عقل و تعقل از ديدگاه امام على (ع) - قسمت دوم
بسم رب المهدی
اشهد ان
مولانا امیرالمومنین علی ولی الله
لعن الله
قاتلیک یا فاطمه الزهرا
سلام الله علیها
عقل و تعقل از ديدگاه امام على (ع) - قسمت دوم
...
عقل و علم
ارتباط عقل با علم نيز ـ همچون ارتباطش با دين و اخلاق ـ دوسويه است. امام علىعليه السلام عقل را يكى از مبادى علم و دانش مىدانند. حتى از سخنان ايشان مىتوان استفاده كرد كه عقل مهمترين مبدأ شناخت آدمى است، و همان قوهاى است كه آدمى با آن به حكمت، يعنى علم استوار، دست مىيابد. ايشان در مقايسه ميان انديشيدن و حس كردن، انديشه را خطاناپذير مىدانند، در حالى كه حس را امرى خطا بردار مىشناسانند. در برخى احاديث نيز عقل را پيشواى حس معرفى مىكنند. احاديث زير را كه از سخنان آن امام است ـ مىتوان در اين باره ياد كرد: عقل، اصل و ريشه علم و دعوتكننده به فهم است. (125) با عقلها به بلندا و ستيغ علوم نايل مىشويد. (126) با عقل، ژرفاى حكمت، و با حكمت، ژرفاى عقل بيرون آورده مىشود. (127) انديشيدن مانند ديدن با چشم نيست؛زيرا گاه چشمهاگاه به صاحبانش دروغ مىگويند، ولى عقل، آن راكه از وى اندرز خواسته، فريب نمىدهد». (128) «عقل ها، پيشوايان افكار و افكار، پيشوايان قلوب و قلوب، پيشوايان حواس و حواس، پيشوايان اعضا و اندامند. (129) بدينسان عقل مبدأ و منشأ اصلى معرفت و علم است. از سوى ديگر امام علم و تجربه را از جمله اسباب و عوامل تقويت عقل مىدانند؛ زيرا: عقل غريزهاى است كه با علم و تجارب،افزايش مىيابد. (130) علم و دانش، عقل عاقل را بيشتر مىكند. (131) تو، به عقلت سنجيده مىشوى؛پس آن را با دانش بالنده كن . (132) عقل غريزهاى است كه با تجربه پرورش مىيابد. (133) تجربهها تمامشدنى نيست، و عاقل با آنها رشد مىكند. (134) بنابراين هم عقل باعث افزايش علم مىشود وهم علم عقل افزا است . از اين رو اگر آدمى عقل خويش را به كار گيرد،به علم مىرسد و وقتى به علم دست يافت،عقل او فزونى مىيابد . باز اگر عقلى را كه هماينك قوىتر شده به كار گيرد،علوم بيشترى را وجدان مىكند و در نتيجه به عقل او افزوده مىشود. اين سير هميشه مىتواند ادامه داشته باشد و علم و عقل در يك تعامل تكاملى پيوسته باعث تقويت يكديگرند. شايد از همين رو است كه امام مىفرمايند : «عقل و علم همپاى يكديگرند و از هم جدا نمىشوند.» (135) با دقت در پارهاى از سخنان امام علىعليه السلام درمىيابيم كه نياز علم به عقل، بيشتر از نياز عقل به علم است؛زيرافرمودهاند:كل علم لايؤيده عقل مضلة (136) ؛ «هر علمى كه عقل آن را تأييد نكند، گمراهى است.» و«كسى كه علم او بر عقلش افزون گردد، علم، وبال او خواهد بود.» (137) در توضيح اين مطلب مىتوان گفت دانش مىتواند جهت مثبت يا منفى داشته باشد،يعنى ضرورتا مثبت و باعث كمال آدمى نيست.
