غزوه احد و فداكاريهاى بىنظير على(ع)
بسم رب المهدی
اشهد ان مولانا امیرالمومنین علی ولی الله
لعن الله قاتلیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها
غزوه احد و فداكاريهاى بىنظير على(ع) ۱
روحيه قريش بر اثر شكست در جنك بدر سخت افسرده بود. براى جبران اين شكست مادى ومعنوى وبه قصد گرفتن انتقام كشتگان خود، بر آن شد كه با ارتشى مجهز ومتشكل از دلاوران ورزيده اكثر قبايل عرب به سوى مدينه حركت كنند. از اين رو عمرو عاص وچند نفر ديگر مامور شدند كه قبايل كنانه وثقيف را با خود همراه سازند واز آنان براى جنگ با مسلمانان كمك بگيرند. آنان توانستند سه هزار مرد جنگى براى مقابله با مسلمانان فراهم آورند.
دستگاه اطلاعاتى اسلام، پيامبر را از تصميم قريش وحركت آنان براى جنگ با مسلمانان آگاه ساخت. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم براى مقابله با دشمن شوراى نظامى تشكيل داد واكثريت اعضا نظر دادند كه ارتش اسلام از مدينه خارج شود ودر بيرون شهر با دشمن بجنگد. پيامبر پس از اداى نماز جمعه با لشكرى بالغ بر هزار نفر مدينه را به قصد دامنه كوه احد ترك گفت.
صف آرايى دو لشكر در بامداد روز هفتم شوال سال سوم هجرت آغاز شد. ارتش اسلام مكانى را اردوگاه خود قرار داد كه از پشتبه يك مانع وحافظ طبيعى يعنى كوه احد محدود مىشد. ولى در وسط كوه بريدگى خاصى بودكه احتمال مىرفت دشمن، كوه را دور زند واز وسط آن بريدگى در پشت اردوگاه مسلمانان ظاهر شود. پيامبر براى رفع اين خطر عبد الله جبير را با پنجاه تير انداز بر روى تپهاى مستقر ساخت كه از نفوذ دشمن از اين راه جلوگيرى كنند وفرمان داد كه هيچگاه از اين نقطه دور نشوند، حتى اگر مسلمانان پيروز شوند ودشمن پا به فرار بگذارد.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پرچم را به دست مصعب داد زيرا وى از قبيله بنى عبد الدار بود وپرچمدار قريش نيز از اين قبيله بود.
جنگ آغاز شد، وبراثر دلاوريهاى مسلمانان ارتش قريش با دادن تلفات زياد پا به فرار گذارد. تيراندازان بالاى تپه، تصور كردند كه ديگر به استقرار آنان بر روى تپه نيازى نيست.ازاين رو، برخلاف دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، براى جمع آورى غنايم مقر نگهبانى را ترك كردند. خالد بن وليد كه جنگاورى شجاع بود از آغاز نبرد مىدانست كه دهانه اين تپه كليد پيروزى است.چند بار خواسته بود كه از آنجا به پشت جبهه اسلام نفود كند ولى با تيراندازى نگهبانان روبرو شده، به عقب بازگشته بود. اين بار كه خالد مقر نگهبانى را خلوت ديد با يك حمله توام با غافلگيرى، در پشتسر مسلمانان ظاهر شد ومسلمانان غير مسلح وغفلت زده را از پشتسر مورد حمله قرار داد. هرج ومرج عجيبى در ميان مسلمانان پديد آمد وارتش فرارى قريش، از اين راه مجددا وارد ميدان نبرد شد. در اين ميان مصعب بن عمير پرچمدار اسلام به وسيله يكى از سربازان دشمن كشته شد وچون صورت مصعب پوشيده بود قاتل او خيال كرد كه وى پيامبر اسلام است، لذا فرياد كشيد:«الا قد قتل محمد».( هان اى مردم، آگاه باشيد كه محمد كشته شد). خبر مرگ پيامبر در ميان مسلمانان انتشار يافت واكثريت قريب به اتفاق آنان پا به فرار گذاردند، به طورى كه در ميان ميدان جز چند نفر انگشتشمار باقى نماندند.
