روايات امام على علیه السلام - قسمت اول
بسم رب المهدی
اشهد ان
مولانا امیرالمومنین علی ولی الله
لعن الله
قاتلیک یا فاطمه الزهرا
سلام الله علیها
روايات امام على علیه السلام - قسمت اول
فهرست :
- مقدمه
- روايات نبوى در كلام امام على (ع)
- 1ـ تشويق مردم به عمل به سنت پيامبر صلىاللهعليهوآله
- 2 ـ تشويق به آموزش و فراگيرى حديث
- 3ـ تشويق به نگاشتن حديث
- 4ـ حديث نگارى امام على (ع)
- 5 ـ استفاده از حديث نبوى در خطبهه
- 6ـ املاى پيامبر
- كتابهاى حديث نبوى به خط امام على (ع)
- الف ـ كتاب جامعه
- ب ـ كتاب على (ع)
- ج ـ صحيفه على (ع)
- د ـ كتاب لملاحم يا صحيفةالدولة
- ه ـ كتاب جفر
- و ـ كتاب مصحف على(ع)
- تعداد احاديث نبوى به روايت امام على (ع)
- بخش دوم: روايات علوى
- مقاطع تاريخى روايات علوى
- شيوههاى نشر احاديث علوى
- أ. خطابهها
- ب ـ حكمتها و كلمات كوتاه
- ج ـ نامهه
- د ـ آموزش حديث
- ه ـ احتجاجها
- و ـ مصحف فاطمه (ع)
- ز ـ كتابهاى اصحاب امام على (ع)
- 1 ـ روايات عقايدى امام على (ع)
- الف ـ خداشناسى در روايت علوى
- ب ـ پيامبر در روايات علوى
- ج ـ معاد در روايات علوى
- ه ـ امامت در روايات امام على (ع)
- 2 ـ روايات تفسيرى امام على (ع)
- 3 ـ روايات فقهى امام على (ع)
- 4ـ روايات اخلاقى امام على (ع)
- 5 ـ روايات دعاى آن حضرت
- 6 ـ فضايل على (ع) در روايات علوى
- 1 ـ بيان نعمتهاى الهى
- 2 ـ بيان حقايق تاريخى
- 3ـ دفاع از حق مظلوم
- 4 ـ دفاع از حق مردم
- 5 ـ دفاع از شخصيت خويش در برابر هجوم تبليغاتى دشمن
- أ. على از نظر خلافت
- ب ـ خاندان على (ع)
- ج ـ منزلت على (ع) نزد پيامبر (ص)
- د ـ جايگاه سياسى اجتماعى على (ع)
- پىنوشتها
-------------------------------------------------------------
مقدمه
حديث و روايت از ديدگاه محدثان، هر آن كلامى است كه ارتباطى مستقيم با معصوم دارد. و موضوع اين مقاله رواياتى است كه انتساب به اميرالمؤمنين (ع) داشته، و ايشان يا نقل كرده و يا از او نقل شده است و به عبارت ديگر رواياتى كه ايشان راوى آن مىباشد، و يا آنكه آن روايات مروى عنه ايشان مىباشد. از يك ديدگاه كلى روايات امام على (ع) به دو دسته روايات نبوى به نقل امام على (ع) و روايات علوى قابل تقسيم است. و ما هر دسته از اين روايات را در بخش مستقلى بررسى مىكنيم.
از سوى ديگر ديدگاه امام على (ع) در رجال حديث، و نيز رجالشناسى روايات ايشان هم لازم بررسى است كه در بخش سوم مقاله به اين موضوع خواهيم پرداخت.
بخش اول: روايات نبوى در كلام امام على (ع)
اميرالمؤمنين (ع) اولين مؤمن به پيامبر ـ از مردان ـ و همراه و ياور ايشان از اوان كودكى بود. او شاهد بر گفتار و كردار پيامبر، و در بسيارى اوقات مخاطب ايشان بود. از اين رو بايد وى را آگاهترين افراد به نسبت نبوى دانست؛ چنانكه خود در خطبه 192 نهجالبلاغه رابطه مستحكم و طولانى خود با پيامبر را اين گونه تشريح مىكند.
«و لقد كنت أتبعه اتباع الفصيل اثر امه، يرفع لى في كل يوم من اخلاقه علما، و يأمرنى بالاقتداء به، و لقد كان يجاور في كل سنة بحراء، فأراه و لا يراه غيرى، و لم يجمع بيت واحد يومئذ في الاسلام غير رسولالله و خديجة و أنا ثالثهما، رأى نور الوحى و الرسالة و أشم ريح النبوة»
هر آينه دنبال رو پيامبر بودم چنان كه بچه شترى دنبال مادرش مىرود. هر روز از اخلاقش در موضوعى پردهبرى داشت و مرا به تبعيت در آن امر مىفرمود. و او در هر سال در غار حرا مجاور مىشد پس من او را مىديدم و غير از من كسى او را نمىديد. در آن روزگار خانهاى ديگر نبود كه رسول خدا و خديجه را گردآورد و من را به عنوان سومين نفر ايشان بودم. نور وحى را مىديدم و نور رسالت را مىديدم و بوى نبوت را مىشنيدم. و پيامبر عظيمالشأن اسلام نيز اهتمامى تمام به تعليم اميرالمؤمنين (ع) داشتند. تا آنجا كه اميرالمؤمنين (ع) خود مىفرمايند:
«علمنى رسولالله (ص) ألف باب من العلم يفتح لى كل باب ألف باب»
رسول خدا هزار در علم را بر من گشود كه از هر درى، هزار در [علم ديگر] گشوده مىشد. (1)
اين اطلاع و علم وسيع امام على (ع) به حقيقت اسلام و سنت نبوى، باعث گرديد كه پيامبر (ص) مسلمانان را در علم دين به ايشان ارجاع دهند. در حديث متواتر از پيامبر (ص) وارد شده كه آن حضرت فرمود: «أنا مدينة العلم و على بابها» من شهر علم هستم و على دروازه آن شهر است. (2)
و در برخى روايات به دنبال اين تعبير، فرمودهاند: «فمن أراد المدينه فليأت الباب» پس هر آن كس كه اراده ورود به اين شهر را دارد پس بايد از دروازه آن وارد شود. (3)
بنابراين بايد اميرالمؤمنين على (ع) را برترين صحابه در علم، و برترين شاگرد پيامبر (ص) دانست، كه احاديث پيامبر(ص) را در موضوعات مختلف دين فراگرفته بود، و نيابت علمى آن مقام منيع را لايق گشته بود.
امام على (ع) در موقعيتهاى مختلف اين دانش را براى مردم ابراز مىكرد، و به كلام و عمل رسول خدا (ص) استناد مىجست و براى مردم بازگو مىكرد.
