بسم رب المهدی
اشهد ان مولانا امیرالمومنین علی ولی الله
لعن الله قاتلیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

غزوه بدر و نقش كارساز على(ع) ۱

قهرمان بى نظير جنگ بدر

نعره‏هاى جگر خراش مردى به نام ضمضم كه گوشهاى شتر خود را بريده، بينى آن را شكافته، جهازش را برگردانده، و وارونه نهاده بود، توجه قريش را به خود جلب كرد. او در حالى كه پيراهن خود را از جلو وعقب چاك زده، بر پشت‏شترى كه خون از گوش ودماغ آن مى‏چكيد ايستاده بود وفرياد مى‏زد:مردم! شترانى كه حامل نافه مشكند از طرف محمد وياران او در خطرند. آنان مى‏خواهند همه آنها را در سرزمين «بدر» مصادره كنند. به فرياد برسيد! يارى كنيد!

ناله‏ها واستغاثه‏هاى پياپى او سبب شد كه تمام دلاوران وجوانان قريش خانه ومحل كار وكسب خود را ترك گويند ودور او را بگيرند.وضع رقت‏بار شتر وزارى والتماس ضمضم عقل رااز سر مردم ربود وزمام كار را به دست احساسات سپرد. اكثر مردم تصميم گرفتند كه شهر مكه را براى نجات كاروان قريش به سوى بدر ترك كنند.

پيامبر عاليقدر برتر وبالاتر از آن بود كه به مال ومنال كسى چشم بدوزد واموال گروهى را بى جهت مصادره كند. اما چه شده بود كه وى چنين تصميمى گرفته بود؟

انگيزه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم براى اين كار دو چيز بود:

1) قريش بدانند كه راههاى بازرگانى آنها در اختيار نيروهاى اسلام قرار گرفته است واگر آنان از نشر وتبليغ اسلام مانع شوند وآزادى بيان را از مسلمانان سلب كنند شريانهاى حياتى آنان به وسيله نيروهاى اسلام بريده خواهد شد. زيرا گوينده هر قدر قوى باشد وهر چه اخلاص واستقامت ورزد، تا از آزادى بيان وتبليغ برخوردار نشود به طور شايسته نخواهد توانست انجام وظيفه كند.

در محيط مكه، قريش بزرگترين مانع براى تبليغ اسلام وتوجه مردم به آيين يكتاپرستى بودند. آنان به تمام قبايل اجازه مى‏دادند كه در ايام حج وارد مكه شوند، ولى رهبر عاليقدر اسلام ومسلمانان از ورود به مكه وحوالى آن كاملا ممنوع بودند وحتى اگر بر او دست مى‏يافتند او را مى‏كشتند. در صورتى كه در ايام حج مردم از تمام نقاط حجاز در اطراف خانه خدا گرد مى‏آمدند واين ايام بهترين فرصت‏براى تبليغ توحيد وآيين پاك الهى بود.

2)گروهى از مسلمانان كه به عللى نتوانسته بودند مكه را به عزم مدينه ترك كنند پيوسته مورد آزار قريش بودند واموال آنان وكسانى كه مهاجرت كرده بودند اما موفق به انتقال دارايى خود نشده بودند همواره از طرف قريش تهديد مى‏شد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با اقدام به مصادره كالاى كاروان قريش مى‏خواست گوشمالى سختى به آن گروه بدهد كه هر نوع آزادى را از مسلمانان سلب كرده بودند وپيوسته به آنان آزار واذيت روا مى‏داشتند ودر مصادره اموالشان پروايى نداشتند.

ازاين جهت، پيامبر در ماه رمضان سال دوم هجرى با313 نفر براى مصادره اموال وكالاهاى كاروان قريش از مدينه خارج شد ودر كنار چاههاى بدر توقف كرد. كاروان بازرگانى قريش از شام به سوى مكه باز مى‏گشت ودر مسير خود از دهكده بدر عبور مى‏كرد.

