بسم رب المهدی
اشهد ان مولانا امیرالمومنین علی ولی الله
لعن الله قاتلیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

نفاق و منافقان در نگاه امام علی ‏عليه السلام - قسمت دوم

...

زيان‏هاى نفاق

.1 تباهى ايمان

اولين و بارزترين اثر تخريبى نفاق ، تباهى و فساد ايمان است. (109) آرى، منافق اندكى از كافر پيش است . او گاه در پرتو برق جهيده بر قلبش ، گامى برمى‏دارد، و اگر به ريسمان هدايت الهى چنگ زند، مى‏تواند بر ترديد و شكش غلبه، و بيمارى درونى خود را معالجه كند، و كورسوى ايمان نهفته در درون را پاس دارد تا بادها و طوفان‏هاى كفر و الحاد آن را خاموش نكند. همچنان كه اگر مؤمنى ، ايمان خود را پاس ندارد و از فتنه‏ها و شبهه‏ها با چراغ تقوا و پروا بيرون نيايد و با ريا و دورويى ، درون خود را پنهان دارد و فقط از سر همراهى با جماعت، به جهادى و نمازى حاضر شود ، به‏تدريج به كفر و بى‏ايمانى نزديك مى‏شود. از اين رو ايمان و نفاق گردهم نمى‏آيند و هر يك ديگرى را كنار مى‏زند و مؤمن از نفاق مبرا است . (110) بر اين اساس، انسان مؤمن در روابط اجتماعى و معاشرتى خود نيز دو رو و دو چهره نبوده و اهل ريا و تزوير نيست .

 

.2 نپذيرفتن حكمت

حكمت به معناى دانش استوار و جلوگيرنده از نابخردى و نادانى ، تنها با آموختن و دانش‏اندوزى به دست نمى‏آيد . حكمت به معناى حقيقى آن، يعنى مقدمات علمى ، عملى و روحى براى نيل به هدف والاى انسانيت، در دل‏هايى مى‏پايد كه پله اول آموختن را پشت سر گذشته و به مدد طاعت خداى متعال و تقوا و ملازمت حق و اطاعت راستين از دين و دورى از ريا و ديگر گناهان كبيره به پله سوم نزديك شده است كه همان نور الهى است و به همه كس داده نمى‏شود . حكمت در اين معناى حقيقى و حديثى، در دل مؤمنان محبوب خدا جاى مى‏گيرد، نه منافقان مبغوض نزد خدا. اگر هم منافقى با جد و جهد، اصطلاحاتى را هم فرا گيرد و گام اول را بردارد، به دليل بى‏تقوايى و معصيت ، به جايى نمى‏رسد؛ به گفته امام على: إن الحكمة لا تحل قلب المنافق إلا وهي على إرتحال؛ (111) «حكمت به دل منافق فرو نمى‏آيد، مگر آن كه در حال كوچ است .» و در حقيقت دل منافق، سراى حكمت نيست و اگر براى مدتى اندك در آن‏جا فرود مى‏آيد، در نخستين فرصت كه از دهان او به بيرون مى‏جهد. امام به اين نكته تصريح كرده است : «سخن حكيمانه در پى جايگاه اصلى‏اش، آن قدر در سينه منافق بالا و پايين مى‏رود تا آن را بر زبان آورد و مؤمن بشنود و بربايد كه وى شايسته آن و بدان سزاوارتر است . (112) »

 

.3 بى‏آبرويى

منافق در قيامت با هردو چهره واقعى و ظاهرى خود مى‏آيد و رسوا مى‏شود. منافق زبان‏بازى كه نقش‏هاى گوناگونى را بازى كرده است، با زبان‏هايى آغشته به زبانه‏هاى آتش به صحنه مى‏آيد و در روز «كشف سرائر»، باطنش نموده و چهره‏اش گشوده مى‏شود و ندا درمى‏دهند : هذا الذي كان في الدنيا ذا وجهين وذا لسانين؛ (113) «اين كسى است كه در دنيا دو رو و دو زبانه بود.»

