بسم رب المهدی
اشهد ان مولانا امیرالمومنین علی ولی الله
لعن الله قاتلیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

عقل و تعقل از ديدگاه امام على (ع) - قسمت دوم

...

عقل و علم

ارتباط عقل با علم نيز ـ همچون ارتباطش با دين و اخلاق ـ دوسويه است. امام على‏عليه السلام عقل را يكى از مبادى علم و دانش مى‏دانند. حتى از سخنان ايشان مى‏توان استفاده كرد كه عقل مهم‏ترين مبدأ شناخت آدمى است، و همان قوه‏اى است كه آدمى با آن به حكمت، يعنى علم استوار، دست مى‏يابد. ايشان در مقايسه ميان انديشيدن و حس كردن، انديشه را خطاناپذير مى‏دانند، در حالى كه حس را امرى خطا بردار مى‏شناسانند. در برخى احاديث نيز عقل را پيشواى حس معرفى مى‏كنند. احاديث زير را كه از سخنان آن امام است ـ مى‏توان در اين باره ياد كرد: عقل، اصل و ريشه علم و دعوت‏كننده به فهم است. (125) با عقل‏ها به بلندا و ستيغ علوم نايل مى‏شويد. (126) با عقل، ژرفاى حكمت، و با حكمت، ژرفاى عقل بيرون آورده مى‏شود. (127) انديشيدن مانند ديدن با چشم نيست؛زيرا گاه چشم‏هاگاه به صاحبانش دروغ مى‏گويند، ولى عقل، آن راكه از وى اندرز خواسته، فريب نمى‏دهد». (128) «عقل ها، پيشوايان افكار و افكار، پيشوايان قلوب و قلوب، پيشوايان حواس و حواس، پيشوايان اعضا و اندامند. (129) بدين‏سان عقل مبدأ و منشأ اصلى معرفت و علم است. از سوى ديگر امام علم و تجربه را از جمله اسباب و عوامل تقويت عقل مى‏دانند؛ زيرا: عقل غريزه‏اى است كه با علم و تجارب،افزايش مى‏يابد. (130) علم و دانش، عقل عاقل را بيش‏تر مى‏كند. (131) تو، به عقلت سنجيده مى‏شوى؛پس آن را با دانش بالنده كن . (132) عقل غريزه‏اى است كه با تجربه پرورش مى‏يابد. (133) تجربه‏ها تمام‏شدنى نيست، و عاقل با آنها رشد مى‏كند. (134) بنابراين هم عقل باعث افزايش علم مى‏شود وهم علم عقل افزا است . از اين رو اگر آدمى عقل خويش را به كار گيرد،به علم مى‏رسد و وقتى به علم دست يافت،عقل او فزونى مى‏يابد . باز اگر عقلى را كه هم‏اينك قوى‏تر شده به كار گيرد،علوم بيش‏ترى را وجدان مى‏كند و در نتيجه به عقل او افزوده مى‏شود. اين سير هميشه مى‏تواند ادامه داشته باشد و علم و عقل در يك تعامل تكاملى پيوسته باعث تقويت يكديگرند. شايد از همين رو است كه امام مى‏فرمايند : «عقل و علم همپاى يكديگرند و از هم جدا نمى‏شوند.» (135) با دقت در پاره‏اى از سخنان امام على‏عليه السلام درمى‏يابيم كه نياز علم به عقل، بيش‏تر از نياز عقل به علم است؛زيرافرموده‏اند:كل علم لايؤيده عقل مضلة (136) ؛ «هر علمى كه عقل آن را تأييد نكند، گمراهى است.» و«كسى كه علم او بر عقلش افزون گردد، علم، وبال او خواهد بود.» (137) در توضيح اين مطلب مى‏توان گفت دانش مى‏تواند جهت مثبت يا منفى داشته باشد،يعنى ضرورتا مثبت و باعث كمال آدمى نيست.