ابوسفيان سرپرست كاروان كه از تصميم پيامبر آگاه شده بود موضوع را به سران قريش در مكه به وسيله ضمضم گزارش داد واو را براى ابلاغ پيام خويش به سران قريش اجير كرد تا به كمك كاروان بشتابند. صحنه اى كه ضمضم پديد آورد سبب شد كه دلاوران وجنگجويان قريش براى نجات كاروان برخيزند واز طريق نبرد به كار پايان دهند.

قريش با نهصد نفر نظامى كار آزموده وجنگ ديده ومجهز با مدرنترين اسلحه روز به سوى بدر حركت كردند، اما پيش از رسيدن به مقصد به وسيله فرستاده ديگر ابوسفيان آگاه شدند كه كاروان مسير خود را عوض كرده، از يك راه انحرافى از تيررس مسلمانان خارج شده، خود را نجات داده است. با اين وصف، آنان براى سركوبى اسلام جوان به راه خود ادامه دادند وبامداد روز هفدهم رمضان سال دوم هجرى از پشت تپه‏اى به دشت‏بدر سرازير شدند.

مسلمانان در گذرگاه شمالى بدر در سرازيرى دره العدوة الدنيا(1) موضع گرفته، در انتظار عبور كاروان بودند كه ناگهان گزارش رسيد كه دلاوران قريش براى حفظ كالاهاى بازرگانى از مكه خارج شده‏اند ودر نقطه مرتفع دره العدوة القصوى(2) فرود آمده‏اند.

پيمان پيامبر با انصار، پيمان دفاعى بود نه جنگى. آنان با پيامبر در عقبه تعهد كرده بودند كه اگر دشمن بر مدينه يورش آورد از وجود پيامبر دفاع كنند نه اينكه با دشمن او در بيرون مدينه بجنگند.لذا رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در يك شوراى نظامى كه مركب از جوانان انصار وگروهى از مهاجران بود به نظر خواهى عمومى مبادرت كرد. نظراتى كه در اين شورا مطرح شد از يك سو شجاعت وسلحشورى عده اى واز سوى ديگر جبن وزبونى عده ديگرى را منعكس ساخت.

نخست ابوبكر برخاست وگفت:

بزرگان ودلاوران قريش در تجهيز اين ارتش شركت جسته‏اند وهيچ گاه قريش به آيينى ايمان نياورده‏اند ولحظه اى خوار وذيل نشده‏اند. ما هرگز با آمادگى كامل بيرون نيامده‏ايم. (3) يعنى مصلحت اين است كه از اين راه به سوى مدينه باز گرديم.

عمر نيز برخاست وسخنان دوست‏خود را بازگو نمود.

در اين هنگام مقداد برخاست وگفت:

به خدا سوگند ما همچون بنى اسرائيل نيستيم كه به موسى بگوييم:«اى موسى تو وپروردگارت برويد جهاد كنيد وما در اينجا نشسته ايم‏». ما عكس آن را مى‏گوييم. تو در ظل عنايات پروردگار خود جهاد كن، ما نيز در ركاب تو نبرد مى‏كنيم.

طبرى مى‏نويسد:هنگامى كه مقداد برخاست‏سخن بگويد چهره پيامبر از خشم (نسبت‏به سخنان دو نفر گذشته) برافروخته بود، ولى وقتى سخنان مقداد با نويد كمك به پايان رسيد چهره آن حضرت باز شد.(4)

سعد معاذ نيز برخاست وگفت:

هرگاه شما گام در اين دريا [اشاره به بحر احمر] نهيد ما نيز پشت‏سرتان گام در آن مى گذاريم. به هر نقطه اى كه مصلحت مى‏دانيد ما را سوق دهيد.

در اين موقع آثار سرور وخرسندى در چهره پيامبر آشكار شد وبه عنوان نويد به آنان گفت:من كشتارگاه قريش را مى‏نگرم.سپس سپاه اسلام به فرماندهى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به راه افتاد ودر نزديكى آبهاى بدر موضع گرفت.

