376 و تاريخ طبرى، ج 2 / ص 571 نقل كردهاند.
80) مغازى واقدى، ج 2 / ص 377
81) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 97
82) نگاه كنيد به: تاريخ تحليلى اسلام، دكتر سيد جعفر شهيدى، چاپ يازدهم، ص 88 و نيز جوزه تاريخ اسلام، استاد على دوانى، دانشگاه امام صادق (ع) و دانشكده فرماندهى و ستاد سپاه، در بحث بررسى و اورى سعد معاذ.
83) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 106
84) همان، ج 1 / ص 1058
85) همان، ج 1 / ص 109 و زندگانى اميرالمؤمنين (ع)، ص 115 به نقل از صحيح ترمذى، ج 13 / ص 166 و خصائص نسايى، ص 10 و مستدرك حاكم نيشابورى، ج 2 / ص 137 و تاريخ بغداد، ج 8 / ص 433 و بيش از بيست كتاب ديگر از اهل تسنن كه نام آنها در احقاق الحق، ج 5 / ص 606 تا 613 آمده است.
86) سيره ابن هشام، ج 3 / ص 343 و مغازى واقدى، ج 2 / ص 494 و ارشاد مفيد، ج 1 / ص 111
87) سيره ابن هشام، ج 3 / ص 349 و تاريخ طبرى، ج 3 / ص 11 و نيز موسوعة الامام على (ع)، ص 226 به نقل از مستدرك صحيحين، ج 3 / ص 39 و المصنف ابن ابىشيبه: 7/497 و خصائص اميرالمؤمنين از نسايى: 56/14 و تاريخ اسلام ذهبى: 2/410 و كامل ابن اثير: 1/596 و تاريخ دمشق: 42/93 و دلائل النبوة بيهقى: 4/ 210
88) مغازى واقدى، ج 2 / ص 497 و نيز نگاه كنيد به موسوعة الامام على (ع) ص 226 به نقل از منابع ذكر شده در پاورقى 45
89) موسوعة الامام على (ع)، ص 227 به نقل از مسند ابن حنبل: 9/28 و سنن كبرى: 9/222 و فضائل الصحابه ابن حنبل: 2/604، خصائص نسايى: 59/15 و تاريخ طبرى: 3/13 و تاريخ اسلام ذهبى: 2/411 و كامل ابن اثير: 1/596 و مغازى: 2/654 و طبقات ابن سعد: 2/ 112
90) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 111
91) موسوعة الامام على (ع)، ص 228 به نقل از منابع سنى شامل: المصنف ابن ابىشيبه: 7/497 و مسند البزاز: 2/136، خصائص اميرالمؤمنين از نسايى: 54/13 و سيره ابن هشام: 3/349 و البداية و النهاية: 7/337 و ج 4/186؛ و تاريخ دمشق: 42/89 و المناقب ابن مغازلى: 181/217 و به نقل از منابع شيعى شامل: خصال صدوق: 555 و اماى شيخ طوسى: 546 و شرح الاخبار: 1/302 و اعلام الورى: 1/ 364
92) سيره ابن هشام، ج 3 / ص 349
93) تاريخ طبرى، ج 3 / ص 12 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 149
94) موسوعة الامام على (ع)، ص 235 به نقل از صحيح مسلم: 4/1871 و مسند ابن حنبل: 3/331 و خصائص نسايى: 64/19 و طبقات ابن سعد: 2/110 و تاريخ اسلام ذهبى: 4072 و دلائل النبوة بيهقى: 4/206 و تاريخ دمشق: 42/ 82
95) همان، ص 234 به نقل از صحيح بخارى: 4/1542 و صحيح مسلم: 4/1872 و خصائص نسايى: 60/16 و تاريخ دمشق: 42/85 و تاريخ اسلام ذهبى: 2/406 و دلائل النبوة بيهقى: 4/ 205
96) ارشادمفيد، ج 1 / ص 113
97) موسوعة الامام على (ع)، ج 1 / ص 239 به نقل از المصنف ابن ابىشيبه: 7/507/6142 و دلائل النبوه بيهقى: 4/212 و تاريخ اسلام ذهبى: 2/412 و البداية و النهاية: 7/225 و ج 4/190 و مناقب خوارزمى: 172/207 و مجمع البيان: 9/183 و روضة الواعظين: 142 و مناقب ابن شهر آشوب: 2/ 294