براى ما كه در عصر مدرنيته زندگى مى‏كنيم و شاهديم كه آدمى با علم و تكنولوژى در صدد نابودى خويش برآمده است اين سخن نبايد عجيب به نظر آيد. آن علم و تكنولوژى كه نتيجه‏اش سلاحى مى‏گردد و هزاران انسان بى‏گناه را در چند ثانيه نابود مى‏كند، علمى است كه با عقل همراه نگشته است. انسان غربى، امروزه با استفاده از علوم مختلف جامعه‏اى را طراحى كرده است كه به حذف دين و شريعت در عرصه اجتماعى انجاميده است؛جامعه‏اى كه به تعبير نيچه، فيلسوف شهير آلمانى، خدا در آن مرده است. عاملى كه علم را در جهت مثبت پيش مى‏راند، عقل ـ به تفسيرى كه تاكنون بيان شد ـ است. انسان با عقل و دين مى‏تواند به علومى دست يابد كه او را در همه عرصه‏ها از جمله عرصه اجتماعى به كمال برساند. در بحث از كاركرد عقل عملى ديديم كه عقل عملى خوب و بد و بايد و نبايد را به آدمى نشان مى‏دهد. بنابراين اگر اين كاركرد عقل را كنار نهيم،بايد همچون هيوم و ليبراليست‏ها ميل و شهوت را به جاى آن بنشانيم. در اين صورت، علم وبال آدمى و باعث گمراهى او خواهد شد. امام على‏عليه السلام در اين باره مى‏فرمايند: «عقل هيچ‏گاه به صاحبش آسيب نمى‏زند؛ اما علم منهاى عقل صاحبش راآفتى بزرگ است.» (138) امام على‏عليه السلام در شعرى منسوب به ايشان علم و عقل و رابطه آن دو را در پيمودن مسير كمال،به كفش و پا تشبيه فرموده‏اند. در اين شعر آمده است: إذا كنت ذا علم و لم تك عاقلا

فأنت كذى نعل و ليس له رجل

و إن كنت ذاعقل و لم تك عالما

فأنت كذى رجل و ليس له نعل (139) «اگر علم داشته باشى و عاقل نباشى، بسان كسى هستى كه كفش دارد ولى پا ندارد؛ و اگر عقل داشته باشى و عالم نباشى،همچون كسى هستى كه پا دارد ولى كفش ندارد.» انسانى كه پا دارد ولى كفش ندارد، مى‏تواند طى طريق كند؛هر چندبه سختى. اما كفش بدون پا فايده‏اى ندارد و نمى‏توان با آن مسيرى را پيمود.

عقل طبع و عقل تجربه

در سخنان حضرت اميرعليه السلام تقسيمى درباره عقل به چشم مى‏خورد كه نيازمند توضيح و تفسير است. ايشان مى‏فرمايند:

العقل عقلان: عقل الطبع و عقل‏التجربى و كلاهما يؤدى المنفعه؛ (140) «عقل دو نوع است: عقل طبع و عقل تجربه، و هر دو منفعت مى‏رسانند.»

در اين حديث، عقل به عقل طبع و عقل تجربه تقسيم شده است. به نظر مى‏رسد عقل طبع همان عقل فطرى و خدادادى است و عقل تجربه،عقل اكتسابى و تجربى باشد.

در شعرى منسوب به امام آمده است:«عقل را دو گونه ديديم:مطبوع و مسموع.عقل مسموع بدون عقل مطبوع سودمند نيست؛همان‏گونه كه خورشيد بدون فروغ و روشنايى چشم سودى نمى‏بخشد.» (141) در اين شعر ضمن اين‏كه عقل به عقل مطبوع و مسموع (شنيدنى) تقسيم شده است، عقل مسموع بدون عقل مطبوع بى‏فايده تلقى شده است. همچنين رابطه دو عقل در سود رسانى به رابطه نور خورشيد و روشنايى چشم در فرايند بينايى،تشبيه شده است.همان‏گونه كه براى عمل ديدن، نور خورشيد به تنهايى كافى نيست و بينايى چشم نيز لازم است، در درك معقولات، عقل مسموع و اكتسابى كافى نيست و عقل طبع را نيز بايد دارا بود. امام على‏عليه السلام در پاره‏اى از احاديث، عقل را موهبتى الهى معرفى كرده‏اند كه خداوند آن را به آدمى مى‏بخشد: «عقل‏ها بخشيده‏شده‏ها هستند (142) » و«عقل امرى سرشتى است (143) »يعنى خداوند هنگام تولد عقل را در انسان قرار مى‏دهد، نه اين كه او خود آن را كسب كرده باشد. در احاديث متعددى كه از آن امام نقل شده است، عقل برترين بخشش و نعمت الهى دانسته شده است. (144) به نظر مى‏رسد اين گونه احاديث به عقل طبع يا مطبوع و عقل خدادادى و فطرى ناظر است. در اصل داشتن چنين عقلى آدمى نقش و دخالتى ندارد، بلكه نعمتى الهى است كه خداوند آن را به انسان‏ها ارزانى داشته است. اما امام در تقسيم عقل به عقل طبع و عقل تجربه، به عقل ديگرى نيز اشاره كرده‏اند كه اكتسابى است؛ يعنى آدمى گذشته از اين كه به طور خدادادى از عقلى بهره‏مند است، مى‏تواند با اراده و تلاش خود، به درجات بيشترى از عقل ـ كه به طور فطرى و خدادادى فاقد آن است ـ دست يابد. امام در سخنانى كه درباره ارتباط رشد سنى با رشد عقل دارند، پس از آن كه سن 28 سالگى يا 35 سالگى را نهايت رشد عقلى معرفى مى‏كنند، مى‏افزايند: «عقلى كه با تجربه به دست مى‏آيد،رشد آن نهايت ندارد و آدمى تا زنده است مى‏تواند از طريق تجربه، عقل خود را رشد دهد.» (145) به نظر مى‏رسد منظور از تجربه در اين بحث،مطلق اكتساب است نه اكتساب حسى؛يعنى آدمى از راه‏هاى مختلف مى‏تواند عقل را اكتساب كند كه يكى از اين راه‏ها تجربه حسى است. در بحث از درجات عقل راه‏هاى اكتساب و تقويت عقل بيان خواهد شد.