شيوههاى نشر حديث نبوى در سيره امام على (ع):
امام على (ع) يكى از مسئوليتهاى خويش را متابعت و حمايت و نشر سنت نبوى مىدانستند، كه اين وظيفه را به شكلهاى گوناگون به انجام رسانيدند. مهمترين شيوههاى نشر سنت و حديث نبوى را اين گونه مىتوان تشريع كرد:
1ـ تشويق مردم به عمل به سنت پيامبر صلىاللهعليهوآله
آن حضرت در موقعيتهاى مختلف و در خطبههاى عمومى، مردم را به اقتداء و پيروى از سنت پيامبر (ص) دعوت مىكردند. ايشان به اين وسيله مردم را تشويق به، به كار بستن و اجراء سنت نبوى كردند.
بديهى است كه عمل به سنت نبوى هنگامى كه بسان فرهنگ عمومى جامعه درآيد، در نسلهاى بعدى نيز تأثير جدى خواهد گذاشت و ماندگار خواهد شد.
ايشان مىفرمايد: «اقتدوا بهدى نبيكم فانه افضل الهدى، و استنوا بسنته فانها أهدى السنن» پيروى كنيد از هدايت پيامبرتان چه آنكه هدايت او برترين هدايتهاست و به سنت او عمل كنيد كه هدايتكنندهترين روشهاست. (4)
و راه دستيابى به سنت پيامبر، همان پيروى و يادگيرى روايات حاكى از سنت مىباشد.
2 ـ تشويق به آموزش و فراگيرى حديث
آموزش حديث يكى از راههاى جلوگيرى از فراموش شدن آن است. به خصوص در آن عصر كه كتب و نوشتههاى حديثى بسيار كم و در دسترس عموم نبود. امام على (ع) در جهت نشر و حفظ حديث مردم را ترغيب به آموزش و فراگيرى حديث مىفرمود. از طريق اهل سنت و شيعه از آن حضرت نقل شده كه: «تزاوروا و تدارسوا الحديث و لاتتركوه يدرسن، سينه سينه بگردانيد و از حديث بحث كنيد و آن را ترك نكنيد تا از دست برود. (5)
همچنين ابوالطفيل مىگويد: از آن حضرت شنيدم كه مىفرمود: «أيها الناس تحبون أن يكذيبالله و رسوله، حدثوا الناس بما يعرفون و دعوا ما ينكرون» اى مردم اگر دوست داريد كه خدا و رسولش تكذيب نشوند پس براى مردم آنچه را كه شناخته شده است، روايت كنيد و آنچه را كه انكار مىكنند، رها كنيد. (6)
دعوت حافظان و راويان حديث به آموزش، و بيان شيوههاى آن در اين حديث، وظيفه و نحوه تعليم احاديث را نيز به آنها تذكر مىدهد.
اين تشويق را تا به آنجا مىرساند كه به نقل از رسول خدا، پيروان حديث و سنت و آموزگاران آن را خلفاء و جانشينان رسول خدا معرفى كرده است. امام على (ع) از رسول خدا (ص) نقل كرده كه آن حضرت سه مرتبه فرمود: اللهم ارحم خلفايى، خدايا بر جانشينان من رحمت نما . پس از ايشان پرسيده شد كه جانشينان شما كيانند؟ آن حضرت فرمود: كسانى كه پيروى از حديث من و سنت من مىكنند و سپس آن را به امت من مىآموزند. (7)
3ـ تشويق به نگاشتن حديث
از ديگر شيوههاى نشر حديث نبوى، تشويق مردم به نگارش و كتابت احاديث بود. خطيب بغدادى به اسناد مختلف از امام على نقل مىكند كه ايشان فرمود: «قيدوا العلم، قيدوا العلم» دانش را بنويسيد، دانش را بنويسيد. (8)
و در روايت ديگر فرمود: «قيدو العلم بالكتاب» (9) دانش را در كتابها بنويسد.
اين نوشتههاى حديثى كه كتابهاى حديث را تشكيل داد، بهترين راه جاودان كردن حديث در بين امت شده و همين كتابهاى حديث بود كه امام على (ع) در وصف آنها فرمود: «الكتب بساتين العلماء» كتابها بوستانهاى دانشمندانند. (10)
ايشان از زبان رسول خدا نيز نقل مىفرمود كه:
«اكتبوا هذا العلم فانكم تنتفعون به إما في دنياكم و امافى آخرتكم وان العلم لايضيع صاحبه»
اين علم [حديث] را بنويسيد چه آنكه شما از آنها يا در دنيايتان يا در آخرتتان نفع خواهيد برد و بدرستى كه دانش صاحبش را ضايع نمىكند. (11)
تشويق به نگارش حديث و تأكيد بر آن، يكى از سياستهاى مقابلهگر با سياست خلفاى پيش از خودشان بود كه از نگارش حديث و گاه نقل آن ممانعت مىكردند. در صورتى كه اين سياست آن حضرت عملى نشده بود قطعا منع از نگارش حديث به عنوان يك حكم شرعى استقرار مىيافت و بسيارى از احاديث موجود هم از بين رفته بود.
4ـ حديث نگارى امام على (ع)
امام (ع) از نويسندگان وحى الهى و برخى نامههاى پيامبر (ص) بودند كه حديث را هم از آن حضرت مىنگاشتند و گاه اين احاديث نوشته شده را به ديگران مىفروختند. روايات بسيارى حاكى از اين است كه آن حضرت در عرضه اين نوشتهها ندا مىداد: «من يشترى منى علما بدرهم» چه كسى از من دانش را به يك درهم مىخرد؟» (12) و در برخى نقلها مخاطب ايشان را اهل كوفه دانستهاند (13) كه شاهد بر اين كته است كه حضرت در عصر حكومت خويش چنين مىكرده است.
گذشته از اين نوع حديث نگارى كه آن حضرت پس از وفات پيامبر انجام دادند، برخى كتابهاى حديثى را ايشان به املاى پيامبر مىنوشتند كه پس از اين خواهد آمد.
5 ـ استفاده از حديث نبوى در خطبهها
خطبهها و سخنرانىهاى عمومى، حكمتها و مواعظ جمعى موقعيتهاى مناسب نشر حديث نبوى بود كه امام على (ع) در موارد بسيارى از اين موقعيتها استفاده كردند. لذا در كلمات مختلف ايشان در بين مردم استشهاد و استناد به احاديث نبوى ديده مىشود.
6ـ املاى پيامبر
يكى از مهمترين شيوههايى كه به تدبير پيامبر (ص) و توسط اميرالمؤمنين (ع)، احاديث ايشان حفظ شد، نگاشتههاى حديثى بود كه اميرالمؤمنين (ع) احاديثى را كه پيامبر مىفرمود، مىنگاشت . پيامبر عظيمالشأن (ص) دليل املاى اين مطالب را بر آن حضرت، بقاء آن احاديث در اختيار امامان بيان كردهاند تا به اين وسيله امت اسلامى از احاديث ايشان قرنها استفاده كنند .