امام على‏عليه السلام از اين رخداد دهشتناك حذر مى‏دهد و مى‏فرمايد : «از نفاق برحذر باشيد كه دو رو، پيش خدا آبرو ندارد . (114) »

 

.4 بى‏اعتمادى

زيان بزرگ نفاق در معاشرت‏ها و روابط اجتماعى ، بى‏اعتمادى مردم به شخص دو رو و در نتيجه خارج شدن او از گردونه كارى و گروه‏هاى اجتماعى است . انسان‏ها به كسى كه در هرجا چهره‏اى دارد و زبانش نه مطابق حقيقت كه موافق منافعش مى‏چرخد، اعتماد نمى‏كنند. چنين كسى با نظر و عقيده كسى مخالفت نمى‏ورزد و همواره خود را موافق نشان مى‏دهد و چون اين موافقت ، دروغين و تصنعى است، بالاخره افشا شود و حتى موافقت‏هاى واقعى او نيز معلوم نمى‏گردد . از اين رو حضرت على‏عليه السلام مى‏فرمايد : «آن كه نفاقش فراوان گردد ، وفاقش معلوم نشود . (115) »

 

درمان نفاق

.1 بهره گيرى از قرآن

نفاق نيز مانند بسيارى از امراض درونى ، درمان‏پذير است. راهى كه امام على‏عليه السلام در پيش روى ما مى‏نهد ، بهره‏گيرى از قرآن است . امام در خطبه بلندى، خطاب به اصحابش ، آنان را به روى آوردن به قرآن سفارش مى‏كند و به شفاخواستن از آن در بيمارى‏ها و يارى خواهى در گرفتارى‏ها فرمان مى‏دهد و سپس مى‏فرمايد : فإن فيه شفاء من اكبر الداء وهو الكفر والنفاق والغي والضلال ، فاسألواالله؛ (116) «بى‏گمان درمان بزرگ‏ترين دردها يعنى كفر و نفاق و گمراهى و سرگشتگى، در قرآن است .» اين راه درمان كه خود برگرفته از قرآن است (117) ، در ديگر تعاليم حضرت تأكيد شده است (118) . افزون بر اين، امام خبر از تعليم نبوى مى‏دهد و آيه هايى را ارائه مى‏كند كه در سوره بقره تا مزمل پراكنده‏اند؛ اما همگى مشتمل بر «تهليل»اند. امام على‏عليه السلام قرائت اين آيه ها را در صبح هر روز مايه ايمنى قلب از شقاق و نفاق مى‏داند. (119) آرى، اين راه درمان نيز همچون ديگر شيوه‏هاى درمانى ، شرطها و زمينه‏هايى دارد . چه، به‏عيان مى‏بينيم كه بسيارى از منافقان ، قاريان قرآنند، اما تلاوتشان جز بر خسارت و نجاست روحى آنان نمى‏افزايد. (120) حضرت على‏عليه السلام در خطبه‏اى ديگر، برخى از اين شرطها را بيان كرده است و بقيه را در تعاليم ديگر امامان مى‏توان يافت. (121) امام على‏عليه السلام مى‏فرمايد : بر شما باد كه ملازم كتاب خدا باشيد؛ زيرا كه ريسمان محكم، نور آشكار، درمانى سودبخش و [شربتى‏] براى فرو نشاندن عطش است. نگاهدارنده كسى است كه بدان چنگ مى‏زند و رهايى‏بخش آن كه بدان بياويزد .. . كسى كه آن را گويد ، راست گويد و آن كه بدان عمل كند ، گوى سبقت را بربايد. چنان‏كه هويدا است ، گفتار و كردار قرآنى شفاى نفاق است، نه ادعا و قرائت زبانى . ترديدى نيست كه بايد قرآن بر قلب و زبان حاكم باشد كه معناى حقيقى تلاوت و تدبر همين است، (122) و قرائت بى‏اثر و بى‏خاصيت، قرائت نيست. (123)

 

.2 دعا

بى گمان دعا و درخواست از خداوند در همه امور كارساز و راه‏گشا است. از جمله در درمان دردهاى روحى و روانى و پيشگيرى از ابتلا به آنها. امام على در همين زمينه و براى پيشگيرى از رخنه نفاق و منزه ماندن روح از اين صفت زشت در تعقيب نماز عشا چنين دعا مى‏كند : اللهم طهر لسانى من الكذب و قلبى من النفاق و عملى من الرياء و بصرى من الخيانة...؛ «خدايا زبانم را از دروغ و دلم را از نفاق و عملم را از ريا و ديده‏ام را از خيانت پاك و منزه بدار.»