نكته مهم درباره تقسيم عقل به عقل مطبوع و عقل مسموع، اين است كه عين همين تقسيم را امام‏عليه السلام درباره علم نيز دارند: «اين دو علم بدون يكديگر سودمند نيستند و به يكديگر محتاجند.» (146) درباره ارتباط اين دو تقسيم بايد گفت، علم از آثار و نتايج عقل است و آدمى با به‏كارگيرى عقلش به علوم دست مى‏يابد. بنابراين اگر عقل كه منبع علم است دو قسم باشد، علم نيز دو قسم خواهد بود. برخى علوم فطرى و خدادادى‏اند و برخى ديگر اكتسابى. در بحث از عقل و دين هم ديديم كه يكى از وظايف انبيا برانگيختن عقل و دفينه‏ها و علوم عقلى است. اين عقل همان عقل مطبوع است و گنجينه‏هاى او، علوم مطبوع و فطرى‏اند.

درجات عقل و ارتباط عقل و اراده

پيش‏تر به دو مسأله درجات عقل و نيز ارتباط عقل و اراده اشاره شد. ديديم كه آدمى داراى اراده و شهوت است و اين خود او است كه يكى از اين دو را اراده مى‏كند و پيرو عقل يا شهوت مى‏گردد. همچنين ديديم كه انسان با عمل كردن به مقتضاى دين و اخلاق، و نيز علم و تجربه‏اندوزى، مى‏تواند عقل خود را تقويت كند. بنابراين بايد عقل را داراى درجات مختلف دانست و معتقد شد كه برخى اعمال و علوم باعث تقويت عقل مى‏شوند.

در تقسيم عقل به عقل مطبوع و عقل تجربه نيز بيان شد كه با تجربه و اكتساب مى‏توان به عقل تجربه يا مسموع رسيد و به يك تعبير عقل را رشد داد. در همه اين مباحث از يك سو عقل داراى درجات فرض شده است، و از سوى ديگر انسان و اراده او در دستيابى به درجات مختلف عقل، دخيل دانسته شده است.

اگر بخواهيم فهرستى از مهم‏ترين عوامل تقويت عقل را به دست دهيم، مى‏توانيم گذشته از اراده انسان، به عوامل دين، اخلاق، علم و تجربه و رشد سنى اشاره كنيم.تأثير دين و اخلاق، و علم و تجربه را بر عقل پيش‏تر بررسيديم، و در ادامه نيز رشد سنى را بررسى خواهيم كرد .

گفتنى است كه در برخى احاديث، پاره‏اى از غذاها همچون روغن، گلابى، كرفس، گوشت، شير، سركه، عسل، ترنج و باقلا از اسباب تقويت عقل و ذهن برشمرده شده و نيز حجامت كردن باعث افزونى عقل معرفى شده است؛ (147) اما از آن‏جا كه اين گونه روايات از حيث شمار اندك است، از بحث درباره آنها چشم مى‏پوشيم .