امام باقر (ع) از پدرانشان نقل كردهاند كه: «قال رسولالله (ص) لاميرالمؤمنين (ع) اكتب ما أملى عليك. قال: يا بنىالله! أتخاف علي النسيان؟ قال: لست أخاف عليك النسيان و قد دعوتالله لك يحفظك و لاينسيك ولكن اكتب لشر كائك. قلت: و من شركايى يا بنىالله؟ قال : الائمه من ولدك بهم تسقى امتى الغيث و بهم يستجاب دعاؤهم و بهم يصرفالله عنهم البلاء و بهم تنزل الرحمة من السماء. و أومئ إلى الحسن (ع) و قال: هذا أولهم و أومئ الى الحسين (ع) و قال: الائمة من ولده.»
پيامبر به امام على (ع) فرمود: آنچه را كه بر تو املا مىكنم بنويس. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: اى پيامبر خدا! آيا بر من از فراموشى مىترسيد؟ فرمود: از فراموشى بر تو نمىترسم و من از خداوند خواستهام كه براى تو حفظ كند و تو را نفراموشاند. ولكن تو براى شريكان خويش بنويس. گفتم: چه كسانى شريكان من هستند، اى پيامبر خدا؟ فرمود: امامان از فرزندانت، كه به واسطه ايشان امت من از باران سيرآب مىشوند و به واسطه آنها دعاى امت من اجابت مىشود و به خاطر ايشان خداوند بلا را از امت من باز مىگرداند و به واسطه ايشان رحمت خدا از آسمان نازل مىشود. و اشاره به حسن (ع) كرد و فرمود: اين اولين ايشان است و اشاره به حسين كرد و فرمود: امامان از فرزندان وى هستند. (14)
شيخ حر عاملى ادعاى تواتر روايات به اين مضمون كرده است و آن را شامل امر به نگارش تمامى سنت از احكام شرعى و احاديث و هر آنچه كه هست و تا قيامت خواهد بود، دانسته است. (15)
و شاهدانى نيز مواردى از املاى رسول خدا (ص) را نقل كردهاند. از جمله از امسلمه ـ همسر پيامبر ـ نقل شده كه: «أقعد رسولالله (ص) عليا(ع) في بيتى ثم دعا بجلد شاة فكتب فيه حتى أكارعه» پيامبر على را در خانه من نشانيد، سپس پوست گوسفندى خواست پس در آن نوشت و حتى گوشههاى آن پوست پر شد. (16)
همچنين سمعانى از طريق اهل سنت از امسلمه نقل مىكند كه: «دعا رسولالله (ص) باديم و علي عنده فلم يزل رسولالله (ص) يملى و على يكتب حتى ملأ بطن الاديم و ظهره و أكارعه» رسول خدا (ص) پوست دباغى شده خواست در حالى كه على (ع) نزد وى بود. پس پيوسته رسول خدا (ص) املا مىكرد و على مىنگاشت تا آنكه داخل پوست و پشت و گوشههاى پوست پر شد. (17) و شبيه اين روايت از عايشه هم نقل شده است. (18)
بلكه در برخى احاديث، پيامبر به امام على (ع) وصيت كرد كه پس از فوت ايشان، احاديث را از ايشان بشنود و بنويسد. از امام على نقل شده كه فرمود: «پيامبر به من وصيت كرد كه پس از فوت، مرا با شش قرابه آب از چاه غرس (نام چاهى در مدينه) غسل بده و هنگامى كه از غسل من فارغ شدى مرا در كفنهايم بپيچان سپس دهان خود را بر دهان من بگذار. آن حضرت فرمود: من چنين كردم و او به من هر آنچه را كه تا قيامت اتفاق خواهد افتاد خبر داد.» (19)
احاديث بسيار ديگرى هم اين مضمون را از طريق ائمه نقل كردهاند و تصريح كردهاند كه امام على (ع) آنچه را كه شنيده بود نگاشت. (20)
مجموعه نگاشتههاى حديثى امام على (ع) به املا رسول خدا را پس از اين معرفى خواهيم كرد .
كتابهاى حديث نبوى به خط امام على (ع)
چنانكه گذشت املاى حديث توسط پيامبر (ص) بر امام على (ع) در موارد بسيارى واقع شد. حاصل اين املاها، كتابهاى حديثى مختلفى بودند كه در برخى روايات ائمه اطهار (ع) نام كتابهاى امام على (ع) كه در آنها احاديث پيامبر را نگاشته بودند، ذكر شده است. جامعترين روايت در اين موضوع روايت صحيح ابوبصير است كه مىگويد، «دخلت على ابىعبدالله (ع) فقلت له : جعلت فداك انى اسئلك عن مسألة، هاهنا أحد يسمع كلامى؟ قال: فرفع ابوعبدالله ستر آبينه و بين بيت آخر فاطلع فيه، ثم قال، يا أبا محمد سل عما بدالك.
قال: قلت: جعلت فداك شيعتك يتحدثون ان رسولالله (ص) علم عليا بابا يفتح له منه ألف باب؟ قال: يا ابا محمد! علم رسولالله (ص) ألف باب يفتح من كل باب ألف باب. قال: قلت : هذا و الله العلم. قال: فنكت ساعة في الأرض ثم قال: انه لعلم و ما هو بذاك! قال: ثم قال: يا ابا محمد ان عندنا الجامعة و ما يدريهم ما الجامعة؟ قال: قلت: جعلت فداك ما الجامعة؟ قال: صحيفة طولها سبعون ذراعا بذراع رسولالله (ص) و املائه من خلق فيه و خط على بيمينه، فيها كل حلال و حرام و كل شئ يحتاج الناس اليه حتى الارش في الخدش و ضرب بيده الي. فقال. تأذن لى يا أبا محمد؟ قال: قلت: جعلت فداك انما أنا لك فاصنع ما شئت . قال: فغمزنى بيده و قال: حتى أرش هذا ـ كأنه مغضب ـ قال: قلت: هذا و الله العلم. قال :انه لعلم و ليس بذاك.
ثم سكت ساعة ثم قال: و انا عندنا الجفر و ما يدريهم مالجفر؟ قال: قلت: و ماالجفر؟ قال : و عاء من أدم فيه علم النبيين و الوصيين و علم العلماء الذين مضوا على بنياسرائيل . قال: قلت: ان هذا هو العلم. قال: انه لعلم و ليس بذاك.