براى ما كه در عصر مدرنيته زندگى مىكنيم و شاهديم كه آدمى با علم و تكنولوژى در صدد نابودى خويش برآمده است اين سخن نبايد عجيب به نظر آيد. آن علم و تكنولوژى كه نتيجهاش سلاحى مىگردد و هزاران انسان بىگناه را در چند ثانيه نابود مىكند، علمى است كه با عقل همراه نگشته است. انسان غربى، امروزه با استفاده از علوم مختلف جامعهاى را طراحى كرده است كه به حذف دين و شريعت در عرصه اجتماعى انجاميده است؛جامعهاى كه به تعبير نيچه، فيلسوف شهير آلمانى، خدا در آن مرده است. عاملى كه علم را در جهت مثبت پيش مىراند، عقل ـ به تفسيرى كه تاكنون بيان شد ـ است. انسان با عقل و دين مىتواند به علومى دست يابد كه او را در همه عرصهها از جمله عرصه اجتماعى به كمال برساند. در بحث از كاركرد عقل عملى ديديم كه عقل عملى خوب و بد و بايد و نبايد را به آدمى نشان مىدهد. بنابراين اگر اين كاركرد عقل را كنار نهيم،بايد همچون هيوم و ليبراليستها ميل و شهوت را به جاى آن بنشانيم. در اين صورت، علم وبال آدمى و باعث گمراهى او خواهد شد. امام علىعليه السلام در اين باره مىفرمايند: «عقل هيچگاه به صاحبش آسيب نمىزند؛ اما علم منهاى عقل صاحبش راآفتى بزرگ است.» (138) امام علىعليه السلام در شعرى منسوب به ايشان علم و عقل و رابطه آن دو را در پيمودن مسير كمال،به كفش و پا تشبيه فرمودهاند. در اين شعر آمده است: إذا كنت ذا علم و لم تك عاقلا
فأنت كذى نعل و ليس له رجل
و إن كنت ذاعقل و لم تك عالما
فأنت كذى رجل و ليس له نعل (139) «اگر علم داشته باشى و عاقل نباشى، بسان كسى هستى كه كفش دارد ولى پا ندارد؛ و اگر عقل داشته باشى و عالم نباشى،همچون كسى هستى كه پا دارد ولى كفش ندارد.» انسانى كه پا دارد ولى كفش ندارد، مىتواند طى طريق كند؛هر چندبه سختى. اما كفش بدون پا فايدهاى ندارد و نمىتوان با آن مسيرى را پيمود.
عقل طبع و عقل تجربه
در سخنان حضرت اميرعليه السلام تقسيمى درباره عقل به چشم مىخورد كه نيازمند توضيح و تفسير است. ايشان مىفرمايند:
العقل عقلان: عقل الطبع و عقلالتجربى و كلاهما يؤدى المنفعه؛ (140) «عقل دو نوع است: عقل طبع و عقل تجربه، و هر دو منفعت مىرسانند.»
در اين حديث، عقل به عقل طبع و عقل تجربه تقسيم شده است. به نظر مىرسد عقل طبع همان عقل فطرى و خدادادى است و عقل تجربه،عقل اكتسابى و تجربى باشد.
در شعرى منسوب به امام آمده است:«عقل را دو گونه ديديم:مطبوع و مسموع.عقل مسموع بدون عقل مطبوع سودمند نيست؛همانگونه كه خورشيد بدون فروغ و روشنايى چشم سودى نمىبخشد.» (141) در اين شعر ضمن اينكه عقل به عقل مطبوع و مسموع (شنيدنى) تقسيم شده است، عقل مسموع بدون عقل مطبوع بىفايده تلقى شده است. همچنين رابطه دو عقل در سود رسانى به رابطه نور خورشيد و روشنايى چشم در فرايند بينايى،تشبيه شده است.همانگونه كه براى عمل ديدن، نور خورشيد به تنهايى كافى نيست و بينايى چشم نيز لازم است، در درك معقولات، عقل مسموع و اكتسابى كافى نيست و عقل طبع را نيز بايد دارا بود. امام علىعليه السلام در پارهاى از احاديث، عقل را موهبتى الهى معرفى كردهاند كه خداوند آن را به آدمى مىبخشد: «عقلها بخشيدهشدهها هستند (142) » و«عقل امرى سرشتى است (143) »يعنى خداوند هنگام تولد عقل را در انسان قرار مىدهد، نه اين كه او خود آن را كسب كرده باشد. در احاديث متعددى كه از آن امام نقل شده است، عقل برترين بخشش و نعمت الهى دانسته شده است. (144) به نظر مىرسد اين گونه احاديث به عقل طبع يا مطبوع و عقل خدادادى و فطرى ناظر است. در اصل داشتن چنين عقلى آدمى نقش و دخالتى ندارد، بلكه نعمتى الهى است كه خداوند آن را به انسانها ارزانى داشته است. اما امام در تقسيم عقل به عقل طبع و عقل تجربه، به عقل ديگرى نيز اشاره كردهاند كه اكتسابى است؛ يعنى آدمى گذشته از اين كه به طور خدادادى از عقلى بهرهمند است، مىتواند با اراده و تلاش خود، به درجات بيشترى از عقل ـ كه به طور فطرى و خدادادى فاقد آن است ـ دست يابد. امام در سخنانى كه درباره ارتباط رشد سنى با رشد عقل دارند، پس از آن كه سن 28 سالگى يا 35 سالگى را نهايت رشد عقلى معرفى مىكنند، مىافزايند: «عقلى كه با تجربه به دست مىآيد،رشد آن نهايت ندارد و آدمى تا زنده است مىتواند از طريق تجربه، عقل خود را رشد دهد.» (145) به نظر مىرسد منظور از تجربه در اين بحث،مطلق اكتساب است نه اكتساب حسى؛يعنى آدمى از راههاى مختلف مىتواند عقل را اكتساب كند كه يكى از اين راهها تجربه حسى است. در بحث از درجات عقل راههاى اكتساب و تقويت عقل بيان خواهد شد.