عقل و رشد سنى

از جمله امورى كه در برخوردارى از عقل و رشد آن مؤثر است،رشد سنى است. بنا بر مفاد برخى احاديث، انسان هنگام بلوغ، از نور عقل بهره‏مند مى‏گردد و خوب و بد را مى‏فهمد. (148) اين روايات، با احاديث بسيارى كه عقل را حقيقت الهى و ملاك تكليف و حسابرسى و كيفر و پاداش مى‏دانند، (149) و نيز احاديثى كه سن بلوغ را سن تكليف معرفى مى‏كنند، (150) تأييد و تقويت مى‏شود. فقها و مراجع نيز از يك‏سو شرط تكليف را عقل مى‏دانند و از سوى ديگر سن تكليف را سن بلوغ ذكر مى‏كنند. البته ممكن است اشخاصى قبل از بلوغ نيز از عقل بهره‏مند شوند كه به اين سن، حد تميز گفته مى‏شود، يعنى سالى كه بچه خوب و بد را از هم تميز مى‏دهد. مى‏توان گفت آدمى هنگام بلوغ از مقدارى از عقل بهره‏مند است كه براى فهم تكليف و حسن و قبح اعمال و درك واقعيات و عقايد پايه‏اى، ضرورى است.

در احاديثى كه از امام على‏عليه السلام نقل شده است، بهره‏مندى از عقل پس از سن بلوغ نيز ادامه خواهد داشت تا اين كه سن آدمى به 28 يا 35 سالگى برسد. پس از آن، رشد عقل تنها از طريق رشد غيرسنى و از طريق تجارب ممكن و ميسر است. احاديث حضرت پيرامون اين مطلب بدين قرار است: هنگامى كه عاقل پير مى‏شود، عقلش جوان [و قوى‏] مى‏گردد. (151) عقل انسان تا 28 سالگى رشد مى‏كند، مگر تجارب. (152) عقل در 28 سالگى به كمال مى‏رسد، پس هر چه پس از آن باشد، بر اثر تجارب است. (153) پايان دوره رشد عقل 35 سالگى است، و هر چه پس از آن باشد، بر اثر تجربه است. (154) بر اساس اين احاديث علوى،رشد سنى آدمى در رشد عقل او مؤثر است، و رشد عقل همراه رشد سنى تا 28 يا 35 سالگى ادامه دارد و پس از آن رشد عقل تنها با تجارب ممكن است.

به نظر مى‏رسد عقلى كه با رشد سنى كمال مى‏يابد همان عقل طبع يا عقل فطرى و خدادادى است و عقلى كه تا آخر عمر با تجربه قابل افزايش است، عقل تجربه يا عقل مسموع است.

چنان كه ديديم در دو حديث سن 28 سالگى، و در يك حديث سن 35 سالگى،نهايت رشد سنى عقل بيان شده است.

شايد مراد اين باشد كه سن 28 سالگى براى افراد متعارف نهايت رشد سنى عقل است و 35 سالگى براى افراد خاص.

به ديگر سخن، نهايت رشد سنى عقل در مورد افراد، متفاوت است. حديث اول نيز كه مى‏گويد در پيرى عقل جوان و قوى نمى‏شود، شايد ناظر به رشد عقل تجربه و ضميمه شدن آن به عقل مطبوع باشد. شخصى كه از عقل مطبوع استفاده كرده، از آن پيروى مى‏كند و با اعمال دينى و اخلاقى و علم و تجربه‏اندوزى عقل تجربى‏اش را رشد مى‏دهد، سن پيرى براى او نهايت قوت و شادابى عقل است.

كتابنامه

. 1 قرآن كريم.

. 2 نهج‏البلاغة.

. 3 احياء علوم‏الدين، محمدبن محمدالغزالى، چاپ اول، دارالهادى،بيروت/ 1412 ه . ق.

. 4 ارشادالقلوب، الحسن‏بن محمدالديلمى، چاپ چهارم، مؤسسةالاعلمى، بيروت/ 1398 ه . ق .

. 5 اصول‏الفقه، محمدرضا المظفر، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان، قم.

. 6 الاشارات والتنبيهات، حسين‏بن عبدالله‏بن سينا، چاپ دوم، دفتر نشر كتاب، تهران /1403 ه . ق.

. 7 الاصول‏الستة عشر (اصل زيدالزراد)، چاپ دوم، دارالشبسترى، قم/ 1405 ه . ق.

. 8 الامالى، شيخ صدوق، چاپ اول، مؤسسه بعثت، قم/ 1417 ه . ق.

. 9 الامالى، شيخ مفيد، تحقيق استاد ولى و على‏اكبر غفارى، مؤسسه نشر اسلامى، قم/ . 1403

. 10 التعريفات، على‏بن محمدالجرجانى، چاپ اول، المطبعةالخيريه، مصر/ 1306 ه . ق.