ثم سكت ساعة ثم قال: و ان عندنا لمصحف فاطمه عليهاالسلام، و ما يدريهم ما مصحف فاطمه عليهاالسلام؟ قال: قلت: و ما مصحف فاطمه عليهاالسلام؟ قال: مصحف فيه قرآنكم هذا ثلاث مرات، و الله ما فيه من قرآنكم حرف واحد. قال: قلت: و الله هذا و الله العلم. قال: انه لعلم و ما هو بذاك.
ثم سكت ساعة ثم قال: ان عندنا علم ما كان و علم ما هو كائن الى ان تقوم الساعة. قال : قلت: جعلت فداك هذا و الله العلم. قال: انه لعلم و ليس بذاك.
قال: قلت: جعلت فداك، فاي شى العلم؟ قال: ما يحدث بالليل و النهار الأمر بعد الأمر و الشى بعد الشى الى يوم القيامة.» ابوبصير مىگويد: بر امام صادق (ع) وارد شدم و به او گفتم: فدايت شوم من از مسئلهاى تو را مىپرسم آيا در اينجا كسى هست كه كلام مرا بشنود؟ پس امام صادق (ع) پردهاى كه بين وى و اتاق ديگرى بود را بالا زد و نگريست. سپس گفت : اى ابومحمد سؤال كن از آنچه كه مىخواهى. ابوبصير مىگويد: گفتم: فدايت شوم شيعيان تو از پيامبر حديث مىكنند كه او به على در علمى را آموخت كه از آن هزار در علم ديگر براى او باز مىشود؟ فرمود: اى ابومحمد.
رسول خدا به على هزار باب از علم آموخت كه از هر در آن هزار در ديگر از علم گشوده شود . مىگويد: من گفتم: اين به خدا علم است. پس امام مدتى سر به زمين انداخت سپس فرمود: اين علم است و اما آن علم تمام نيست. سپس فرمود: اى ابومحمد بدان كه نزد ما جامعه است و چه مىشناسد كه جامعه چيست؟ پرسيدم: فدايت شوم جامعه چيست؟ فرمود: كتابى است كه طول آن هفتاد ذراع به ذراع رسول خدا (ص) و املاى ايشان از شكاف دهانشان و دست خط على (ع) است. در اين كتاب هر حلال و حرام و هر آنچه كه مردم به آن نياز دارند، حتى ديه خراش پوست در آن هست. و آن حضرت با دستش به من زد و فرمود: اجازه مىدهى اى ابومحمد؟ گفتم : فدايت شوم من در اختيار شما هستم پس آنچه كه مىخواهيد انجام دهيد. گفت: پس مرا با دستش فشرد و گفت: حتى ديه اين ـ مثل آنكه غضبناك بود ـ در آن كتاب هست. گفتم: اين بخدا علم است. حضرت فرمود: بدرستيكه اين علم است و غايت علم نيست.
سپس مدتى سكوت كرد و فرمود: و نزد ما مصحف فاطمه ـ عليهاالسلام ـ است و نمىدانند كه مصحف فاطمه عليهاالسلام چيست؟ گفتم: مصحف فاطمه عليهاالسلام چيست؟ فرمود: كتابى است كه از قرآن شما سه برابر بزرگتر است و به خدا قسم از قرآن شما يك حرف در آن نيست. گفتم : اين به خدا علم است. فرمود: اين علم است و اما تمام علم اين نيست.
سپس مدتى سكوت كرد و فرمود: نزد ما علم آنچه كه بوده و تا قيام قيامت خواهد بود، هست . گفتم: فدايت شوم اين به خدا علم است. فرمود: اين علم است و اما تمام علم اين نيست.
گفتم: فدايت شوم پس چه چيز علم كامل است؟ فرمود: علم به آنچه كه در شب و روز اتفاق مىافتد حادثهاى بعد از حادثهاى و چيزى پس از چيز ديگر تا روز قيامت، علم است. (21)
در اين حديث به سه كتاب جامعه، جفر و مصحف فاطمه تصريح شده كه هر سه به خط اميرالمؤمنين و املاى رسول خدا (ص) بوده است. همچنين علم به وقايع گذشته و آينده در اين حديث تصريح شده كه به تناسب سؤال اين علم از طريق امام على (ع) به ائمه منتقل شده است.
در روايات بسيار ديگرى نيز نام كتابهاى امام على (ع) كه نزد ائمه موجود بوده، برده شده است كه بالغ بر 67 حديث مىباشد. (22) اينك اين كتابها را براساس روايات نقل شده از آنها بررسى اجمالى مىنماييم.
الف ـ كتاب جامعه
چنانكه در روايت ابوبصير گذشته و روايات ديگر آمده، پيامبر (ص) كتابى را بر امام على (ع) املا كرد، و ايشان به خط خود آن را نگاشت كه جامعه نام دارد. محتواى اين كتاب تمامى احكام حلال و حرامى است كه مورد نياز مردم مىباشد حتى ديه خراش پوست بدن كه از جزيىترين احكام است در آن كتاب موجود است.
در رواياتى كه اين كتاب را توصيف كردهاند حجم آن را طومارى به طول هفتاد ذراع از ذراع رسول خدا (ص) معرفى كردهاند. با توجه به آنكه در گذشته كتابها را به صورت طومار به هم مىپيچيدهاند، برخى رواياتى كه كتاب را ديدهاند آن را به ضخامت «ران مردان» (23) و يا به ران شتر دوكوهان تشبيه كردهاند، عرض آن را در حد يك پوست دباغى شده داشتهاند .
ب ـ كتاب على (ع)
نوشته حديثى ديگرى كه به املاى رسول خدا (ص) بود، به كتاب على (ع) شهرت داشت. نام اين كتاب در مصادر حديثى و روايات شيعى وجود دارد، و در مصادر اهل سنت اثرى از آن نيست.
اين كتاب را بايد اولين كتاب جامع در حلال و حرام و احكام فقهى براساس سنت نبوى برشمرد . در كتابهاى چهارگانه حديث شيعه و در وسايل الشيعه حدود 75 حديث گردآورى شده، كه به عبارات مختلف، احكامى را از اين كتاب نقل كردهاند. (24) اين احكام درباره مسائل مختلف فقهى از طهارت تا ديات مىباشد.
به احتمال قوى با توجه به توصيفاتى كه از كتاب جامعه آن حضرت شده، اين دو عنوان يعنى كتاب جامعه و كتاب على (ع) يك مصداق دارند و هر دو نام حكايت از يك كتاب دارد كه هر نام به عنايتى به كار رفته است.
شاهد بر اين ادعا آنكه در روايتهايى كه كتابهاى باقيمانده نزد ائمه را برشمرده بود. نامى از كتاب على (ع) برده نشده بود و همچنين اوصاف هر دو كتاب با يكديگر توافق دارند . همچنين به نظر مىرسد كه كتاب الفرائض نيز نام بخشى از اين كتاب بوده است.