نكته مهم درباره تقسيم عقل به عقل مطبوع و عقل مسموع، اين است كه عين همين تقسيم را امامعليه السلام درباره علم نيز دارند: «اين دو علم بدون يكديگر سودمند نيستند و به يكديگر محتاجند.» (146) درباره ارتباط اين دو تقسيم بايد گفت، علم از آثار و نتايج عقل است و آدمى با بهكارگيرى عقلش به علوم دست مىيابد. بنابراين اگر عقل كه منبع علم است دو قسم باشد، علم نيز دو قسم خواهد بود. برخى علوم فطرى و خدادادىاند و برخى ديگر اكتسابى. در بحث از عقل و دين هم ديديم كه يكى از وظايف انبيا برانگيختن عقل و دفينهها و علوم عقلى است. اين عقل همان عقل مطبوع است و گنجينههاى او، علوم مطبوع و فطرىاند.
درجات عقل و ارتباط عقل و اراده
پيشتر به دو مسأله درجات عقل و نيز ارتباط عقل و اراده اشاره شد. ديديم كه آدمى داراى اراده و شهوت است و اين خود او است كه يكى از اين دو را اراده مىكند و پيرو عقل يا شهوت مىگردد. همچنين ديديم كه انسان با عمل كردن به مقتضاى دين و اخلاق، و نيز علم و تجربهاندوزى، مىتواند عقل خود را تقويت كند. بنابراين بايد عقل را داراى درجات مختلف دانست و معتقد شد كه برخى اعمال و علوم باعث تقويت عقل مىشوند.
در تقسيم عقل به عقل مطبوع و عقل تجربه نيز بيان شد كه با تجربه و اكتساب مىتوان به عقل تجربه يا مسموع رسيد و به يك تعبير عقل را رشد داد. در همه اين مباحث از يك سو عقل داراى درجات فرض شده است، و از سوى ديگر انسان و اراده او در دستيابى به درجات مختلف عقل، دخيل دانسته شده است.
اگر بخواهيم فهرستى از مهمترين عوامل تقويت عقل را به دست دهيم، مىتوانيم گذشته از اراده انسان، به عوامل دين، اخلاق، علم و تجربه و رشد سنى اشاره كنيم.تأثير دين و اخلاق، و علم و تجربه را بر عقل پيشتر بررسيديم، و در ادامه نيز رشد سنى را بررسى خواهيم كرد .
گفتنى است كه در برخى احاديث، پارهاى از غذاها همچون روغن، گلابى، كرفس، گوشت، شير، سركه، عسل، ترنج و باقلا از اسباب تقويت عقل و ذهن برشمرده شده و نيز حجامت كردن باعث افزونى عقل معرفى شده است؛ (147) اما از آنجا كه اين گونه روايات از حيث شمار اندك است، از بحث درباره آنها چشم مىپوشيم .