98) سيره ابن هشام، ج 3 / ص 349 و تاريخ طبرى، ج 3 / ص 13 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 149 و نيز موسوعة الامام على (ع)، ص 239 به نقل از مسند ابن حنبل: 9/228 و تاريخ دمشق : 42/110 و تاريخ اسلام ذهبى: 2/411 و دلائل النبوة بيهقى: 4/212 و مغازى: 2/655 و البداية والنهاية: 1894 و مناقب خوارزمى: 172/206 و مجمع البيان: 9/182 و شرح الاخبار: 1/ 302
99) موسوعة الامام عى (ع)، ص 239 به نقل از امالى صدوق: 604
100) همان، ص 240 به نقل از امالى صدوق: 604 و عيون المعجزات: 16 و روضة الواعظين: 142 و الخرائج و الجرائح: 2/542 و مناقب ابن شهر آشوب: 2/239 و بحارالانوار: 40/ 318
101) همان، ص 241 به نقل از تفسر فخررازى، 21/ 92
102) نگاه كنيد به: سيره ابن هشام، ج 4 / ص 31 تا 39 و مغازى واقدى، ج 1 /ص 595 تا608 و تاريخ طبرى، ج 3 /ص 42 تا 47 و ارشاد مفيد: ج 1 / ص 118 تا 120 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 161 تا 163
103) سيره ابن هشام، ج 4 / ص 40 و مغازى واقدى، ج 2 / ص 609 و تاريخ طبرى، ج 3 / ص 48 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 163
104) مغازى واقدى، ج 2 / ص 611
105) نگاه كنيد به: سيره ابن هشام، ج 4 / ص 49 و تاريخ طبرى، ج 3 / ص 56 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 166
106) مغازى واقدى، ج 2 / ص 629
107) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 121
108) همان، ص 124
109) نگاه كنيد به: سيره ابن هشام، ج 4 / ص 70 تا 78 و مغازى واقدى، ج 3 / ص 669 تا 675 و تاريخ طبرى، ج 3 / ص 66 تا 70 و ارشاد مفيد، ج 1 / ص 47 تا 49 و كامل ابن اثير، ج 1 / ص 173 تا 176
110) نگاه كنيد به: سيره ابن هشام، ج 4 / ص 80 تا 85 و مغازى واقدى، ج 3 / ص 676 تا 687 و تاريخ يعقوبى، ج 2 / ص 61 و تاريخ طبرى، ج 3 / ص 70 تا 74 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 177
111) تاريخ يعقوبى، ج 2 / ص 62
112) نگاه كنيد به: ارشاد شيخ مفيد، ج 1 / ص 126 تا 130 يعقوبى نيز به كشته شدن پرچمدار مشركان به دست على (ع) اشاره دارد (تايخ يعقوبى، ج 2 / ص 63)
113) موسوعة الامام على (ع)، ج 1 / ص 257 به نقل از كافى: 8/376 و كشف الغمه: 2/ 83
114) همان منبع و همان صفحه به نقل از مسند ابى يعلى: 3/443 و المعج الاوسط: 3/ 148
115) تايخ يعقوبى، ج 2 / ص 64
116) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 140
117) طبقات ابن سعد، ج 3 / ص 24 و موسوعة الامام على (ع)، ج 1 / ص 260 به نقل از انساب الاشراف: 2/349 و المعجم الكبير: 5/203 و خصائص اميرالمؤمنين از نسايى: 106/ 45
118) نگاه كنيد به: قاموس الرجال، علامه شوشترى، ج 2 / ص 257 در شرح حال براء بن عازب؛ وجلد 4 / ص 527 در شرح حال زيد ابن ارقم. علامه شوشترى كور شدن براء بن عازب را تأييد مىكند، ولى انكار حديث غدير توسط زيد بن ارقم و كور شدن وى را با بيان ادلهاى رد مىكند .