ابن هشام، سيره نويس بزرگ اسلام، چنين مىنويسد:
انس بن نضر عموى انس بن مالك مىگويد:موقعى كه ارتش اسلام تحت فشار قرار گرفت وخبر مرگ پيامبر منتشر شد، بيشتر مسلمانان به فكر نجات جان خود افتادند وهر كس به گوشه اى پناه برد. وى مىگويد: ديدم كه دسته اى از مهاجر وانصار، كه در بين آنان عمر خطاب وطلحه وعبيد الله بودند، در گوشه اى نشستهاند ودر فكر نجات خود هستند. من با لحن اعتراض آميزى به آنان گفتم: چرا اينجا نشستهايد؟در جواب گفتند:پيامبر كشته شده است وديگر نبرد فايده ندارد.من به آنها گفتم: اگر پيامبر كشته شده ديگر زندگى سودى ندارد; برخيزيد ودر آن راهى كه او كشته شد شما هم شهيد شويد واگر محمد كشته شد خداى او زنده است.وى مىافزايد كه: من ديدم سخنانم در آنها تاثير ندارد; خوددستبه سلاح بردم ومشغول نبرد شدم.(1)
ابن هشام مىگويد:انس در اين نبرد هفتاد زخم برداشت ونعش او را جز خواهر او كسى ديگر نشناخت. گروهى از مسلمانان به قدرى افسرده بودند كه براى نجات خود نقشه مىكشيدندكه چگونه به عبد الله بن ابى منافق متوسل شوند تا از ابوسفيان براى آنها امان بگيرد! گروهى نيز به كوه پناه بردند.(2)
ابن ابى الحديد مىنويسد:
شخصى در بغداد در سال 608 ه. ق. كتاب مغازى واقدى را نزد دانشمند بزرگ محمد بن معد علوى درس مىگرفت ومن نيز يك روز در آن مجلس درس شركت كردم.هنگامى كه مطلب به اينجا رسيد كه محمد بن مسلمة، كه صريحا نقل مىكند كه در روز احد با چشمهاى خود ديده است كه مسلمانان از كوه بالا مىرفتند وپيامبر آنان را به نامهايشان صدا مىزد ومىفرمود:«الي يا فلان، الي يا فلان( به سوى من بيا اى فلان) ولى هيچ كس به نداى رسول خدا جواب مثبت نمىداد، استاد به من گفت كه منظور از فلان همان كسانى هستند كه پس از پيامبر مقام ومنصب به دست آوردند وراوى، از ترس، از تصريح به نامهاى آنان خوددارى كرده است وصريحا نخواسته است اسم آنان را بياورد.(3)
فداكارى نشانه ايمان به هدف
جانبازى وفداكارى نشانه ايمان به هدف است وپيوسته مىتوان با ميزان فداكارى اندازه ايمان واعتقاد انسان را به هدف تعيين كرد.درحقيقت عاليترين محك وصحيحترين مقياس براى شناسايى ميزان اعتقاد يك فرد، ميزان گذشت او در راه هدف است.قرآن اين حقيقت را در يكى از آيات خود به اين صورت بيان كرده است.
انما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم في سبيل الله اولئك هم الصادقون .(حجرات:15)
افراد با ايمان كسانى هستند كه به خدا ورسول او ايمان آوردند ودر ايمان خود شك وترديد نداشتند ودر راه خدا با اموال وجانهاى خود جهاد كردند. حقا كه آنان در ادعاى خود راستگويانند.
جنگ احد بهترين محك براى شناختن مؤمن از غير مؤمن وعاليترين مقياس براى تعيين ميزان ايمان بسيارى از مدعيان ايمان بود.فرار گروهى ازمسلمانان در اين جنگ چنان تاثر انگيز بود كه زنان مسلمان، كه در پى فرزندان خود به صحنه جنگ آمده بودند وگاهى مجروحان را پرستارى مىكردند وتشنگان را آب مىدادند، مجبور شدند كه از وجود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دفاع كنند.هنگامى كه زنى به نام نسيبه فرار مدعيان ايمان را مشاهده كرد شمشيرى به دست گرفت واز رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دفاع كرد. وقتى پيامبر جانبازى اين زن را در برابر فرار ديگران مشاهده كرد جمله تاريخى خود را در باره اين زن فداكار بيان كرد وفرمود: «مقام نسية بنت كعب خير من مقام فلان و فلان»( مقام نسيبه دختر كعب از مقام فلان وفلان بالاتر است) ابن ابى الحديد مىگويد: راوى به پيامبر خيانت كرده، نام افرادى را كه پيامبر صريحا فرموده، نياورده است.(4)
در برابر اين افراد، تاريخ به ايثار افسرى اعتراف مىكند كه در تمام تاريخ اسلام نمونه فداكارى است وپيروزى مجدد مسلمانان در نبرد احد معلول جانبازى اوست. اين افسر ارشد، اين فداكار واقعى، مولاى متقيان وامير مؤمنان، على -عليه السلام است. علت فرار قريش در آغاز نبرد اين بود كه پرچمداران نه گانه آنان يكى پس از ديگرى به وسيله حضرت على -عليه السلام از پاى در آمدند وبالنتيجه رعب شديدى در دل قريش افتاد كه تاب وتوقف واستقامت را از آنان سلب نمود.(5)
شرح فداكارى امامعليه السلام
نويسندگان معاصر مصرى كه وقايع اسلام را تحليل كردهاند حق حضرت على -عليه السلام را چنانكه شايسته مقام اوست ويا لااقل به نحوى كه در تواريخ ضبط شده است ادا نكردهاند وفداكارى امير مؤمنان را در رديف ديگران قرار دادهاند.ازاين رو لازم مىدانيم اجمالى از فداكاريهاى آن حضرت را از منابع خودشان در اينجا منعكس سازيم.