كتمان حقيقت

گروهى از تاريخ نويسان، مانند طبرى ومقريزى، كوشيده‏اند كه چهره حقيقت را با پرده تعصب بپوشانند وحاضر نشده‏اند متن گفتگوى شيخين را با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به نحوى كه واقدى در مغازى خود آورده است نقل كنند،بلكه مى‏گويند: ابوبكر برخاست ونيكو سخن گفت وهمچنين عمر برخاست ونيكو حرف زد!

ولى بايد از اين دو نويسنده نامى تاريخ پرسيد كه هرگاه آنان در آن شورا نيكو سخن گفته‏اند چرا از نقل متن سخنان آنان سر باز مى‏زنند، در صورتى كه مذاكره مقداد وسعد را با تمام جزئيات نقل مى‏كنند؟ اگر آنان نيكو سخن گفتند چرا چهره پيامبر از سخنان آنان در هم شد، چنانكه طبرى خود به آن تصريح مى‏كند؟

اكنون وقت آن رسيده است كه موقعيت‏حضرت على -عليه السلام را در اين نبرد بررسى كنيم.

صفوف حق و باطل در برابر هم

صف آرايى مسلمانان ودلاوران قريش آغاز شد وچند حادثه كوچك آتش جنگ را شعله ور كرد.در آغاز، نبردهاى تن به تن در گرفت. سه نفر به نامهاى عتبه پدر هند(همسر ابوسفيان) وبرادر بزرگ او شيبه ووليد فرزند عتبه غرش كنان به وسط ميدان آمده وهماورد طلبيدند. نخست‏سه نفر از دلاوران انصار براى نبرد با آنان وارد ميدان شدند وخود را معرفى كردند، اما دلاوران مكه از جنگ با آنان خوددارى كردند وفرياد زدند:«يا محمد اخرج الينا اكفاءنا من قومنا» يعنى افرادى كه از اقوام ما وهمشان ما باشند براى جنگ با ما بفرست. رسول خدا به عبيدة بن حارث بن عبد المطلب وحمزه و على -عليه السلام دستور داد برخيزند وپاسخ دشمن را بدهند. سه افسر عاليقدر اسلام با صورتهاى پوشيده روانه رزمگاه شدند. هر سه دلاور خود را معرفى كردند وعتبه هر سه را براى مبارزه پذيرفت وگفت: همگى همشان ما هستيد.

در اينجا برخى ازمورخان، مانند واقدى، مى‏نويسند:

هنگامى كه سه جوان از دلاوران انصار آماده رفتن به ميدان شدند خود پيامبر آنان را از مبارزه باز داشت ونخواست كه در نخستين نبرد اسلام انصار شركت كنند وضمنا به همه افراد رسانيد كه آيين توحيد در نظر وى به قدرى ارجمند است كه حاضر شده است عزيزترين ونزديكترين افراد خود را در اين جنگ شركت دهد. از اين حيث رو كرد به بنى هاشم وگفت: برخيزيد وبا باطل نبرد كنيد; آنان مى‏خواهند نور خدا را خاموش سازند.(5)

برخى مى‏گويند در اين نبرد هر يك از رزمندگان در پى هماورد همسال خود رفت. جوانترين آنان على -عليه السلام با وليد دايى معاويه، متوسط آنان، حمزه، با عتبه جد مادرى معاويه، وعبيده كه پيرترين آنان بود با شيبه شروع به نبرد كردند. ولى ابن هشام مى‏گويد كه شيبه هماورد حمزه وعتبه طرف نبرد عبيده بوده است.(6) اكنون ببينيم كدام يك از اين دو نظر صحيح است.با در نظر گرفتن دو مطلب حقيقت روشن مى‏شود:

1) مورخان مى‏نويسند كه على وحمزه هماوردان خود را در همان لحظه‏هاى نخست‏به خاك افكندند، ولى ضربات ميان عبيده وهماورد او رد وبدل مى‏شد وهريك ديگرى را مجروح مى‏كرد وهيچ كدام بر ديگرى غالب نمى‏شد. على وحمزه پس از كشتن رقيبان خود به كمك عبيده شتافتند وطرف نبرد او را كشتند.