عقل و رشد سنى
از جمله امورى كه در برخوردارى از عقل و رشد آن مؤثر است،رشد سنى است. بنا بر مفاد برخى احاديث، انسان هنگام بلوغ، از نور عقل بهرهمند مىگردد و خوب و بد را مىفهمد. (148) اين روايات، با احاديث بسيارى كه عقل را حقيقت الهى و ملاك تكليف و حسابرسى و كيفر و پاداش مىدانند، (149) و نيز احاديثى كه سن بلوغ را سن تكليف معرفى مىكنند، (150) تأييد و تقويت مىشود. فقها و مراجع نيز از يكسو شرط تكليف را عقل مىدانند و از سوى ديگر سن تكليف را سن بلوغ ذكر مىكنند. البته ممكن است اشخاصى قبل از بلوغ نيز از عقل بهرهمند شوند كه به اين سن، حد تميز گفته مىشود، يعنى سالى كه بچه خوب و بد را از هم تميز مىدهد. مىتوان گفت آدمى هنگام بلوغ از مقدارى از عقل بهرهمند است كه براى فهم تكليف و حسن و قبح اعمال و درك واقعيات و عقايد پايهاى، ضرورى است.
در احاديثى كه از امام علىعليه السلام نقل شده است، بهرهمندى از عقل پس از سن بلوغ نيز ادامه خواهد داشت تا اين كه سن آدمى به 28 يا 35 سالگى برسد. پس از آن، رشد عقل تنها از طريق رشد غيرسنى و از طريق تجارب ممكن و ميسر است. احاديث حضرت پيرامون اين مطلب بدين قرار است: هنگامى كه عاقل پير مىشود، عقلش جوان [و قوى] مىگردد. (151) عقل انسان تا 28 سالگى رشد مىكند، مگر تجارب. (152) عقل در 28 سالگى به كمال مىرسد، پس هر چه پس از آن باشد، بر اثر تجارب است. (153) پايان دوره رشد عقل 35 سالگى است، و هر چه پس از آن باشد، بر اثر تجربه است. (154) بر اساس اين احاديث علوى،رشد سنى آدمى در رشد عقل او مؤثر است، و رشد عقل همراه رشد سنى تا 28 يا 35 سالگى ادامه دارد و پس از آن رشد عقل تنها با تجارب ممكن است.
به نظر مىرسد عقلى كه با رشد سنى كمال مىيابد همان عقل طبع يا عقل فطرى و خدادادى است و عقلى كه تا آخر عمر با تجربه قابل افزايش است، عقل تجربه يا عقل مسموع است.
چنان كه ديديم در دو حديث سن 28 سالگى، و در يك حديث سن 35 سالگى،نهايت رشد سنى عقل بيان شده است.
شايد مراد اين باشد كه سن 28 سالگى براى افراد متعارف نهايت رشد سنى عقل است و 35 سالگى براى افراد خاص.
به ديگر سخن، نهايت رشد سنى عقل در مورد افراد، متفاوت است. حديث اول نيز كه مىگويد در پيرى عقل جوان و قوى نمىشود، شايد ناظر به رشد عقل تجربه و ضميمه شدن آن به عقل مطبوع باشد. شخصى كه از عقل مطبوع استفاده كرده، از آن پيروى مىكند و با اعمال دينى و اخلاقى و علم و تجربهاندوزى عقل تجربىاش را رشد مىدهد، سن پيرى براى او نهايت قوت و شادابى عقل است.
كتابنامه
. 1 قرآن كريم.
. 2 نهجالبلاغة.
. 3 احياء علومالدين، محمدبن محمدالغزالى، چاپ اول، دارالهادى،بيروت/ 1412 ه . ق.
. 4 ارشادالقلوب، الحسنبن محمدالديلمى، چاپ چهارم، مؤسسةالاعلمى، بيروت/ 1398 ه . ق .
. 5 اصولالفقه، محمدرضا المظفر، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان، قم.
. 6 الاشارات والتنبيهات، حسينبن عبداللهبن سينا، چاپ دوم، دفتر نشر كتاب، تهران /1403 ه . ق.
. 7 الاصولالستة عشر (اصل زيدالزراد)، چاپ دوم، دارالشبسترى، قم/ 1405 ه . ق.
. 8 الامالى، شيخ صدوق، چاپ اول، مؤسسه بعثت، قم/ 1417 ه . ق.
. 9 الامالى، شيخ مفيد، تحقيق استاد ولى و علىاكبر غفارى، مؤسسه نشر اسلامى، قم/ . 1403
. 10 التعريفات، علىبن محمدالجرجانى، چاپ اول، المطبعةالخيريه، مصر/ 1306 ه . ق.
. 11 التوحيد، شيخ صدوق، تحقيق سيدهاشم حسينى، مؤسسة النشرالاسلامى قم.