. 11 التوحيد، شيخ صدوق، تحقيق سيدهاشم حسينى، مؤسسة النشرالاسلامى قم.

. 12 الجعفريات، محمدبن محمد الاشعث الكوفى، مكتبة نينوى الحديثه، تهران.

. 13 الجوهر النضيد، علامه حلى، انتشارات بيدار، قم/ 1363 ه . ش.

. 14 الحكمةالمتعاليه، ملاصدرا، انتشارات مصطفوى، قم.

. 15 الخصال، شيخ صدوق، تحقيق على‏اكبر غفارى، مؤسسةالنشر الاسلامى، قم/ 1403 ه . ق .

. 16 الصحاح، اسماعيل‏بن حمادالجوهرى، تحقيق احمد عبدالغفور عطار، چاپ چهارم، دارالعلم للملايين، بيروت/ 1990 م.

. 17 العقل والجهل فى‏الكتاب والسنة، محمد الريشهرى، تحقيق دارالحديث، چاپ اول، دارالحديث، بيروت/ 1421 ه . ق.

. 18 الكافى، محمدبن يعقوب‏بن اسحاق الكلينى الرازى، تحقيق على‏اكبر غفارى، چاپ سوم، دارالكتب الاسلامية، تهران/ 1388 ه . ق.

. 19 المصباح‏المنير، احمدبن محمدالمقرى الفيومى، چاپ دوم، دارالهجرة، قم/ 1414 ه . ق.

. 20 المنطق، محمدرضا المظفر، دارالتعارف، بيروت/ 1400 ه . ق.

. 21 بحارالانوار، علامه مجلسى، چاپ سوم، دارالاحياءالتراث، بيروت/ 1403 ه . ق. . 22 تحف‏العقول، الحسن‏بن على‏بن الحسين‏بن شعبه الحرانى، تحقيق على‏اكبر غفارى، چاپ دوم، مؤسسه نشر اسلامى، قم، 1404 ه . ق.

. 23 جامع احاديث‏الشيعه، اسماعيل المغرى، مؤلف، قم/ 1413 ه . ق.

. 24 جامع‏الاحاديث، جعفربن احمدبن على‏القمى (ابن‏الرازى)، تحقيق سيدمحمد حسينى، چاپ اول، دانشگاه رضوى، مشهد مقدس/ . 1413

. 25 خدا و انسان در قرآن، توشى هيكو ايزوتسو، ترجمه احمد آرام، چاپ دوم، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران/ 1365 ه . ش.

. 26 روضةالواعظين، الفتال النيسابورى، چاپ اول، مؤسسة الاعلمى، بيروت/ 1406 ه . ق.

. 27 شرح اصول‏الكافى، ملاصدرا، تصحيح محمد خواجوى، چاپ اول، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، تهران/ 1366 ه . ش.

. 28 شرح نهج‏البلاغة، عزالدين ابن ابى‏الحديد، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، چاپ دوم، دار احياءالتراث، بيروت 1385 ه . ق.

. 29 علل‏الشرايع، شيخ صدوق، چاپ دوم داراحياءالتراث، بيروت/ 1385 ه . ق.

. 30 غررالحكم و دررالكلم، عبدالواحد الآمدى، تحقيق سيدجلال‏الدين المحدث، چاپ سوم، دانشگاه تهران، تهران/1360 ه . ش.

. 31 فصول منتزعة، ابونصر الفارابى، تحقيق فوزى مترى نجار، چاپ اول، دارالمشرق، بيروت/1405 ه . ق.

. 32 فلسفه اخلاق، ويليام كى فرانكنا، ترجمه هادى صادقى، چاپ اول، مؤسسه فرهنگى طه، قم/ . 1376

. 33 فلسفه عمومى يا مابعدالطبيعه، پل فولكيه، ترجمه يحيى مهدوى، چاپ سوم، دانشگاه تهران، تهران/ 1366 ه . ش.

. 34 فيلسوفان انگليسى، فردريك كاپلستون، ترجمه امير جلال‏الدين اعلم، چاپ اول، سروش، تهران/ . 1362

. 35 كنزالعمال، على‏المتقى، تصحيح صفوةالسقا، چاپ اول، مكتبةالتراث الاسلامى، بيروت/ 1395 ه . ق.

. 36 كنزالفوائد، محمدبن على‏بن عثمان الكراجكى، تصحيح عبدالله نعمة، چاپ اول، دارالذخائر، قم /1410 ه . ق.