گذشته از اين نقلها، اخبار و شهادات حسى راويان و اصحاب ائمه دلالت بر ديدن اين كتاب در اختيار ائمه دارد. از جمله ابوبصير مرادى در پى سؤال از يكى از احكام ارث، آن كتاب را مىبيند (25) و عبدالملك بن أيمن و محمد بن مسلم (26) و غير ايشان هم اين كتاب را ديدهاند.
در توصيف حجم اين كتاب، آن را به اندازه ران شتر بزرگ دو كوهان ياران مرد و امثال آنها تشبيه كردهاند. براساس وحدت كتاب على (ع) و كتاب جامعه طول آن بايد هفتاد ذراع رسول خدا (ص) باشد. (27) نكته قابل توجه آنكه رواياتى كه احكامى را از كتاب على (ع) نقل كردهاند همه از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) صادر شده است و از امامان قبل و بعد ايشان اين استشهاد و استناد و نقل ديده نمىشود.
دو دليل بر اين مطلب مىتوان ذكر كرد. اول آنكه، امامان پس از اين دو امام از آن كتاب با عنوان جامعه ياد كردهاند و از اين نام ـ يعنى كتاب على (ع) ـ استفاده نكردهاند .
دوم آنكه، تا عصر اين دو امام، ائمهها به عنوان صحابى يا تابعى مورد مراجعه مردم بودند و آراء ايشان از ديدگاه اهل سنت هم معتبر بوده است. اما از زمان امام باقر (ع) ـ با آغاز عصر استدلال ـ لزوم استناد به سنت پيامبر (ص) و صحابه در احكام دين، موجب گرديد كه اين امامان به كتاب على (ع) استناد جويند و سنت نبوى را پايه استدلالهاى خويش قرار دهند و به اين ترتيب اركان نصگرايى را به عنوان آموزه تشيع استحكام بخشند و در برابر رأىگرايى كه مسلك شايع اهل سنت بود بايستند.
اين كتاب از جمله ودايع نبوت ـ و ميراث علم نبوى ـ بوده كه در اختيار ائمه ما بوده است . از آن حفاظت مىكردهاند و به يكديگر آن را وصيت مىكردهاند. (28)
ج ـ صحيفه على (ع)
در مصادر شيعه و سنى از صحيفهاى نام برده شده كه در آن احاديث به املاى پيامبر (ص) و خط امام على (ع) نوشته شده بود. اما محتوا و حجم اين كتاب و حجم آن مورد اختلاف فريقين است. در منابع اهل سنت چند حديث اين كتاب را توصيف كردهاند كه عبارتند از:
1ـ اعمش از ابراهيم از پدرش نقل مىكند كه: «خطبنا على فقال: «من زعم ان عندنا شيئا نقرأه ليس في كتابالله تعالى و هذه الصحيفة» ـ قال: صحيفة معلقة في سيفه، فيها اسنان الابل و شى منم الجراحات ـ «فقد كذب». و فيها: قال رسولالله صلىالله عليه:
«المدينة حرم مابين عير الى ثورت، فمن احدث فيها حدثا، او آوى محدثا فعليه لعنةالله و الملائكة و الناس اجمعين. لايقبلالله منه صرفا و لاعدلا. و من ادعى الى غير ابيه او انتهى الى غير مواليه فعليه لعنةالله و الملائكة و الناس اجمعين. لايبقبلالله منه صرفا و لا عدلا. و ذمة المسلمين واحدة يسعى بهم أدناهم فمن اخفر مسلما فعليه لعنةالله و الملائكة و الناس اجمعين. لايقبلالله منه صرفا و لاعدلا.»
على بر ما خطبه خواند و گفت: هر كس گمان كند كه نزد ما چيزى است كه ما آن را مىخوانيم و در كتاب خداى بزرگ و اين صحيفه ـ راوى گفت: صحيفه در شمشير وى بسته شده بود و در آن سن شتران در ديه و ديه جراحات بود ـ نيست هر آينه دروغ مىگويد. و در ان صحيفه چنين بود كه رسول خدا (ص) فرمود: مدينه از كوه عير تا كوه ثور حرم است پس هر كس در آن فتنه كند يا فتنهگرى را امان دهد پس لعنت خدا و تمام ملائكه و مردم بر او باد، و خداوند از او برگرداندن عذاب و مقابل آن را نمىپذيرد. و هر كس كه به غير پدرش خوانده شود يا منسوب به غير مولى خويش شود پس لعنت خدا و تمامى ملائكه و مردم بر او باد، خداوند از او برگرداندن عذاب و مقابل آن را نمىپذيرد. و عهد و پيمان همه مسلمانان يكى است ايشان در عهد كمترين ايشان هم مىكوشند. پس هر كس پيمان مسلمانى را بشكند پس لعنت خدا و تمام ملائكه و مردم بر او باد، خداوند از او برگرداندن عذاب و مقابل آن را نمىپذيرد. (29)
2ـ به سندهاى مختلف از طارق نقل شده كه گفت:
«رأيت على على المنبر و هو يقول: ما عندنا كتاب نقرأ عليكم الا كتابالله عزوجل و هذه الصحيفه.» على را بر منبر ديدم كه مىفرمود: نزد ما كتابى نيست كه بر شما بخوانيم مگر كتاب خداوند بزرگ و اين صحيفه. (30) سپس راوى مىگويد: و صحيفه در شمشير ايشان آويزان بود كه بر آن حلقهاى آهنين بود و بر محور آهنى پيچيده شده بود و در آن نصاب زكات بود كه از رسول خدا (ص) گرفته بود.