. 12 الجعفريات، محمدبن محمد الاشعث الكوفى، مكتبة نينوى الحديثه، تهران.
. 13 الجوهر النضيد، علامه حلى، انتشارات بيدار، قم/ 1363 ه . ش.
. 14 الحكمةالمتعاليه، ملاصدرا، انتشارات مصطفوى، قم.
. 15 الخصال، شيخ صدوق، تحقيق علىاكبر غفارى، مؤسسةالنشر الاسلامى، قم/ 1403 ه . ق .
. 16 الصحاح، اسماعيلبن حمادالجوهرى، تحقيق احمد عبدالغفور عطار، چاپ چهارم، دارالعلم للملايين، بيروت/ 1990 م.
. 17 العقل والجهل فىالكتاب والسنة، محمد الريشهرى، تحقيق دارالحديث، چاپ اول، دارالحديث، بيروت/ 1421 ه . ق.
. 18 الكافى، محمدبن يعقوببن اسحاق الكلينى الرازى، تحقيق علىاكبر غفارى، چاپ سوم، دارالكتب الاسلامية، تهران/ 1388 ه . ق.
. 19 المصباحالمنير، احمدبن محمدالمقرى الفيومى، چاپ دوم، دارالهجرة، قم/ 1414 ه . ق.
. 20 المنطق، محمدرضا المظفر، دارالتعارف، بيروت/ 1400 ه . ق.
. 21 بحارالانوار، علامه مجلسى، چاپ سوم، دارالاحياءالتراث، بيروت/ 1403 ه . ق. . 22 تحفالعقول، الحسنبن علىبن الحسينبن شعبه الحرانى، تحقيق علىاكبر غفارى، چاپ دوم، مؤسسه نشر اسلامى، قم، 1404 ه . ق.
. 23 جامع احاديثالشيعه، اسماعيل المغرى، مؤلف، قم/ 1413 ه . ق.
. 24 جامعالاحاديث، جعفربن احمدبن علىالقمى (ابنالرازى)، تحقيق سيدمحمد حسينى، چاپ اول، دانشگاه رضوى، مشهد مقدس/ . 1413
. 25 خدا و انسان در قرآن، توشى هيكو ايزوتسو، ترجمه احمد آرام، چاپ دوم، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران/ 1365 ه . ش.
. 26 روضةالواعظين، الفتال النيسابورى، چاپ اول، مؤسسة الاعلمى، بيروت/ 1406 ه . ق.
. 27 شرح اصولالكافى، ملاصدرا، تصحيح محمد خواجوى، چاپ اول، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، تهران/ 1366 ه . ش.
. 28 شرح نهجالبلاغة، عزالدين ابن ابىالحديد، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، چاپ دوم، دار احياءالتراث، بيروت 1385 ه . ق.
. 29 عللالشرايع، شيخ صدوق، چاپ دوم داراحياءالتراث، بيروت/ 1385 ه . ق.
. 30 غررالحكم و دررالكلم، عبدالواحد الآمدى، تحقيق سيدجلالالدين المحدث، چاپ سوم، دانشگاه تهران، تهران/1360 ه . ش.
. 31 فصول منتزعة، ابونصر الفارابى، تحقيق فوزى مترى نجار، چاپ اول، دارالمشرق، بيروت/1405 ه . ق.
. 32 فلسفه اخلاق، ويليام كى فرانكنا، ترجمه هادى صادقى، چاپ اول، مؤسسه فرهنگى طه، قم/ . 1376
. 33 فلسفه عمومى يا مابعدالطبيعه، پل فولكيه، ترجمه يحيى مهدوى، چاپ سوم، دانشگاه تهران، تهران/ 1366 ه . ش.
. 34 فيلسوفان انگليسى، فردريك كاپلستون، ترجمه امير جلالالدين اعلم، چاپ اول، سروش، تهران/ . 1362
. 35 كنزالعمال، علىالمتقى، تصحيح صفوةالسقا، چاپ اول، مكتبةالتراث الاسلامى، بيروت/ 1395 ه . ق.
. 36 كنزالفوائد، محمدبن علىبن عثمان الكراجكى، تصحيح عبدالله نعمة، چاپ اول، دارالذخائر، قم /1410 ه . ق.
. 37 مجمعالبحرين، فخرالدين الطريعى، چاپ اول، مؤسسه بعثت، قم/ 1415 ه . ق.