2) امير مؤمنان در نامه اى كه به معاويه مى‏نويسد چنين ياد آورى مى‏كند:«وعندي السيف الذي اعضضته بجدك وخالك و اخيك في مقام واحد» (7) يعنى شمشيرى كه من آن را در يك روز بر جد تو (عتبه پدر هند مادر معاويه) ودايى تو(وليد فرزند عتبه) وبرادرت (حنظله) فرود آوردم در نزد من است.يعنى هم اكنون نيز با آن قدرت مجهز هستم.

ودر جاى ديگر مى‏فرمايد:«قد عرفت مواقع نضالها في اخيك و خالك و جدك وما هي من الظالمين ببعيد». (8) يعنى تو اى معاويه مرا با شمشير مى ترسانى؟ حال آنكه از جايگاههاى فرود آمدن شمشير من بر برادر ودايى وجد خود آگاه هستى ومى‏دانى كه همه را در يك روز از پاى در آوردم.

از اين دو نامه به خوبى استفاده مى‏شود كه حضرت امير -عليه السلام در كشتن جد معاويه دست داشته است واز طرف ديگر مى‏دانيم كه حمزه وحضرت على هر كدام طرف مقابل خود را بدون درنگ به هلاكت رسانده‏اند. هرگاه حمزه طرف جنگ عتبه (جد معاويه) باشد ديگر حضرت امير نمى‏تواند بفرمايد:«اى معاويه جد تو زير ضربات شمشير من از پاى در آمد» به ناچار بايد گفت كه شبيه طرف نبرد حمزه بود وعتبه هماورد عبيده بوده است كه حمزه وحضرت على پس از كشتن مبارزان خود به سوى او رفتند واو را از پاى در آوردند.

پى‏نوشتها:

1- سوره انفال، آيه 42.

2- سوره انفال، آيه 42.

3- مغازى واقدى، ج‏1، ص 48.

4- تاريخ طبرى، ج‏2، ص 140، به نقل از عبد اللهبن مسعود.

5- مغازى واقدى، ج‏1، ص 62.

6- سيره ابن هشام، ج‏1، ص 625.

7- نهج البلاغه، نامه 64.

8- نهج البلاغه، نامه 28.

فروغ ولايت ص‏72 - آيت الله شيخ جعفر سبحانى

------------------------------------------------------------

غزوه بدر و نقش كارساز على(ع) ۲

جنگ بدر از بزرگترين جنگهاى سرنوشت‏ساز مسلمانان است،در اين جنگ بود كه نخستين بار نيروى پيروان دين جديد به آزمايش در آمد.اگر در اين نبرد مشركان پيروز مى‏شدند-با توجه به اين كه قدرت اسلامى در ابتداى كار بود-هر آينه كار اسلام و قوانين آن تمام شده بود.هيچ كس جز شخص پيامبر (ص) نمى‏توانست ميزان اهميت نتايج آن را درك كند.براستى كه مى‏توانيد عمق احساس آن حضرت را در دعايش پيش از شروع جنگ بخوانيد:آن جا كه ايستاده بود و بزارى پروردگارش را مى‏خواند و مى‏گفت:«بار خدايا!اينك مردم قريش با همه كبر و غرور خويش قصد تكذيب پيامبر-تو را دارند،بار خدايا!هنگامه هلاكت آنان را برسان!بار پروردگارا اگر اين گروه مسلمان امروز هلاك شوند،ديگر كسى تو را در روى زمين پرستش نخواهد كرد» (1) .