3ـ قتاده از ابوحسان نقل كرده كه على (ع) امر به انجام كارى مىكرد. پس از انجام آن كار، به ايشان گزارش مىشد كه چنين و چنان كرديم. آن حضرت مىفرمود: خدا و رسولش راست گفتند. پس اشتر به ايشان گفت:
«ان هذا الذى تقول تغشغ في الناس، أفشىء عهده اليك رسولالله (ص)؟ قال على: ما عهد الي رسولالله (ص) شيئا خاصا دون الناس الا شىء سمعته منه، فهو في صحيفة في قراب سيفى. قال: فلم يزالوا به حتى أخرج الصحيفة. قال: فاذا فيها:
«ان ابراهيم حرم مكه و انى احرم المدينه، حرم مابين حريتها و حماها كله لايختلى خلاها و لاينفر صيدها ولاتلتقط لقطتها الا لمن أشاربها، و لاتقطع شجرة الا ان يعلف رجل بعيره و لايحمل فيها السلاح لقتال» قال: و اذا فيها: «المؤمنون تتكافأ دماؤهم و يسعى بذمتهم ادناهم و هم يدعلى من سواهم. ألا لايقتل مؤمن بكافر و لاذو عهد في عهده.» (31)
«آنچه كه شما در اين موارد مىگوييد در بين مردم شايع شده است. آيا اين از عهدى است كه با رسول خدا داشتهايد و وصيتى از ايشان است؟ پس على (ع) فرمود: رسول خدا (ص) به من وصيتى خاص جدا از مردم نكرده است مگر آنچه كه از ايشان شنيدم و آن در ورقى در غلاف شمشير من است. پس اصحاب از وى جدا نشدند تا آنكه ورق را از غلاف شمشير خارج كرد و در آن اين مطالب بود:
«ابراهيم (ع) مكه را حرم قرار داد و من مدينه را حرم قرار مىدهم، بين دو كوه بزرگ مدينه حرم مىباشد و چراگاههاى مدينه هم حرم هستند براى صيد حيوانات آن تله گذاشته نمىشود، و صيد آن را رم نمىدهند و گمشدههاى در آن را برنمىدارند. مگر براى كسى كه به آنها اشاره و ارشاد نمايد. و درختى قطع نمىشود مگر آنكه كسى شترش را بچراند و در آن اسلحه براى جنگ حمل نمىشود.
و همچنين در آن كتاب بود كه: مؤمنان خونشان هم سنگ هم است و تا كمترين ايشان در عهد و ضمان ايشان مىكوشد و همه ايشان هم دست بر عليه دشمنان هستند. بدانيد كه مؤمن در برابر كافر قصاص نمىشود و ذمى در مدت عهد و ذمهاش كشته نمىشود.
3 ـ ابوجحيفه مىگويد: «سألت عليا رضىالله عنه: هل عندكم شىء ماليس في القرآن؟ و قال مرة: ما ليس عند الناس؟ فقال: و الذى فلق الحب و برأ نسمة ما عندنا الا ما في القرآن الا فهما يعطى رجل في كتابه، و ما في هذه الصحيفة. قلت: و ما في الصحيفة؟ قال: العقل، و فكاك الاسير، و الا يقتل مسلم بكافر. راوى مىگويد: از على ـ رضوان خدا بر او باد ـ سئوال كردم: آيا نزد شما چيزى هست كه در قرآن نيست؟ و در نقل ديگرى سئوال كرد، آيا نزد شما چيزى هست كه نزد مردم نيست؟ پس فرمود: قسم به آنكه دانه را شكافت و انسان را خلق كرد نزد ما چيزى جز آنچه كه در قرآن هست وجود ندارد مگر فهم و دركى كه به فرد در كتاب خدا عنايت شده و آنچه كه در اين ورقه است. پس راوى پرسيد: در ورق چيست؟ فرمود: حكم عاقله، و آزادى اسير و اينكه مسلم در برابر كافر قصاص نمىشود. (32)
5 ـ ابوالطفيل مىگويد: سئل على رضىالله عنه: أخصكم رسولالله (ص) بشىء؟ فقال: ما خصنا رسولالله (ص) بشىء لم يعم به الناس كافة الا ما كان في قراب سيفى هذا. قال: فاخرج صحيفة مكتوب فيها: «لعنالله من ذبح لغيرالله، و لعنالله من سرق منار الارض، و لعنالله من لعن والده، و لعنالله من آوى محدثا»
از على ـ خداوند از او راضى باد ـ سئوال شد كه: آيا رسول خدا چيزى به شما اختصاص داده است؟ پس گفت: رسول خدا چيزى به ما اختصاص ندادك كه براى تمامى مردم نباشد مگر آنچه كه در غلاف اين شمشيرم وجود دارد. راوى گفت: پس ورقهاى را بيرون آورد كه در آن نوشته شده بود: «لعنت خدا بر كسى كه حيوانى براى غير خدا قربانى كند، و لعنت خدا بر كسى كه نشان و مرز زمينها را سرقت كند، و لعنت خدا بر كسى كه پدرش را نفرين كند و لعنت خدا بر كسى كه مفسدى را پناه دهد.» (33)
6ـ ابوحسان اعرج همين روايت را نقل كرده، و تنها اين عبارت را اضافه دارد كه «من أحدث حدثا او آوى محدثا فعليه لعنةالله والملائكة والناس اجمعين» (34) هر كس كه فتنهاى برپاكند يا فتنهگرى را پناه دهد پس بر او لعنت خدا و ملائكه و همه مردم روا باشد.
اين روايات در كتب صحاح و غير آنها با اسناد مختلفى موجود هستند و چندى از آنها نيز در اين كتابها تكرار شدهاند. راويان اين روايات هم از صحابه و هم از تابعين هستند.
از مجموع اين روايات چنين استفاده مىشود كه اين صحيفه در حيات پيامبر (ص) نگاشته شده بود. مجموع موضوعات اين صحيفه براساس اين روايات عبارتند از: 1) حرم مدينه 2) ذمه مسلمانان و امان ايشان 3) تساوى خون مسلمانان 4) عدم قصاص مسلمانان در برابر قتل كافر 5) آزاد كردن اسراى مسلمين 6) برخى گناهان كبيره.
فقيهان بزرگ اهل سنت از فقرات مختلف اين كتاب در مباحثى براى استدلال استفاده كردهاند . (35) اين صحيفه هم در بسيارى از منابع روايى شيعه آمده و احكام موجود در آن غالبا با مضمون روايات اهل سنت شباهت دارد.
در روايات بسيارى از امام صادق (ع) و امام كاظم (ع) اين جملات از صحيفه مزبور نقل شده است: «ان أعتى [أعدى] الناس علىالله من ضرب غير ضاربه وقتل غير قاتله ومن تولى غير مواليه فهو كافر بما انزلالله على نبيه محمد، ومن احدث حدثا او آوى محدثا لم يقبلالله منه يوم القيامة صرفا ولاعدلا» به درستى كه گردنكشترين [دشمنترين ]مردم بر خداوند كسى است كه غير زنندهاش را بزند و غير قاتل را بكشد و كسى است كه ولاء به غير مواليانش و غير ولى نعمتهايش ببندد پس چنين كسى به آنچه كه خداوند بر پيامبر نازل كرده كافر است. و هر كس كه فتنهاى ايجاد كند يا فتنهگرى را پناه دهد خداوند از او در روز قيامت بازگرداننده عذاب و مقابل آن را نمىپذيرد. (36)
در مصادر اهل سنت نيز اين مضمون از امام باقر (ع) نقل شده است. (37)
در مجموع بيش از 15 روايت از طريق اهل بيت در مضمون اين صحيفه گرد آمده است. (38)
برخى از عالمان اهل سنت حديث صحيفه را نقل كردهاند تا ادعاى اهل بيت در وجود كتابهاى ديگرى از رسول خدا (ص) در نزد ايشان را انكار كنند. (39)
ايشان به چند تعبير كه در احاديث صحيفه نقل كردهاند، استدلال مىكنند. تعبيراتى چون :
«ما عندنا شىء الا كتاب الله و هذه الصحيفه
نزد ما چيزى جز كتاب خدا و اين صحيفه نيست.