1- ابن اثير در تاريخ خود(6) مى نويسد:
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از هر طرف مورد هجوم دسته هايى از لشكر قريش قرار گرفت. هر دستهاى كه به آن حضرت حمله مىآوردند حضرت على -عليه السلام به فرمان پيامبر به آنها حمله مىبرد وبا كشتن بعضى از آنها موجبات تفرقشان را فراهم مىكرد واين جريان چند بار در احد تكرار شد.به پاس اين فداكارى، امين وحى نازل شد وايثار حضرت على را نزد پيامبر ستود وگفت: اين نهايت فداكارى است كه او از خود نشان مىدهد. رسول خدا امين وحى را تصديق كرد وگفت:«من از على واو از من است» سپس ندايى در ميدان شنيده شد كه مضمون آن چنين بود:
«لاسيف الا ذوالفقار، ولا فتى الا علي».
شمشيرى چون ذوالفقار وجوانمردى همچون على نيست.
ابن ابى الحديد جريان را تا حدى مشروحتر نقل كرده، مىگويد:
دسته اى كه براى كشتن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هجوم مىآوردند پنجاه نفر بودند وعلى -عليه السلام در حالى كه پياده بود آنها را متفرق مىساخت.
سپس جريان نزول جبرئيل را نقل كرده، مىگويد:
علاوه بر اين مطلب كه از نظر تاريخ مسلم است، من در برخى از نسخههاى كتاب «غزوات» محمد بن اسحاق جريان آمدن جبرئيل را ديده ام. حتى روزى از استاد خود عبد الوهاب سكينه از صحت آن پرسيدم. وى گفت صحيح است. من به او گفتم چرا اين خبر صحيح را مؤلفان صحاح ششگانه ننوشتهاند؟ وى در پاسخ گفت: خيلى از روايات صحيح داريم كه نويسندگان صحاح از درج آن غفلت ورزيده اند!(7)
2- در سخنرانى مشروحى كه امير مؤمنان براى «راس اليهود» در محضر گروهى از اصحاب خود ايراد فرمود به فداكارى خود چنين اشاره مىفرمايد:
هنگامى كه ارتش قريش سيل آسا بر ما حمله كرد، انصار ومهاجرين راه خانه خود گرفتند. من با وجود هفتاد زخم از آن حضرت دفاع كردم.
سپس آن حضرت قبا را به كنار زد ودست روى مواضع زخم، كه نشانههاى آنها باقى بود، كشيد. حتى به نقل «خصال» صدوق، حضرت على -عليه السلام در دفاع از وجود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به قدرى پافشارى وفداكارى كرد كه شمشير او شكست وپيامبر شمشير خود را كه ذوالفقار بود به وى مرحمت نمود تا به وسيله آن به جهاد خود در راه خدا ادامه دهد.(8)
3- ابن ابى الحديد مىنويسد:
هنگامى كه غالب ياران پيامبر پا به فرار نهادند فشار حمله دشمن به سوى آن حضرت بالا گرفت. دستهاى از قبيله بنى كنانه وگروهى از قبيله بنى عبد مناف كه در ميان آنان چهار قهرمان نامور بود به سوى پيامبر هجوم آوردند. در اين هنگام حضرت على پروانه وار گرد وجود پيامبر مىگشت واز نزديك شدن دشمن به او جلوگيرى مىكرد. گروهى كه تعداد آنان از پنجاه نفر تجاوز مىكرد قصد جان پيامبر كردند وتنها حملات آتشين حضرت على بود كه آنان را متفرق مىكرد. اما آنان باز در نقطه اى گرد مىآمدند وحمله خود را از سر مىگرفتند. در اين حملات، آن چهار قهرمان وده نفر ديگر كه اسامى آنان را تاريخ مشخص نكرده است كشته شدند. جبرئيل اين فداكارى حضرت على -عليه السلام را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تبريك گفت وپيامبر فرمود:«على از من ومن از او هستم».
4- در صحنه جنگهاى گذشته پرچمدار از موقعيتبسيار بزرگى برخوردار بوده وپيوسته پرچم به دست افراد دلير وتوانا واگذار مىشده است.پايدارى پرچمدار موجب دلگرمى جنگجويان ديگر بود وبراى جلوگيرى از ضربه روحى به سربازان چند نفر به عنوان پرچمدار تعيين مىشد تا اگر يكى كشته شود ديگرى پرچم را به دستبگيرد.
قريش از شجاعت ودلاورى مسلمانان در نبرد بدر آگاه بود. از اين رو، تعداد زيادى از دلاوران خود را به عنوان حامل پرچم معين كرده بود. نخستين كسى كه مسئوليت پرچمدارى قريش را به عهده داشت طلحة بن طليحه بود. وى نخستين كسى بود كه با ضربات حضرت على -عليه السلام از پاى در آمد. پس از قتل او پرچم قريش را افراد زير به نوبتبه دست گرفتند وهمگى با ضربات حضرت على -عليه السلام از پاى در آمدند:سعيد بن طلحه، عثمان بن طلحه، شافع بن طلحه، حارث بن ابى طلحه، عزيز بن عثمان، عبد الله بن جميله، ارطاة بن شراحبيل، صواب.