. 38 مجموعه مصنفات شيخ اشراق، شيخ اشراق، تصحيح هنرى كربن، چاپ دوم، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، تهران 1372 ه . ش.
. 39 مرآةالعقول، علامه مجلسى، تحقيق سيدهاشم رسولى، چاپ سوم، دارالكتبالاسلاميه، تهران/ 1370 ه . ش. . 40 مشكاةالانوار، على الطبرسى، چاپ دوم، المكتبة الحيدرية، النجفالاشرف/ 1385 ه . ق.
. 41 مطالبالسؤول، محمدبن طلحةالشافعى، نسخه خطى موجود در كتابخانه آيةالله مرعشى در قم.
. 42 معجم مقاييساللغة، احمدبن فارس الرازمى، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، چاپ دوم، مطبعة المصطفى و اولاده، مصر، 1389 ه . ق.
. 43 مفردات ألفاظالقرآن، حسينبن محمد الراغبالاصفهانى، تحقيق صفوان عدنان داودى، چاپ اول، دارالقلم، دمشق/ 1412 ه . ق.
. 44 من لايحضرهالفقيه، شيخ صدوق، تحقيق علىاكبر غفارى، چاپ دوم، مؤسسةالنشر الاسلامى، قم.
. 45 نثرالدر، منصوربن الحسين الآبى، تحقيق محمدبن على قرنة، الهيئة المصرية العامة للكتاب.
. 46 وسائلالشيعة، محمدبن الحسن الحر العاملى، چاپ پنجم، دارالاحياء التراثالعربى، بيروت/ 1403 ه . ق.
پىنوشتها:
1) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، حديث . 230
2) الفتال النيسابورى، روضةالواعظين، ص 8؛ شيخ صدوق، الامالى، ص 312؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 1 ، ص . 82
3) ر.ك: الجوهرى، اسماعيل، الصحاح، ج 5 ، ص 1769؛ الفيومى ، احمد، المصباحالمنير، ص 422 ـ 423؛ ابنفارس، احمد، معجم مقاييساللغة، ج 4 ، ص . 69
4) ابنفارس، احمد، معجم مقاييساللغة، ج 4 ، ص . 69
5) همان.
6) الجرجانى، على، التعريفات، ص . 65
7) ر.ك: سوره طه، آيات 54 و .128
8) القيومى ، احمد، المصباحالمنير، ص . 629
9) ر.ك: علامه مجلسى، مرآتالعقول، ج 1، ص 27؛ ملاصدرا، شرح اصولالكافى، ج 1، ص 222 ـ 229؛ فولكيه*، پل، فلسفه عمومى يا مابعدالطبيعه، ص 79 ـ .82
10) الراغب، حسين، مفردات الفاظ القرآن، ص . 577
11) ر.ك: مجموعه مصنفات شيخ اشراق، تصحيح هنرى كربن، ج 2 ، ص 139 و 154 به بعد.
12) ر.ك: ملاصدرا، الحكمةالمتعاليه، ج 1 ، ص 307 و ج 2 ، ص 346 به بعد و ج 8 ، ص . 332
13) ر.ك: سوره آلعمران، آيه . 190
14) ر.ك: الفيومى، احمد، المصباحالمنير، ص . 547
15) شيخ صدوق، علل الشرايع ،ص 4 ؛ الطبرسى، على، مشكاةالانوار، ص 251؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 60، ص .299
16) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، حديث . 6763
17) سيدرضى، نهجالبلاغة، حكمت 38؛ المتقى، على، كنزالعمال، ج 16 ، ص 266؛ ر.ك: الريشهرى، محمد، العقل والجهل فىالكتاب والسنة، ص 58 ـ . 59
18) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، حديث . 4054
19) همان، حديث . 8226
20) همان ، حديث . 7953
21) همان ، حديث . 6790
22) همان ، ح . 2100
23) همان ، ح . 3925
24) همان ، ح . 314
25) همان ، ح 5958 و ر.ك: همان ، ح . 10985
26) همان ، ح . 266
27) همان ، ح . 9475
28) همان ، ح . 2099
29) همان ، ح . 4765
30) سيدرضى، نهجالبلاغة، حكمت .54
31) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 2151
32) همان ، ح . 1240
33) ر.ك: الريشهرى، محمد، العقل والجهل فىالكتاب والسنة.