«ما خصنا رسولالله بشىء ام يخص به الناس الا شىء في كتابى هذا»
پيامبر وصيتى براى من به جز آنچه كه براى مردم داشت ننوشت مگر آنچه كه در اين كتاب من موجود است.
«و الله ما عندنا كتاب نقرأه عليكم»
به خدا قسم نزد ما كتابى نيست كه بر شما بخوانيم.
بر اساس اين تعبيرات امام على (ع) به صراحت و گاه با قسم و تأكيد، وجود كتابى غير قرآن و صحيفه را انكار كردهاند. اما اين استدلال تمام نمىباشد زيرا چند نكته در اين استدلال لازم دقت است.
اول ـ اين تعبيرات كه گوياى انحصار كتاب امام على (ع) در صحيفه مىباشد، تنها در روايات اهل سنت يافت مىشود و در روايات شيعه يا روايات اهل سنت از اهل بيت چنين انحصارى وجود ندارد.
دوم ـ وجود قسمهاى بزرگ و بسيار، و تكذيب معتقدان به وجود كتابههايى از احاديث پيامبر (ص) و به خط امام على (ع) در عصرى كه وجود ادعاهاى خاصى بر وجود اين كتابها به صورت اعتقاد، روشن نيست، خود يك نكته مهم در اطمينان به جعلى و ساختگى بودن اين بخش از روايات است.
سوم ـ اين كه پيامبر (ص) براى امام على (ع) هفتاد عهد نگاشته كه براى ديگران نبوده است به نقل از ابن عباس در بسيارى از مجاميع حديثى اهل سنت نقل شده است. (40) و اين روايات با تعبيراتى كه بر انحصار دلالت دارد ناسازگار است.
چهارم ـ در برخى روايات، انحصار در مورد كتابهايى ادعا شده كه بايد بر مردم خوانده شود.
«ما عندنا كتاب نقرأه عليكم»
پنجم ـ در بسيارى از روايات اهل سنت علم آموزى على (ع) از پيامبر (ص)، و جامعيت او از علم نبوى، و در علم پيامبر بودن على (ع) تصريح شده است. ايشان نيز خود در خطبهها و مجامع عمومى ادعاى علم به كتاب و سنت و علوم و اسرارى كرده كه هيچكس در آن عصر چنين ادعايى را نتوانسته بكند. بنابراين، اين علوم را امام على (ع) از پيامبر (ص) تحصيل كرده و ديگران اين فضيلت را نداشتهاند.
از مجموع اين نكات گمان قوى مىرود كه اين تعبيرات ساخته و پرداخته پيروان امويان بوده تا نور على (ع) را خاموش كنند و فضايل آن حضرت را انكار كنند.
د ـ كتاب لملاحم يا صحيفةالدولة:
اين عنوان كتابى است كه در آن وقايعى كه پس از پيامبر اتفاق مىافتد بيان شده است. در روايات بسيارى تصريح شده كه مطالب اين كتاب املاى رسول خدا(ص) و خط اميرالمؤمنين(ع) مىباشد. اين كتاب نيز ميراث نبوى براى ائمه دين مىباشد.
سليم بن قيس هلالى نقل مىكند كه پس از شهادت امام حسين(ع) ابن عباس به شدت مىگريست و گفت: چگونه اين امت پيامبر خويش را ملاقات خواهد كرد؟! و سپس شهادت به ولايت خويش نسبت به امام على(ع) و اولاد او را داده، و مىگويد: در منطقه ذى قار خدمت آن حضرت رسيدم و ايشان ورقهاى را براى من آورد و گفت: اى ابن عباس! اين صحيفهاى است كه رسول خدا (ص) املا كرد و من با دست خويش آن را نگاشتم. پس ابن عباس به آن حضرت گفت: اى اميرالمؤمين ! آن را بر من بخوان. پس آن را قرائت كرد و در آن هر اتفاقى كه از رحلت پيامبر(ص) پيش آمده بود، وجود داشت، و چگونگى قتل حسين(ع) و قاتلين و ياوران او و كسانى كه با او شهادت مىرسند، در آن كتاب بود. آن حضرت گريست و مرا هم به گريه انداخت.
در آن مقدار از كتاب كه بر من خواند حوادثى كه بر او خواهد گذشت و چگونگى شهادت فاطمه (ع) و شهادت حسن(ع) و چگونگى خيانت امت به وى بود.
پس چون قتل حسين(ع) و قاتلين او را قرائت كرد بسيار گريست و صحيفه را به هم پيچيد. در آن صحيفه خبر گذشته و آينده تا روز قيامت بود.
ابن عباس به تفصيل امر خلفاى سابق بر آن امام و جنگهاى آن حضرت را نقل كرده و سپس مىگويد، از آن حضرت خواستم كه باقى صحيفه را بر من بخواند. حضرت نپذيرفت و فرمود: تنها من از حال تو و خاندان تو خبر مىدهم كه ايشان قاتل ما و دشمنان ما و فرمانروايى بد و قدرتمدارانى شوم هستند و بيش از اين اگر بگويم تو را غمگين خواهد كرد. در پايان حديث ابن عباس مىگويد : اگر نسخهاى از اين كتاب را من در اختيار داشتم از هر آنچه كه خورشيد بر آن بتابد برايم بهتر بود. (41)
حدود 17 روايت از منابع مختلف روايى به شكلى، حكايت از وجود اين كتاب در اختيار ائمه و محتواى آن دارند. (42)
ه ـ كتاب جفر
از جمله آثار نبوى كه توسط اميرالمؤمنين(ع) كتابت شد، كتاب جفر نام دارد كه در روايت داستان اين كتاب اينگونه آمده است كه خداوند به پيامبر وحى فرمود:
«انه قد فنيت ايامك، و ذهبت دنياك، و احتجت الى لقاء ربك، فرفع النبى يده الى السماء باسطا و قال: اللهم عدتك التى و عدتنى إنك لا تخلف الميعاد، فأوحىالله اليه أن ائت احدا انت و من تثق به، فاعاد الدعاء فأوحى اليه امض انت و ابن عمك حتى تأتى احدا، ثم اصعد على ظهره، فاجعل القبلة في ظهرك، ثم ادع وحش الجبل تجبك فاذا اجابتك فاعهد الى جفرة منهن انثى، و هى تدعى الجفرة حين ناهد قرناها الطلوع، و تشحب اوداجهادما و هى التى لك، خمر ابن عمك ليقم اليها، فيذبحها، و يسلخها من قبل الرقبة، و يقلب داخلها، فتجده مدبوغا و سأنزل عليك الروح و جبرئيل معه دواة و قلم و مداد، ليس هو من مداد الارض، يبقى المداد و يبقى الجلد لاتأكله الارض، و لايبليه التراب، لايزداد كلما ينشر الا جدة غير انه يكون محفوظا مستورا، فيأتى وحى يعلم بما كان و ما يكون اليك، و تمليه على ابن عمك، و ليكتب، و يمد من تلك الدواة، فمضى (ص) حتى انتهى الى الجبل ففعل ما امره، فصادف ما وصف له ربه، فلما ابتدء في سلخ الجفرة، نزل جبرئيل، و الروح الأمين، و عدة من الملائكة، لا يحصى عددهم الاالله و من حفر ذلك المجلس، ثم وضع على (ع) الجلد بين يديه و جاءته الدواة و المداد الأخضر كهيئة البقعل و اشد خضرة و انور، ثم نزل الوحى على محمد (ص) فجعل يملى على على (ع) و يكتب على (ع)».