با كشته شدن اين افراد، سپاه قريش پا به فرار گذارد واز اين راه نخستين پيروزى مسلمانان با فداكارى حضرت على -عليه السلام به دست آمد.(9)
مرحوم مفيد در ارشاد از امام صادق -عليه السلام نقل مىكند كه پرچمداران قريش نه نفر بودند وهمگى، يكى پس از ديگرى، به دستحضرت على -عليه السلام از پاى در آمدند.
ابن هشام در سيره خود علاوه بر اين افراد از افراد ديگرى نام مىبرد كه در حمله نخستبا ضربات على -عليه السلام از پاى در آمدند.(10)
پىنوشتها:
1- سيره ابن هشام، ج3، ص83- 84.
2- سيره ابن هشام، ج3، ص83- 84.
3- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج15، ص23.
4- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج14، ص266.
5- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 250.
6- كامل، ج2، ص107.
7- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج14، ص 215.
8- خصال،شيخ صدوق، ج2، ص 15.
9- تفسير قمى، ص103; ارشاد مفيد، ص 115; بحار ج 20، ص 15.
10- سيره ابن هشام، ج1، ص84 - 81.
فروغ ولايت ص87 - آيت الله شيخ جعفر سبحانى
--------------------------------------------------------
غزوه احد و فداكاريهاى بىنظير على(ع) ۲
قريش از ميدان جنگ بدر با آن چنان نتيجه نااميدكنندهاى بيرون رفت كه هرگز انتظار آن را نداشت. البته با امكاناتى كه داشت نابودى مسلمانان را آسان مىشمرد.چه قريش بيشترين افراد،فراوانترين كمك و غنىترين ساز و برگ جنگى را داشت،با اين همه در ميدان نبرد يكروزه از سران خود هفتاد كشته،و از شخصيتهاى با نفوذ خود هفتاد اسير بر جاى گذاشت،بالاتر از همه،اين هزيمتبزرگ بود آن هم به دست گروهى كه هيچ روى آنها حساب نمىكرد،قريش نمىخواست آن را به عنوان يك شكست نهايى بپذيرد.با اين كه در اين جنگ متحمل زيان شده بود اما معتقد بود كه هرگز در آن جنگ زيان نكرده است،و بايد به اندازهاى نفر و مهمات آماده كند كه براى مسلمانان بىسابقه باشد.قريش با آتش فروزان خشمى كه در سينههاى افراد خود داشت و با علاقهاى كه به شستن لكه ننگ شكست و از بين بردن آن با گرفتن انتقام خون كشتههايش،در خود احساس مىكرد،نيروى پر بهاى مهمى را به نيروهاى مادى فوقالعادهاش مىافزود.به اين ترتيب قريش آمادگى لازم را به دست آورد و رهسپار ميدان جنگ انتقام شد.شمار جنگجويان ايشان در بدر كمتر از هزار بود،اما تعداد ايشان در ميدان جنگ انتقام،-حداقل-بالغ بر سه هزار مىشد.ساز و برگ قريش را در اين جنگ،اموال كاروان تجارتى تامين مىكرد كه از[پيروان]محمد پيش از جنگ بدر،ربوده بودند.و آنان آنچه در امكان داشتند براى جنگ انتقام آماده كردند.و اين چنين بود كه سال بعد از جنگ بدر انبوه مردم خشمگين مكه به طرف مدينه راه افتادند تامسلمانان،دين و پيامبرشان را از پاى در آورند!
ارتش مكه كه راهى مدينه بود به منطقه احد-كه حدود پنج ميل از مدينه فاصله داشت-رسيد آنجا همان ميدان جنگى بود كه انتظارش مىرفت.
پيامبر (ص) مؤمنان را در آن جا آماده پيكار مىفرمود.پنجاه تن از تيراندازان را (به سركردگى خالد بن وليد) ميانه دو كوه گمارد،و دستور داد از پشتسر مسلمانان را در مقابل سواران لشكر مشركان مراقبت كنند،و جايگاه خود را به هيچ روى ترك نكنند،چه مسلمانان،مشركان را شكست دهند و تا مكه تعقيب كنند و چه مشركان مسلمانان را هزيمت دهند و تا داخل مدينه دنبال كنند.
عناصر دفاع در اين كارزار
در اين دومين جنگ سرنوشتساز نيروى دفاع اسلامى همان سه عنصرى بود كه نقش خود را در جنگ بدر ايفاء كرد: (1) فرماندهى،نمونه پيامبر (ص) و پايدارى او. (2) خاندان او و قهرمانيشان. (3) ارتش اسلامى كه اساسش از حدود هفتصد نفر صحابى تشكيل مىشد كه دلهاى بسيارى از آنان مملو از ايمان و علاقه به جانبازى بود.