34) الكلينى، محمد، الكافى، ج 1 ، ص . 21
35) ابن فارس، احمد، معجم مقاييساللغة، ج 1 ، ص . 489
36) ايزوتسو، توشى هيكو، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، ص . 264
37) ر.ك: همان، ص 264 ـ . 278
38) كاپلستون، فردريك، فيلسوفان انگليسى، ترجمه امير جلالالدين اعلم، ص 334 ـ . 337
39) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 2310
40) همان ، ح 448 و . 449
41) ر.ك:كاپلستون، فردريك، فيلسوفان انگليسى، ترجمه امير جلالالدين اعلم، ص . 346
42) ر.ك: همان ، ص 346 و . 347
43) همان ، ص . 343
44) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 1959
45) همان ، ح . 7644
46) الكلينى، محمد، الكافى، ج 1 ، ص . 28
47) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 322
48) ابن طلعةالشافعى، محمد، مطالبالسؤول، ص . 50
49) ابن شعبه الحرانى، الحسن، تحفالعقول، ص 62؛ شيخ مفيد، الامالى، ص 254؛ شيخ صدوق، التوحيد، ص . 35
50) الكلينى، محمد، الكافى، ج 1 ، ص 141،و ر.ك: سيدرضى، نهجالبلاغة، خطبه . 182
51) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 9553
52) ابنالرازى، جعفر، جامعالاحاديث، ص . 136
53) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 4318
54) همان ، ح . 2004
55) همان ، ح . 1280
56) همان ، ح . 1254
57) همان ، ح . 4629
58) همان ، ح . 9777
59) همان ، ح . 3887
60) همان، ح . 4274
61) همان ، ح . 4643
62) همان، ح . 6178
63) شيخ صدوق، الخصال، ص . 633
64) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 9430
65) همان ، ح . 3340
66) همان ، ح . 3151
67) ابنالحسين الآبى، منصور، نثرالدر، ج 1 ، ص . 285
68) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 4901
69) همان، ح . 7579
70) ابن ابىالحديد، عزالدين، شرح نهجالبلاغه، ج 20 ، ص . 331
71) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 3220
72) الكلينى، محمد، الكافى، ج 1 ، ص . 11
73) همان ، ص . 18
74) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح 3147 ، . 3228
75) همان ، ح . 1868
76) همان ، ح . 1727
77) ر.ك: فارابى، ابونصر، فصول منتزعه، ص 54 ؛ علامه حلى، الجوهرالنضيد ، ص 233؛ ابنسينا، حسين، الاشارات والتنبيهات، ج 2 ، ص . 352
78) ر.ك:قطبالدين الرازى، حاشيهالاشارات و التنبيهات، ج 2 ، ص 352 ـ . 353
79) شيخ صدوق، عللالشرايع، ص 98؛ علامه مجلسى، بحارالانوارج 1 ، ص . 99
80) ابنطلعة الشافعى، محمد، مطالب السؤول، ص . 49
81) الكراجكى، محمد، كنزالفوائد، ج 1 ، ص 200؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 1 ، ص . 96
82) الكلينى، محمد، الكافى، ج 1 ، ص . 29
83) ابىالحسين الآبى، منصور، نثرالدر، ج 1 ، ص . 285
84) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 7340
85) همان ، ح . 2048
86) همان ، ح . 3887
87) همان ، ح . 214
88) سيدرضى، نهجالبلاغه، كتاب 31؛ المتقى، على، كنزالعمال، ج 16 ، ص . 177
89) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 2130
90) ر.ك: الريشهرى، محمد، العقل والجهل فىالكتاب والسنة، ص 124 ـ 128 و 201 ـ . 204
91) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 4760
92) همان ، ح . 8904
93) الكراجكى، محمد، كنزالفوائد، ج 1 ، ص . 199
94) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 5543
95) همان ، ح . 5752
96) همان، ح . 1356
97) همان ، ح . 3956
98) همان ، ح . 8426
99) همان، ح . 5901
100) سوره بقره، آيه . 171
101) ر.ك: فرانكنا، ويليام كى، فلسفه اخلاق، ترجمه هادى صادقى، ص 45 ـ . 49