. 37 مجمع‏البحرين، فخرالدين الطريعى، چاپ اول، مؤسسه بعثت، قم/ 1415 ه . ق.

. 38 مجموعه مصنفات شيخ اشراق، شيخ اشراق، تصحيح هنرى كربن، چاپ دوم، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، تهران 1372 ه . ش.

. 39 مرآةالعقول، علامه مجلسى، تحقيق سيدهاشم رسولى، چاپ سوم، دارالكتب‏الاسلاميه، تهران/ 1370 ه . ش. . 40 مشكاةالانوار، على الطبرسى، چاپ دوم، المكتبة الحيدرية، النجف‏الاشرف/ 1385 ه . ق.

. 41 مطالب‏السؤول، محمدبن طلحةالشافعى، نسخه خطى موجود در كتابخانه آيةالله مرعشى در قم.

. 42 معجم مقاييس‏اللغة، احمدبن فارس الرازمى، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، چاپ دوم، مطبعة المصطفى و اولاده، مصر، 1389 ه . ق.

. 43 مفردات ألفاظالقرآن، حسين‏بن محمد الراغب‏الاصفهانى، تحقيق صفوان عدنان داودى، چاپ اول، دارالقلم، دمشق/ 1412 ه . ق.

. 44 من لايحضره‏الفقيه، شيخ صدوق، تحقيق على‏اكبر غفارى، چاپ دوم، مؤسسةالنشر الاسلامى، قم.

. 45 نثرالدر، منصوربن الحسين الآبى، تحقيق محمدبن على قرنة، الهيئة المصرية العامة للكتاب.

. 46 وسائل‏الشيعة، محمدبن الحسن الحر العاملى، چاپ پنجم، دارالاحياء التراث‏العربى، بيروت/ 1403 ه . ق.

پى‏نوشتها:

1) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، حديث . 230

2) الفتال النيسابورى، روضةالواعظين، ص 8؛ شيخ صدوق، الامالى، ص 312؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 1 ، ص . 82

3) ر.ك: الجوهرى، اسماعيل، الصحاح، ج 5 ، ص 1769؛ الفيومى ، احمد، المصباح‏المنير، ص 422 ـ 423؛ ابن‏فارس، احمد، معجم مقاييس‏اللغة، ج 4 ، ص . 69

4) ابن‏فارس، احمد، معجم مقاييس‏اللغة، ج 4 ، ص . 69

5) همان.

6) الجرجانى، على، التعريفات، ص . 65

7) ر.ك: سوره طه، آيات 54 و .128

8) القيومى ، احمد، المصباح‏المنير، ص . 629

9) ر.ك: علامه مجلسى، مرآت‏العقول، ج 1، ص 27؛ ملاصدرا، شرح اصول‏الكافى، ج 1، ص 222 ـ 229؛ فولكيه*، پل، فلسفه عمومى يا مابعدالطبيعه، ص 79 ـ .82

10) الراغب، حسين، مفردات الفاظ القرآن، ص . 577

11) ر.ك: مجموعه مصنفات شيخ اشراق، تصحيح هنرى كربن، ج 2 ، ص 139 و 154 به بعد.

12) ر.ك: ملاصدرا، الحكمةالمتعاليه، ج 1 ، ص 307 و ج 2 ، ص 346 به بعد و ج 8 ، ص . 332

13) ر.ك: سوره آل‏عمران، آيه . 190

14) ر.ك: الفيومى، احمد، المصباح‏المنير، ص . 547

15) شيخ صدوق، علل الشرايع ،ص 4 ؛ الطبرسى، على، مشكاةالانوار، ص 251؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 60، ص .299

16) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، حديث . 6763

17) سيدرضى، نهج‏البلاغة، حكمت 38؛ المتقى، على، كنزالعمال، ج 16 ، ص 266؛ ر.ك: الريشهرى، محمد، العقل والجهل فى‏الكتاب والسنة، ص 58 ـ . 59

18) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، حديث . 4054

19) همان، حديث . 8226

20) همان ، حديث . 7953

21) همان ، حديث . 6790

22) همان ، ح . 2100

23) همان ، ح . 3925

24) همان ، ح . 314

25) همان ، ح 5958 و ر.ك: همان ، ح . 10985

26) همان ، ح . 266

27) همان ، ح . 9475

28) همان ، ح . 2099

29) همان ، ح . 4765

30) سيدرضى، نهج‏البلاغة، حكمت .54

31) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 2151

32) همان ، ح . 1240

33) ر.ك: الريشهرى، محمد، العقل والجهل فى‏الكتاب والسنة.