جنگ احد همانند جنگ بدر آغاز شد.طلحة بن ابى طلحه عبدرى پرچمدار مشركان،مسلمانان را به مبارزه مىطلبيد در حالى كه مىگفت:«آيا مبارزى هست؟»
پاسخ دهنده همان پاسخگوى ميدان جنگ بدر است.على بن ابى طالب (ع) به طرف او پيش رفت. هنگامى كه آن دو در ميانه دو لشكر روبرو شدند،على،با نواختن ضربتى فرقش را شكافت.پيامبر خوشحال شد و تكبير گفت مسلمانان هم براى كشته شدن او تكبير گفتند،چه او سرلشكر پيشقراولان قريش بود.در روايتى آمده استساق طلحه قطع شد پس فرو افتاد،و عورتش كشف شد و على را عنوان رحم[خويشاوندى]ياد كرد،با اين كه على كار او را يكسره نكرد،بلكه به حال خويش واگذاشت و ليكن طلحه در اثر همان يك ضربت هلاك شد.ابو سعد بن ابى طلحه با پرچمى بر دوش در آمد و مبارز مىطلبيد و مىگفت:«اى ياران محمد!شما تصور مىكنيد كشتگان شما اهلبهشتند و كشتههاى ما در دوزخ;سوگند به لات دروغ مىپنداريد،و اگر شما براستى بدان معتقديد يكى از شما وارد ميدان من شود،و بايد كه فردى از شما براى مبارزه با من پيشقدم شود.»اين بار هم على با او روبرو شد،نصيب ابو سعد هم از برادرش طلحه بيشتر نشد[با يك ضربت از پا در آمد].
فرزندان عبد الدار يكى پس از ديگرى پرچم را حمل كردند و على از آن ميان ارطاة بن شرحبيل و شريجبن قارض و غلام آنها صواب را نقش زمين كرد.
على و پرچمداران
مورخان روايت مىكنند كه حمزه با شمشيرش عثمان بن طلحه را بر زمين افكند و با اصابت تير عاصم بن ثابتبه موضع قتل،پسران طلحه;مسافع و حارث از پا در آمدند.و زبير برادر ايشان كلاب را با شمشير نقش بر زمين كرد،و جلاس برادر ديگرشان را طلحة بن عبيد الله،كشت.
علاوه بر اينها آنچه ابن جرير طبرى،ابن اثير،طبرانى و محب الدين طبرى از ابى رافع (از اصحاب پيامبر (ص) ) روايت كردهاند دلالتبر اين دارد كه على تمام پرچمداران را از پا در آورد.در رياض النظره،محب الدين چنين آمده است:«همين كه على روز احد پرچمداران را كشت،جبرئيل گفت:يا رسول الله (ص) اين است معنى برابرى.پيامبر گفت:البته او از من است و من از او.جبرئيل گفت:و من از شما.» (1)
براستى كه هلاكت پرچمداران اراده مسلمانان را استوار و دلهاى مشركان را متزلزل كرد.مسلمانان پس از قتل سران بر آنان سخت گرفتند.در پيشاپيش مسلمانان،على،حمزه،ابو دجانه و ديگران بودند و صفوف دشمن تضعيف شد.جز اين كه مسلمانان در اثناى اين جنگ قهرمانى بىنظير را از دست دادند: و آن حمزه شير خدا و عموىرسول خدا بود.وحشى حبشى-در حالى كه حمزه مردم را چون شمشيرى بران از پا در مىآورد-حربهاش را بسوى او افكند و او را كشت.با همه اينها مشركان به سختى زيمتيافتند و مسلمانان وارد لشكرگاه آنان شدند و آنچه از وسايل جنگى و مواد مىيافتند برمىداشتند بدون اين كه از لشكرگاه و داخل آن كسى به دفاع برخيزد.
اين منظره،آن پنجاه تيرانداز را دچار وسوسه كرد،همان افرادى كه پيامبر آنان را در دره كوه قرار داده بود تا از دنباله لشكر اسلام پشتيبانى كنند و از آنان در برابر سواران مشرك دفاع كنند.بيشتر اينان جايگاه خود را ترك كردند.به جمع كنندگان غنايم پيوستند.على رغم اين كه سردسته اين عده،عبد الله بن جبير،فرمان پيامبر را كه تاكيد مىفرمود مبادا جاى خود را ترك كنند،به آنان يادآور شد، تيراندازان راهى جمع آورى غنايم شدند.و هيچكدام فرمان پيامبر را اطاعت نكردند،مگر چند نفر-كه بيش از ده تن نبودند-كه خالد وقتى متوجه تعداد اندك آنها شد با سوارانش بر آنان تاخت و همه را كشت.
شكست پس از پيروزى
مشركان شكستخورده كه سوارانشان را در حال پيكار و هجوم ديدند،دوباره وارد جنگ شدند.و بدين گونه كار بر مسلمانان كه سرگرم جمع آورى غنايم بودند سختشد.مسلمانان بهتزده بودند و كارشان در هم ريخته بود،دوباره مشغول جنگ شدند ولى نمىدانستند با چه كسى مىجنگند،بحدى كه تعدادى از آنان به شمشير خودشان كشته شدند،و به اين ترتيب مسلمانان شكستخوردند و پا به فرار گذاشتند در حالى كه پيامبر از پشتسر آنها را براى بازگشتبه جبهه فرا مىخواند.