در اين جنگ كه نيروهاى شرك به نهصد و پنجاه جنگجو مى‏رسيد،و نيروى ايمان بيش از سيصد و چهارده مجاهد (با خود پيامبر كه در بين آنان بود) نبود،دفاع از اسلام بر سه عنصر متكى بود كه آن سه به منزله سه خط دفاعى بودند:

(1) شخصيت پيامبر و رهبرى والا و پايدارى بى‏نظير او،كه براستى در جنگ بدر و در هر ميدان نبردى كه خود آن حضرت حضور داشت،براى اسلام و مسلمانان آخرين پناهگاه بود.

(2) مردان هاشمى (يا خويشاوندان پيامبر) و در راس آنان على بن ابى طالب (ع) كه ناشناس و گمنام در اين جنگ وارد صحنه شد و با شهرت و آوازه از آن بيرون آمد،و در ميان يكه‏تازان در طول و عرض شبه جزيره عربستان به قهرمانى زبانزد شد.

(3) صدها تن از ياران پيامبر كه دلهايشان سرشار از ايمان و فداكارى بود.و بعضى از آنان شهادت را رستگاريى مى‏ديدند كه با زندگى توام با پيروزى يكسان بود.

اين اصحاب با بركت،لشكريان اسلام و نخستين خط دفاعى و ديوار ضخيمى بودند كه پشت‏سر پيامبر بزرگوار (ص) قرار داشت.آنان هم مدافع بودند و هم حمله‏ور.

اما نزديكترين خويشاوندان پيامبر (ص) همان كسانى بودند كه پيامبر (ص) بيش از ديگر مسلمانان از ايشان درخواست فداكارى مى‏كرد.آنان پيش لشكر (يا خط مقدم) مى‏ايستادند و با ايجاد شكاف در صفهاى دشمن و وارد ساختن ضربات كشنده،راه را براى او باز مى‏كردند.و آن گاه كه حمله عمومى شروع مى‏شد،همه مجاهدان در جنگ شركت مى‏جستند خاندان پيامبر (ص) ،مبارزترين،مصمم‏ترين و دشمن‏كش‏ترين همه افراد بودند.اينان در جنگ بدر و در ديگر جنگهاى پيامبر (ص) نيز چنين بودند. هنگامى كه لشكريان اسلام در بعضى جنگها در عمليات مغلوب مى‏شدند،خاندان محمد (ص) با او ثابت قدم مى‏ماندند و با قهرمانى خود كمبودهاى دفاعى لشكر او را جبران مى‏كردند.

مبارزه شروع شد.آن هنگام كه عتبة بن ربيعه اموى و پسرش وليد و برادرش شيبه،در ميدان ظاهر شدند و از پيامبر خواستند كه همتايانى براى مبارزه با آنان وارد ميدان كند،براستى در مقابل پيامبر صدها تن از صحابه ايستاده بودند كه جانشان را براى پيامبر دريغ نمى‏كردند.و ليكن او مصلحت ديد كه فداكارى را از خاندان خود آغاز كند.براستى بار ميدان جنگ سنگين است و شايسته‏تر است كه بار سنگين را نخست‏بر دوش خاندان خود حمل كند.بدان جهت على حمزه و عبيدة بن حارث را براى اين كار با عظمت‏خواست.على،به وليد مجال نداد و حمزه به عتبه،و آن دو را از پاى در آوردند و آن گاه عبيده را در مقابل دشمنش شيبه كمك كردند و او را نيز كشتند.عبيده هاشمى نخستين شهيد اين ميدان جنگ بود،زيرا ساق پايش قطع شده و خون زيادى از او رفته بود.

موقعى كه حمله شروع شد،صدها تن از اصحاب درگير جنگ شدند آنان از آزمايش سربلند بيرون آمدند و خدا و رسول را راضى كردند.خاندان پيامبر مجاهدترين،مصمم‏ترين و جنگنده‏ترين كسان در برابر دشمن بودند.