34) الكلينى، محمد، الكافى، ج 1 ، ص . 21

35) ابن فارس، احمد، معجم مقاييس‏اللغة، ج 1 ، ص . 489

36) ايزوتسو، توشى هيكو، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، ص . 264

37) ر.ك: همان، ص 264 ـ . 278

38) كاپلستون، فردريك، فيلسوفان انگليسى، ترجمه امير جلال‏الدين اعلم، ص 334 ـ . 337

39) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 2310

40) همان ، ح 448 و . 449

41) ر.ك:كاپلستون، فردريك، فيلسوفان انگليسى، ترجمه امير جلال‏الدين اعلم، ص . 346

42) ر.ك: همان ، ص 346 و . 347

43) همان ، ص . 343

44) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 1959

45) همان ، ح . 7644

46) الكلينى، محمد، الكافى، ج 1 ، ص . 28

47) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 322

48) ابن طلعةالشافعى، محمد، مطالب‏السؤول، ص . 50

49) ابن شعبه الحرانى، الحسن، تحف‏العقول، ص 62؛ شيخ مفيد، الامالى، ص 254؛ شيخ صدوق، التوحيد، ص . 35

50) الكلينى، محمد، الكافى، ج 1 ، ص 141،و ر.ك: سيدرضى، نهج‏البلاغة، خطبه . 182

51) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 9553

52) ابن‏الرازى، جعفر، جامع‏الاحاديث، ص . 136

53) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 4318

54) همان ، ح . 2004

55) همان ، ح . 1280

56) همان ، ح . 1254

57) همان ، ح . 4629

58) همان ، ح . 9777

59) همان ، ح . 3887

60) همان، ح . 4274

61) همان ، ح . 4643

62) همان، ح . 6178

63) شيخ صدوق، الخصال، ص . 633

64) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 9430

65) همان ، ح . 3340

66) همان ، ح . 3151

67) ابن‏الحسين الآبى، منصور، نثرالدر، ج 1 ، ص . 285

68) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 4901

69) همان، ح . 7579

70) ابن ابى‏الحديد، عزالدين، شرح نهج‏البلاغه، ج 20 ، ص . 331

71) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 3220

72) الكلينى، محمد، الكافى، ج 1 ، ص . 11

73) همان ، ص . 18

74) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح 3147 ، . 3228

75) همان ، ح . 1868

76) همان ، ح . 1727

77) ر.ك: فارابى، ابونصر، فصول منتزعه، ص 54 ؛ علامه حلى، الجوهرالنضيد ، ص 233؛ ابن‏سينا، حسين، الاشارات والتنبيهات، ج 2 ، ص . 352

78) ر.ك:قطب‏الدين الرازى، حاشيه‏الاشارات و التنبيهات، ج 2 ، ص 352 ـ . 353

79) شيخ صدوق، علل‏الشرايع، ص 98؛ علامه مجلسى، بحارالانوارج 1 ، ص . 99

80) ابن‏طلعة الشافعى، محمد، مطالب السؤول، ص . 49

81) الكراجكى، محمد، كنزالفوائد، ج 1 ، ص 200؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 1 ، ص . 96

82) الكلينى، محمد، الكافى، ج 1 ، ص . 29

83) ابى‏الحسين الآبى، منصور، نثرالدر، ج 1 ، ص . 285

84) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 7340

85) همان ، ح . 2048

86) همان ، ح . 3887

87) همان ، ح . 214

88) سيدرضى، نهج‏البلاغه، كتاب 31؛ المتقى، على، كنزالعمال، ج 16 ، ص . 177

89) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 2130

90) ر.ك: الريشهرى، محمد، العقل والجهل فى‏الكتاب والسنة، ص 124 ـ 128 و 201 ـ . 204

91) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 4760

92) همان ، ح . 8904

93) الكراجكى، محمد، كنزالفوائد، ج 1 ، ص . 199

94) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 5543

95) همان ، ح . 5752

96) همان، ح . 1356

97) همان ، ح . 3956

98) همان ، ح . 8426

99) همان، ح . 5901

100) سوره بقره، آيه . 171

101) ر.ك: فرانكنا، ويليام كى، فلسفه اخلاق، ترجمه هادى صادقى، ص 45 ـ . 49

102) ر.ك: ابن‏سينا، حسين، النجاة، ص 118 ـ 119؛ المظفر، محمدرضا، المنطق، ص 293 ـ 296 و اصول‏الفقه، ج 1 ، ص 223 ـ . 228

103) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 9430

104) همان ، ح . 2048

105) ابن‏شعبه الحرانى، الحسن، تحف‏العقول، ص 62؛ شيخ مفيد، الامالى، ص 254؛ شيخ صدوق، التوحيد، ص . 35

106) الكراجكى، محمد، كنزالفوائد، ج 1 ، ص 56؛ الديلمى، الحسن، ارشادالقلوب، ص . 198

107) ابن‏الرازى، جعفر، جامع‏الاحاديث، ص . 136

108) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 6183

109) ابن‏شعبه الحرانى، الحسن، تحف‏العقول، ص . 196

110) الزراء، زيد، الاصول‏الستة عشر، ص . 4

111) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 272

112) الطريحى، فخرالدين، مجمع‏البحرين، ج 2 ، ص . 1249

113) الكلينى، محمد، الكافى، ج 1 ، ص . 16

114) ر.ك: ابن‏فارس، احمد، معجم مقاييس‏اللغة، ج 1 ، ص 395؛ الجوهرى، اسماعيل، الصحاح، ج 2 ، ص 606؛ الفيومى، احمد، المصباح‏المنير، ص . 87

115) الكلينى، محمد، الكافى، ج 2 ، ص . 49

116) ر.ك: سوره الانبياء، آيه . 10

117) ر.ك: سوره المؤمنون، آيه 80؛ سوره الحج، آيه 46؛ سوره طه، آيه 53 و 54؛ سوره آل‏عمران، آيه 190 و . 191

118) ر.ك: سوره الانعام، آيه . 151

119) ر.ك: سوره طه، آيه . 128

120) ر.ك: شيخ صدوق، التوحيد، ص 455 ـ 460؛ الكلينى، محمد، الكافى، ج 1 ، ص 92 ـ . 94

121) شيخ صدوق، التوحيد، ص 51 و . 54

122) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 1999

123) همان، ح . 8876

124) همان ، ح . 1403

125) همان ، ح . 2163

126) ابن‏طلحة، محمد، مطالب‏السؤول، ص . 49

127) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 9416

128) همان ، ح . 4776

129) ابن‏شعبه الحرانى، الحسن، تحف‏العقول، ص . 323

130) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 1717

131) علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 78 ، ص . 6

132) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 3812

133) ابن ابى‏الحديد، عزالدين، شرح نهج‏البلاغة، ج 20 ، ص . 341

134) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 1543

135) همان ، ح . 1783

136) همان ، ح . 6869

137) همان ، ح . 8601

138) ابن ابى‏الحديد، عزالدين، شرح نهج‏البلاغة، ج 20 ، ص . 323

139) ديوان منسوب به امام على‏عليه السلام ، ص . 330

140) ابن طلحة، محمد، مطالب‏السؤول، ص . 49

141) الراغب، حسين، مفردات الفاظالقرآن، ص 577؛ الغزالى، محمد، احياء علوم‏الدين، ج 30 ، ص . 28

142) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 227

143) الكراجكى، محمد، كنزالفوائد، ج 1 ، ص . 56

144) ر.ك: الريشهرى، محمد، العقل والجهل فى‏الكتاب والسنة، ص 51 ـ . 52

145) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح 4169؛ الكلينى، محمد، الكافى، ج 7 ، ص 69 ؛ ابن محمدالاشعث، محمد، الجعفريات، ص . 213

146) ر.ك: سيدرضى، نهج‏البلاغة، حكمت 338 ؛ الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 2102

147) ر.ك: الريشهرى، محمد، العقل والجهل فى‏الكتاب والسنة، ص 86 ـ . 90

148) ر.ك: شيخ صدوق، علل‏الشرايع، ص . 98

149) ر.ك: المغرى، اسماعيل، جامع احاديث‏الشيعه، ج 1 ، ص 411 ـ 419 ؛ شيخ حر عاملى، وسائل‏الشيعه، ج 1 ، ص 27 ـ . 29

150) ر.ك: المغرى، اسماعيل، جامع احاديث‏الشيعه، ج 1 ، ص 419 ـ 425 ؛ شيخ حر عاملى، وسائل‏الشيعه، ج 1 ، ص 30 ـ .42

151) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 4169

152) الكلينى، محمد، الكافى، ج 7 ، ص . 69

153) ابن محمدالاشعث، محمد، الجعفريات، ص . 213

154) شيخ صدوق، من لايحضره‏الفقيه، ج 3 ، ص . 493