102) ر.ك: ابنسينا، حسين، النجاة، ص 118 ـ 119؛ المظفر، محمدرضا، المنطق، ص 293 ـ 296 و اصولالفقه، ج 1 ، ص 223 ـ . 228
103) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 9430
104) همان ، ح . 2048
105) ابنشعبه الحرانى، الحسن، تحفالعقول، ص 62؛ شيخ مفيد، الامالى، ص 254؛ شيخ صدوق، التوحيد، ص . 35
106) الكراجكى، محمد، كنزالفوائد، ج 1 ، ص 56؛ الديلمى، الحسن، ارشادالقلوب، ص . 198
107) ابنالرازى، جعفر، جامعالاحاديث، ص . 136
108) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 6183
109) ابنشعبه الحرانى، الحسن، تحفالعقول، ص . 196
110) الزراء، زيد، الاصولالستة عشر، ص . 4
111) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 272
112) الطريحى، فخرالدين، مجمعالبحرين، ج 2 ، ص . 1249
113) الكلينى، محمد، الكافى، ج 1 ، ص . 16
114) ر.ك: ابنفارس، احمد، معجم مقاييساللغة، ج 1 ، ص 395؛ الجوهرى، اسماعيل، الصحاح، ج 2 ، ص 606؛ الفيومى، احمد، المصباحالمنير، ص . 87
115) الكلينى، محمد، الكافى، ج 2 ، ص . 49
116) ر.ك: سوره الانبياء، آيه . 10
117) ر.ك: سوره المؤمنون، آيه 80؛ سوره الحج، آيه 46؛ سوره طه، آيه 53 و 54؛ سوره آلعمران، آيه 190 و . 191
118) ر.ك: سوره الانعام، آيه . 151
119) ر.ك: سوره طه، آيه . 128
120) ر.ك: شيخ صدوق، التوحيد، ص 455 ـ 460؛ الكلينى، محمد، الكافى، ج 1 ، ص 92 ـ . 94
121) شيخ صدوق، التوحيد، ص 51 و . 54
122) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 1999
123) همان، ح . 8876
124) همان ، ح . 1403
125) همان ، ح . 2163
126) ابنطلحة، محمد، مطالبالسؤول، ص . 49
127) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 9416
128) همان ، ح . 4776
129) ابنشعبه الحرانى، الحسن، تحفالعقول، ص . 323
130) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 1717
131) علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 78 ، ص . 6
132) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 3812
133) ابن ابىالحديد، عزالدين، شرح نهجالبلاغة، ج 20 ، ص . 341
134) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 1543
135) همان ، ح . 1783
136) همان ، ح . 6869
137) همان ، ح . 8601
138) ابن ابىالحديد، عزالدين، شرح نهجالبلاغة، ج 20 ، ص . 323
139) ديوان منسوب به امام علىعليه السلام ، ص . 330
140) ابن طلحة، محمد، مطالبالسؤول، ص . 49
141) الراغب، حسين، مفردات الفاظالقرآن، ص 577؛ الغزالى، محمد، احياء علومالدين، ج 30 ، ص . 28
142) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 227
143) الكراجكى، محمد، كنزالفوائد، ج 1 ، ص . 56
144) ر.ك: الريشهرى، محمد، العقل والجهل فىالكتاب والسنة، ص 51 ـ . 52
145) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح 4169؛ الكلينى، محمد، الكافى، ج 7 ، ص 69 ؛ ابن محمدالاشعث، محمد، الجعفريات، ص . 213
146) ر.ك: سيدرضى، نهجالبلاغة، حكمت 338 ؛ الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 2102
147) ر.ك: الريشهرى، محمد، العقل والجهل فىالكتاب والسنة، ص 86 ـ . 90
148) ر.ك: شيخ صدوق، عللالشرايع، ص . 98
149) ر.ك: المغرى، اسماعيل، جامع احاديثالشيعه، ج 1 ، ص 411 ـ 419 ؛ شيخ حر عاملى، وسائلالشيعه، ج 1 ، ص 27 ـ . 29
150) ر.ك: المغرى، اسماعيل، جامع احاديثالشيعه، ج 1 ، ص 419 ـ 425 ؛ شيخ حر عاملى، وسائلالشيعه، ج 1 ، ص 30 ـ .42
151) الآمدى، عبدالواحد، غررالحكم، ح . 4169
152) الكلينى، محمد، الكافى، ج 7 ، ص . 69
153) ابن محمدالاشعث، محمد، الجعفريات، ص . 213
154) شيخ صدوق، من لايحضرهالفقيه، ج 3 ، ص . 493