119) سيره ابن هشام، ج 4 / ص 163 و تاريخ طبرى، ج 3 / ص 103 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 190
120) نگاه كنيد به: ارشاد مفيد، ج 1 / ص 141 تا 145
121) مغازى واقدى، ج 2 / ص 425 و طبقات ابن سعد، ج 2 / ص 89 و تاريخ يعقوبى، ج 2 / ص 73 و تاريخ طبرى، ج 2 / ص 642 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 142
122) مغازى واقدى، ج 2 / ص 426
123) مغازى واقدى، ج 2 / ص 586 و طبقات ابن سعد، ج 2 / ص 131
124) نگاه كنيد به: تاريخ طى، ج 3 / ص 32 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 156
125) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 101 تا 104
126) حره بنىسليم واقع در بالاى صحرا بخداست كه در معدن سنگ سبزى است و از آن سنگ استخراج مىشود. (نگاه كنيد به: معجمالبلدان، ج 2/ ص 246)
127) همان، ج 1 / ص 150 تا 154
128) مجمعالبيان، ج 10 / ص 802
129) تفسير صافى، ج 5 / ص 361 تا 365
130) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 138
131) تايخ يعقوبى، ج 2 / ص 64
132) نگاه كنيد به: مغاى واقدى، ج 3 / ص 749 و طبقات ابن سعد، ج 2 / ص 164 و تاريخ طبرى، ج 3 / ص 111 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 194
133) سيره ابن هشام، ج 4 / ص 290
134) تاريخ طبرى، ج 3 / ص 131 وارشاد مفيد، ج 1 / ص 54 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 205
135) نگاه كنيد به: مغازى واقدى، ج 3 / ص 826 تا 829
136) نگاه كنيد به بحث جامع و تفصيلى علامه طباطبايى در: ترجمه الميزان، جلد نهم، صفحات 214 تا 245
137) ارشادمفيد، ج 1 / ص 57 و با تفاوتهايى در نقل، نگاه كنيد به: سيره ابن هشام، ج 4 / ص 188 و مغازى واقدى، ج 3 / ص 824 و تاريخ يعقوبى، ج2 / ص 76 و طبقات ابن سعد، ج 2 / ص 168 و تاريخ طبرى، ج 3 / ص 122 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص .198 بيشتر منابع سنى ضمن نقل اعزام عى (ع) براى ابلاغ آيات برائت از مشركين و عزل ابوبكر از اين مسئوليت، مىنويسند كه ابوبكر به عنوان اميرالحاج از سوى پيغمبر (ص) در آن سال حج گزارد. حال آن كه برخى منابع از انصرفا او از رفتن به مكه و بازگشت به سوى رسول خدا (ص) و سؤال وى پيرامون عزل خود از اين مسئوليت خبر دادهاند.
138) تفسير الميزان، ج 9 / ص 216 به نقل از تفسير عياشى، ج 2 / ص 73
139) تاريخ يعقوبى، ج 2 / ص 76
140) موسوعة الامام على (ع) ج 1 / ص 270 به نقل از مستدرك صحيحين: 3/53/ 4374
141) همان، ج 1 / ص 272 به نقل از تاريخ دمشق: 42/349 و شرح نهجالبلاغه: 6/45 و 12/46 و كنزالعمال: 13/109 و الدرجات الرفيعه: 105 و فرائد السمطين: 1/334/ 258
142) نگاه كنيد به: تايخ يعقوبى، ج 2 / ص 82 و ارشاد مفيد، ج 1 / ص 155 و بحث تفصيلى علامه طباطبايى در ترجمه الميزان، ج 3 / ص 360 به بعد.
143) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 158
144) سيره ابن هشام، ج 4 / ص 249 و ارشاد مفيد، ج 1 / ص 159
145) نگاه كنيد به: ارشاد مفيد، ج 1 / ص 164 و الغدير، ج 1 / ص 9 و مختصرا در تاريخ يعقوبى، ج 2 / ص 111 همچنين پيرامون حديث غدير و نزول آيات تبليغ و اكمال در اين خصوص و راويان آن به نقل از منابع معتبر سنى نگاه كنيد به: المراجعات، علامه سيد عبدالحسين شرفالدين، نامههاى 54 و 56 و 58؛ موسوعة الامام على (ع)، ج 2 / ص 251 تا 310
146) نگاه كنيد به: ارشاد مفيد، ج 1 / ص 170 و اجتهاد در مقابل نص، صفحات 58 تا 71 و 167 تا 181 و مقايسه كنيد با سيره ابن هشام، ج 4 / ص 298 به بعد و مغازى واقدى، ج 3 / ص 853 به بعد و تاريخ طبرى، ج 3 / ص 184 به بعد و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 215