در اين صحنه جنگ بود كه قهرمانيهاى على پديدار شد.حنظله پسر ابو سفيان با او روبرو شد،هنگام درگيرى،على شمشيرش را بر او نواخت چشمانشرا از حدقه بيرون افكند و او را نقش بر زمين ساخت. عاص بن سعيد به جانب او حمله‏ور شد،او را نيز كشت و طعيمة بن عدى را ديد،نيزه‏اى بر او حواله كرد در حالى كه مى‏گفت:«پس از اين ديگر با ما به خاطر خدا پرستيمان نخواهى جنگيد!»،پيامبر مشتى خاك برداشت-در حالى كه جنگ شدت يافته بود-و به طرف صورت مشركان ريخت و فرمود:«روهاى شما دگرگون باد!بار خدايا دلهاى آنان را بترسان و قدمهايشان را نااستوار فرما!».مشركان به هزيمت رفتند،و در حال فرار به چيزى توجه نداشتند.مسلمانان پيوسته از آنان كشته و اسير مى‏گرفتند. اسيران مشركان هفتاد تن بودند و كشته‏هايشان هم هفتاد نفر.نام همه آنان شناخته نشده است و از آنان فقط حدود پنجاه نفر شناسايى شده‏اند.

تاريخ مى‏نويسد مشركانى كه به دست على (ع) كشته شدند و يا على (ع) در قتل آنها شركت اشت‏بيست (2) ،و يا بيست و دو تن بوده‏اند (3) .

در اين جنگ بود كه اركان دولت اسلامى استوار گشت،و از مسلمانان نيرويى به وجود آمد كه دشمنان از آن مى‏ترسيدند،در شبه جزيره روى آن حساب مخصوصى باز كردند،صدها تن از اصحاب پيامبر (ص) -خداى از آنان خشنود باد-شصت درصد از قدرت جنگ را بر عهده گرفته بودند.على به تنهايى چهل درصد از قدرت رزم را به خود اختصاص داده بود.و حق اين است كه بگوييم قدرت و توان على تنها عامل مهم-در رسانيدن اين جنگ به نتيجه نهاييش-بود.در حالى كه اگر ما در محاسبه خود قدرت هر فرد صحابى ديگر را به تنهايى حذف كنيم،روال اين جنگ تغييرى نمى‏كرد.

پى‏نوشتها:

1-سيره ابن هشام ج 2 ص 621-627.

2-سيره ابن هشام ج 1 ص 708-713.

3-كتاب المغازى از واقدى ج 1 ص 152 (چاپخانه اكسفورد) .

اميرالمؤمنين اسوه وحدت ص 120 - محمد جواد شرى

-------------------------------------------------------

غزوه بدر و نقش كارساز على(ع) ۳

از اين پس على پيوسته در كنار رسول خدا به سر مى‏برد و در جنگ‏هايى كه تاريخ نويسان آن را غزوه مى‏نامند شركت داشت.در غزوه بدر كه در سال دوم هجرت رخ داد،بزرگان قريش به قصد سركوبى مردم مدينه هماهنگ شدند و جنگ ميان آنان درگرفت.مشركان مكه سخت شكست خوردند و با آنكه نيروى آنان سه برابر نيروى مدينه بود،بيش از هفتاد تن از آنان كشته شد،و همين اندازه هم اسير گرديد.على(ع)در اين جنگ چند تن از سران مشركان را از پا درآورد.او در يادآورى اين روز چنين مى‏گويد:

«من در خردى بزرگان عرب را به خاك انداختم و سركردگان ربيعه و مضر را هلاك ساختم.شما مى‏دانيد مرا نزد رسول خدا چه رتبت است و خويشاونديم با او در چه نسبت است.» (1)

پى‏نوشت:

1.خطبه .192

على از زبان على يا زندگانى اميرالمومنين(ع) صفحه 18

دكتر سيد جعفر شهیدی