قرآن از وضع مسلمانان در آن ساعات وحشتناك براى ما سخن مىگويد:
«براستى كه خداوند وعدهاش را با شما راست گردانيد كه به اذن او به سرعت دشمن را مىكشتيد تا اين كه سستشديد و در كار خود با هم درگير شديد و پس از اين كه خواسته شما را بر شما نشان داد، نافرمانى كرديد.بعضى از شما طالب دنيا و بعضى طالب آخرتيد.سپس شما را از ايشان بازگردانيد تا بيازمايد شما را البته مورد عفوقرار گرفتيد،و خداوند بر مؤمنان مهربان است.هنگامى كه به فرار خود ادامه مىداديد و به كسى توجه نمىكرديد در حالى كه پيامبر از دنبال شما را صدا مىزد پس در مقابل اندوه شما را به اندوه جزا داد تا نه بر آنچه از دست دادهايد اندوهگين شويد و نه از آنچه بر شما وارد شده است.و خدا بر آنچه انجام مىدهيد آگاه است.» (2) .
چه كسى با پيامبر پايدار ماند؟
براستى هدف هر كدام از آنان اين بود كه جان خويش را نجات دهد،بجز كسانى كه خداوند ايشان را (از خود خواهى) حفظ كرده بود،در صورتى كه بجز اندكى از آنان مشمول اين لطف نشدند.كسانى كه به تعداد بيشترى قائلند مىگويند كه هفت نفر از مهاجران بودند:على (ع) ابو بكر،عبد الرحمان بن عوف،سعد بن ابى وقاص،طلحة بن عبيد الله،زبير و ابو عبيده جراح،و نه تن از انصار:حباب بن منذر، ابو دجانه،عاصم بن ثابت،حارث بن صمه،سهل بن حنيف،سعد بن معاذ،اسعد بن حضير (و سعد بن عباده) و محمد بن مسلمه (3) .
پايدارى على با پيامبر (ص)
از آنچه حاكم در صحيحه مستدرك روايت كرده است دانسته مىشود كه على بن ابى طالب تنها مبارزى بود كه در طول جنگ با پيامبر (ص) پايدار ماند،و ديگر افرادى را كه در زمره افراد ثابتقدم نام بردهاند،در حقيقت نخستين كسانى هستند كه پس از كناره گرفتن از پيامبر (ص) به سوى او باز گشتند.
حاكم روايت كرده است كه ابن عباس گفت:
«على داراى چهار ويژگى است كه كسى واجد آنها نيست:او نخستين فرد ازعرب و عجم است كه با رسول خدا نماز گزارد.و او كسى است كه پرچم پيامبر در تمام لشكركشىهاى بزرگ به دست او بود،و كسى است كه با پيامبر روز مهراس[احد]ايستادگى كرد،و او كسى است كه پيامبر را غسل داد و وارد قبرش كرد.» (4) .
حاكم روايت كرده است كه سعد بن ابى وقاص گفت:
«چون مردم روز احد آن چنان فاصلهاى از پيامبر گرفتند،به كنارى رفتم و گفتم از خودم دفاع مىكنم.. .سپس مقداد به او گفت:اى سعد،اين پيامبر است...» (5) .و ابا بكر گويد:«چون مردم روز احد از پيامبر دور شدند،من اول كسى بودم كه به جانب رسول خدا باز گشتم...و در اين حديثيادآورى مىكند كه ابو عبيده جراح از او پيروى كرد.» (6) و زبير راجع به جنگ احد گفته است:
«پشتسر ما را براى سواران دشمن خالى گذاشتند،و آنها در تعقيب ما در آمدند و كسى فرياد مىكرد: هان!محمد را كشتند،پس ما به هزيمت رفتيم و گروه دشمن بر ما شوريدند...» (7) .
و البته پيامبر-پس از اين كه مشركان به او رسيدند-استوار ماند.و به تنهايى پيكارى شديد كرد.از سعد بن ابى وقاص روايتشده است كه او مردى را ديد،چهرهاش را پوشانده بود نشناخت كه او كيست،پس مشركان رو به او آمدند به حدى كه سعد گمان برد كه او را دستگير كردند،پس آن مرد دستش را پر از خاك كرد و به طرف صورتهاى آنان پاشيد،و آنها به عقب بازگشتند...ناگاه ديدم او پيامبر خداست.و او آنچه تير در تركش خود داشت پرتاب كرد تا تيرهايش تمام شد و زه كمانش بريد.
ابى بن خلف قبلا به پيامبر گفته بود كه در آينده او را خواهد كشت،پس پيامبر خدا در جواب او گفت: بلكه اگر خدا بخواهد من تو را خواهم كشت.و اين شخص در جنگ احد حاضر بود،و چون مسلمانان از پيامبر دور شدند،قصد حمله به پيامبر كرد،بعضى از اصحاب پيامبر خواستند جلوى او را بگيرند، پيامبر آنان را منع كرد،سپس خود نيزهاى به سوى او پرتاب كرد،با اين كه مؤثر به نظر نمىرسيد،ولى ابى بن خلف گفت:«به خدا سوگند محمد مرا كشت...زيرا كه او در مكه به من گفته بود:من تو را مىكشم.به خدا قسم حتى اگر بر من آب دهان انداخته بود مرا كشته بود.»پس چيزى نگذشت تا موقع بازگشتبه مكه از بين رفت.