همانا روزگار تو به پايان رسيد و دنياى تو گذشت و نيازمند ملاقات پروردگارت شدى. پس پيامبر(ص) دستهاى خويش را به آسمان گشود و گفت: خدايا و عدهاى كه گذارده بودى فرا رسيد و تو از وعده خويش تخلف نمىكنى. پس خداوند به وى وحى فرستاد كه به همراه كسى كه معتمد تو است به كوه احد بيا. پس دعا را تكرار كرد و سپس خداوند به وى وحى فرمود كه تو و پسر عمويت به احد بياييد سپس از پشت كوه بالا برو و قبله را پشت سر خود قرار بده، سپس وحوش كوه را به خود بخوان و آنها تو را جواب خواهند گفت. پس هنگامى كه تو را اجابت كردند تو بره مادهاى از ايشان بگير ـ و جفرة هنگامى گفته مىشود كه شاخهايش در آستانه روئيدن باشد و رگهاى گردن او پر از خون باشد ـ و آن بره از آن تو است.
پس پسر عمويت را امر كنى كه او را بگيرد و ذبح كند و از طرف گردن پوست بكند و آن را وارونه كند او را دباغى شده خواهيد يافت و به زودى روح و جبرئيل را با دوات و قلم و مداد نازل خواهم كرد. مداد از جنس مدادهاى زمين نيست. مداد باقى مىماند و زمين آن را نمىپوساند و آن را در خود نمىگيرد. هرچه گشوده شود جديدتر مىشود و محفوظ و پوشيده مىماند. پس وحى مىآيد و آنچه كه بوده و خواهد بود را به تو مىنماياند و تو آن را بر پسر عمويت املا مىكنى و او بايد بنويسد و قلم را در آن دوات فرو مىبرد و مىنويسد .
پس حضرت رفت تا به كوه احد رسيد و آنچه كه به آن امر شده بود، عمل كرد. پس به آنچه كه پروردگارش وصف كرده بود برخورد كرد پس چون شروع به كندن پوست بره ماده كرد، جبرئيل و روح الامين و جمعى از ملائكه كه تعداد آنها را غير از خداوند و حاضران آن مجلس نمىدانند، فرود آمدند. سپس على(ع) پوست را در برابر خويش نهاد و دوات و مداد سبز كه همچون سبزى بود و رنگى بيشتر و نورانىتر داشت، براى وى حاضر شد. سپس وحى بر پيامبر(ص) نازل شد و پيامبر بر على(ع) املا مىكرد و على(ع) مىنوشت. (43)
بر اين اساس اين ادعا كه اين كتاب املاى امام على(ع) بر منبر بوده كه امام صادق(ع) از ايشان شنيده و نگاشته است! (44) و همچنين ادعاى اينكه اين كتاب را امام صادق(ع) نگاشته و هارون بن سعيد آن را بر روى پوستى نوشته بود كه آن را جفر مىناميدند (45) خلاف واقعيتى است كه ائمه اطهار به آن تصريح كردهاند.
محتواى كلى اين كتاب علم منايا و بلايا و رزايا يعنى علم اجلهاى مردم و امتحانها و مصيبتهاى ايشان، و علم آنچه كه تا قيامت خواهد بود معرفى شده است. (46) و شريف جرجانى محتواى اين كتاب را حوادثى كه تا انقراض عالم اتفاق خواهد افتاد، دانسته است. (47)
در تفصيل محتواى اين كتاب از روايات مطالب زير قابل اشاره است:
1) نام اولياى خدا از خاندان على بن ابى طالب(ع) تا روز قيامت در اين كتاب هست و همچنين نام دشمنان على(ع) و دوستان او در هر زمان آمده. و هر آنچه كه بعد از پيامبر بر على خواهد گذشت هم در اين كتاب آمده است. (48)
2) در اين كتاب از مهدى (عج) و علائم تولد و غيبت و طول عمر و امتحان مؤمنان به وى و به وجود آمدن شك از طول غيبت وى، و آنچه كه درباره اين موضوع است، آمده است. (49)
3) در اين كتاب علامات حكومت بنى هاشم و اخبار ايشان آمده. و امام رضا(ع) هم به استناد اين كتاب در عهدنامه رسمى ولايت عهدى خويش پس از اشاره به امر خلافت و اينكه در نظر دارند اين امر را پس از مأمون به ايشان بسپارند تصريح مىكنند كه:«والجامعة و الجفر يدلان على ضد ذلك» كتاب جامعه و كتاب جفر ضد اين امر را دلالت دارند. (50)
4) ظاهر و باطنى قرآن و تأويل آيات كه غير از اسخان در علم كسى از آنها آگاهى ندارد، در اين كتاب هست. (51)
حجم اين كتاب را يك پوست گوسفند بيان كردهاند. (52) با توجه به اين حجم كم و محتواى زياد آن ـ كه اشاره شد ـ برخى احتمال دادهاند كه نوشتههاى اين كتاب به صورت رموزى بوده كه امام از آنها آگاه است و ما علم به اين نوع نگارش رمزى نداريم. (53)
و برخى شيوه تأليف اين كتاب را به شيوه علم حروف دانستهاند. (54) لكن هيچ دليل و شاهدى بر اين ادعا نيست. علم اين كتاب و نظر در آن خاص نبى و وصى او مىباشد چنانكه در روايتهاى بسيارى به اين امر تصريح شده است. (55)
شايد نكته اين اختصاص هم عدم تحمل محتواى آن براى غير نبى و وصى باشد؛ چه آنكه براى غير ايشان مىتواند موجب فتنه و سوء استفاده قرار گيرد. (56)
لطفا برای دیدن ادامه مطلب کلیک کنید