طبرى از ابى رافع روايت كرده است كه او گفت:پيامبر خدا گروهى از مشركان را ديد و به على گفت:به آنان حمله كن،پس على حمله كرد و آنان را پراكنده ساخت و عمرو بن عبد الله جمحى را كشت،سپس گروه ديگرى را ديد كه قصد او را دارند.پس به على گفت:بر آنان حمله كن!پس على حمله برد و جمعيت آنها را متفرق كرد،و شيبة بن مالك-يكى از فرزندان عامر بن لؤى-را كشت.گروهى جنگجو از قبيله كنانه قصد حمله به پيامبر را داشتند كه در ميان آنها چهار پسر سفيان بن عويف:خالد،ابو الشعشاء،ابو الحمراء و غراب بودند،پس پيامبر (ص) به على فرمود:مرا از شر اين دسته از ارتش دشمن خلاص كن!و على بر آنها حمله برد در حالى كه آنان نزديك به پنجاه سوار،بودند و على پياده بود،و آن قدر با شمشيرش آنان را زد تا از پيرامون پيامبر پراكنده شدند،اما دوباره دور او را گرفتند،باز بر آنها حمله برد، آن كار چندين بار تكرار شد تا اين كه هر چهار پسر سفيان بن عويف و تمام آن ده نفر را كشت... (8) در صحيح مسلم آمده است كه سهل بن سعد گفت:
«پيامبر از ناحيه صورت مجروح شده بود و يكى از دندانهاى كرسيش شكسته و كلاه خود روى سرش در هم شكسته بود.و فاطمه دختر رسول خدا خونها را مىشستعلى بن ابى طالب با سپرش (از آب گودالى در احد به نام مهراس) آب مىريخت،پس،چون فاطمه ديد كه آب جز اين كه خون را زياد كند فايدهاى ندارد،قطعه حصير را گرفت و سوزاند تا خاكستر شد و بعد روى زخم چسباند تا خون بند آمد. » (9)
نتيجه جنگ
براى خواننده به دست آوردن نتايج زير زياد مشكل نيست:
(1) جنگ احد از بزرگترين جنگهاى سرنوشتساز در تاريخ مسلمانان بود.براستى كه اين جنگ براى اسلام جنگ مرگ و زندگى بوده است.نزديك بود اين جنگ به نابودى اسلام منجر شود.
(2) در حقيقت آن كسى كه در آغاز جنگ طلايه داران را از پاى در آورد،اثر مهمى در بالا بردن روحيه مسلمانان و در هم شكستن اعصاب مشركان داشت،على رغم اين كه آنان چهار برابر مسلمانان بودند. زيرا در آن زمان،پرچمداران در جنگها از نظر جنگجويان سران لشكر به حساب مىآمدند.به خاك افتادن فرماندهى لشكر تاثير شگرفى روى لشكر مىگذاشت.تاريخ متذكر است كه ابو سفيان به پسران عبد الدار گفت:
«اى فرزندان عبد الدار!ما مىدانيم كه شما به پرچمدارى از ما شايستهتريد (زيرا كه سنت مكيان اقتضا مىكرد كه يكى از فرزندان عبد الدار حامل پرچم باشد) .و ما روز بدر از ناحيه پرچمدارى شكستخورديم،و پيروزى هر قومى از ناحيه پرچم خويش[پايدارى پرچمدار]است پس شما همچنان پرچمدار باشيد و در حفظ آن بكوشيد و يا آن را به ما واگذاريد.»پسران عبد الدار بر آشفته شدند و گفتند:ما پرچمهايمان را زمين مىگذاريم؟ابو سفيان گفت:پرچم ديگرى بايد با پرچم شما باشد.آنان در جواب ابو سفيان گفتند:بلى آن پرچم را نيز مردى جز از فرزندان عبد الدار حمل نخواهد كرد،وجز آن هرگز امكان پذير نيست (10) .اهل مكه در آغاز جنگ ده مرتبه پرچمشان را در حال سقوط ديدند و دلهايشان با سقوط آن،ده بار فرو ريخت و از آن جهتخود را در مقابل نيرويى غالب ديدند.على كسى بود كه حمله بر پرچمها را بتنهايى عهدهدار بود،و يا سهم بزرگى در اين تهاجم داشت و همان دليل شكستخوردن لشكر مكه در مرحله اول جنگ بود.
(3) موقعى كه در مرحله دوم مسلمانان به هزيمت رفتند،براى دفاع از پيامبر كسى جز على و سيزده تن از اصحاب پيامبر باقى نماند.و آنان همان نخستين كسانى بودند كه به جانب پيامبر بازگشتند.البته روشن است كه دفاع على در اين لحظههاى خطرناك چندين برابر افزونتر از دفاع ايشان بود.
البته پيامبر پس از هزيمت اصحابش هدف يورشهاى مشركان قرار گرفت و هر گاه مىديد جمعى از لشكر دشمن قصد او را دارند به على مىگفت:بر آنان حمله كن!اگر على نبود،براى آن چهارده نفر ديگر اين امكان نبود كه از پيامبر در مقابل تمام ارتش بتپرست دفاع كنند.براى همين است كه اگر گفتيم على در اين جنگ سرنوشتساز،افتخار بخش عمده دفاع از پيامبر و مقام رسالت را در مقابل نيروهايى كه هيچ فرد ديگر توان مقابله با آنها را نداشت،كسب كرده استسخنى به خطا نگفتهايم.
اگر جنگ بدر اركان دولت اسلامى را استوار كرد بود،جنگ احد نزديك بود اين پايهها را-اگر جمعى از قهرمانان و در راس آنان على نبودند-دستخوش نابودى كند.
مشركان ديدند كه جنگ احد به سود آنها خاتمه يافت و لشكر پيامبر (ص) هزيمتيافت و مسلمانان در آن جنگ هفتاد كشته دادند كه در ميان آنها قهرمانى چون حمزه عموى پيامبر و شير خدا بود.با همه اينها پيروزى آنان روشن نبود،چون هدف اصلى آنها محمد بود و محمد (ص) هنوز زنده بود،و خطر مهمى در مقابل ايشان به شمارمىرفت،بدانجهت آنان ناگزير بودند تا به جنگ سرنوشتساز ديگرى دست زنند،و دوباره با شركتخود در آن،هدفهايى را كه در هيچ يك از جنگها تحقق نيافته بود،تحقق بخشند.البته جنگ احد در سال سوم هجرى بود و دو سال پس از اين تاريخ جنگ سرنوشتساز سومى در گرفت كه در آن مشركان بزرگترين نيروى ممكن را بسيج كردند تا هدفهاى نهايىشان را تحقق بخشند و آن جنگ خندق و يا جنگ احزاب بود.
پىنوشتها:
1-كنز العمال ج 15 ص 126 شماره حديث 364 و در فضائل الخمسة از صحاح ستة مانند آن در ج 2 ص 217 منقول است.
2-آل عمران،آيه 151-152.
3-واقدى در كتاب مغازى (ابن ابى الحديد آن را در جلد سوم از شرح نهج البلاغة ص 388 نقل كرده است) .
4-يوم المهراس همان روز احد است جايى كه بركهاى بنام مهراس وجود داشت.اين حديث را حاكم در مستدرك ج 3 ص 111 روايت كرده است.
5-مستدرك،جزء سوم ص 26 تا 28-سيره ابن هشام،جزء دوم ص 78 حديث زبير.
6 و 7-اين احاديث در جزء سوم مستدرك ص 26،27،28 است.و ابن هشام در جزء دوم از سيره خود ص 78 حديث زبير را روايت كرده است.
8-شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،ج 3 ص 372،آن مطلب را از ابى عمر و زاهد نحوى غلام ثعلب و از محمد بن حبيب در امالى خود نقل كرده است.
9-شرح نهج البلاغه،ج 3،ص 80 تا 85.
10-سيره ابن هشام ج 2 ص 67.
اميرالمؤمنين اسوه وحدت ص 123 - محمد جواد شرى
-----------------------------------------------------------
غزوه احد و فداكاريهاى بىنظير على(ع) ۳
جنگ احد در سال سوم هجرت رخ داد.ابو سفيان مىخواست شكست جنگ بدر را جبران كند.با سه هزار مرد و دويست اسب و هزار شتر روى به مدينه آورد.رسول(ص)مىخواست شهر حالت دفاعى به خود بگيرد،اما در شوراى جنگى،جوانان پرشور اكثريت داشتند و تصميم به حمله گرفتند .پيش از آغاز جنگ عبد الله بن ابى كه با پيغمبر به حالت نفاق به سر مىبرد با سيصد تن از مردم خود بازگشت.در آغاز نبرد،سپاه مكه عقب نشست و مردم مدينه دست به گردآورى غنيمت گشودند.دسته تير انداز هم كه مأمور نگهبانى دره بود براى بدست آوردن غنيمت موضع خود را ترك گفت.خالد پسر وليد كه در پى فرصت بود حمله آورد و سپاه مدينه از دو سو در محاصره ماند.مسلمانان از گرد پيغمبر پراكنده شدند.بعضى بانگ برداشتند محمد(ص)كشته شد.در چنين وقت على(ع)در كنار پيغمبر بود او را از زمين برداشت و مهاجمان را از او دور ساخت.لشكريان چون از زنده بودن رسول(ص)مطمئن شدند بازگشتند.از آن سو ابوسفيان دست از جنگ كشيد و با وعده پيكار سال ديگر از احد بازگشت.
رسول خدا(ص)على را گفت:
«پى اينان برو و ببين اگر شتران خود را سوار شدند و اسبها را يدك كردند به مكه مىروند،و اگر بر اسبها سوار شدند و شترها را پيش راندند،آهنگ مدينه دارند.»على(ع)بازگشت و گفت :
«بر شترها سوار شدند و اسبها را يدك كردند و راه مكه را پيش گرفتند.»
دكتر سيد جعفر شهیدی