 

برخورد با منافقان

امام على‏عليه السلام از دوران جوانى خود با مسئله نفاق و منافقان درگير بوده است و براى حمايت از پيامبر خداصلى الله عليه وآله، همواره دشمنان و منافقان را زير نظر داشت . در جنگ احد بار سنگين خيانت و عقب‏نشينى منافقان را با بدنى مجروح و خسته تحمل كرد و در جنگ تبوك ، در چهره يك جانشين با صلابت براى رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله ، منافقان مدينه و پيرامون آن را نااميد و نقشه‏هاى آنان را خنثا كرد. امام كه خطاب قرآنى واغلظ عليهم (124) را بارها به گوش شنيده و در عمل پيامبر مشاهده كرده بود، در دوران خلافت خود نيز بدان شيوه عمل كرد . او بى‏هيچ پروايى معاويه سردسته منافقان (125) را بركنار كرد و پس از اتمام حجت بر او ، به جنگ وى شتافت و پيش از آن ناكثين و حاميان منافق (126) آنان را درهم كوبيد. امام در دوران حكومت خود ، سياست را به صداقت آميخت؛ كارگزاران نادرست و غير صالح را نه از سر تجاهل و مداهنه باقى گذارد و نه به قصد فريب و خدعه ، لحظه‏اى با آنان دوستى كرد . حتى با خوارج نيز دورويى نكرد و به رغم آن كه مى‏توانست به ظاهر و به زبان ، توبه مطلوب آنان را به زبان بياورد و خود را از شرارت آنان آسوده نگه دارد ، اما براى حفظ عصمت ولايت و عزت حكومت علوى از گناه ناكرده معذرت نخواست و تحمل توهين‏ها و سختى‏ها را تاوان حفظ كيان امامت كرد. (127) امام‏عليه السلام با صراحت اصلاحات خود را اعلان كرد و پيش از بيعت و پس از آن ، برنامه يكسان خود را بازگفت. او نه از روى خودرأيى و بى‏سياستى، بلكه براى حفظ صداقت ، به مشاور امين خود ابن عباس و اندرز سياسى مغيرة بن شعبه گوش نداد و از همان آغاز و به‏صراحت معاويه را بركنار كرد تا جلوه‏اى از حكومت صادقانه ـ و نه منافقانه ـ را به نمايش گذارد . (128) اما اين همه بدان معنا نيست كه امام على‏عليه السلام در دوران حكومت كوتاه خود از منافقان و فتنه آنان غافل شد و مردم را متوجه دسيسه‏هاى آنان نكرد . امام با سخنرانى‏ها و موضعگيرى خود ، خطاب قرآنى جاهد الكفار والمنافقين واغلظ عليهم (129) را پيش رو نهاد و با منافقان سياسى و دينى برخوردى افشاگرانه كرد.

امام على‏عليه السلام در دوران خلافتش با دو دسته عالمان منافق و سياستمداران دورو روبرو بود و هر دو دسته را افشا كرد و از مردم خواست كه آنان را بشناسند و همان گونه كه قرآن از مسلمانان خواسته، با آنان دوستى نورزند (130) ؛ آنان را دشمن قطعى و حتمى خود بدانند (131) ؛ همواره از آنان مانند شى‏ء نجس و پليد، اعراض و اجتناب كنند (132) و با امر به معروف و نهى از منكر، بينى منافقان را به خاك بمالند (133) . خطبه بلند حضرت در بيان ويژگى‏هاى منافقان، شامل چنين تحذير و هشدارى است (134) ، و تمثيل منافق به درخت «حنظل» براى شناساندن منافق و ويژگى‏هاى او به مردم است: «مثل منافق، مانند درخت حنظل است كه برگ‏هايش سرسبز ولى طعم آن تلخ است . (135) » در سخنى جامعه‏شناسانه ، وجود منافقان عالم‏نما را گوشزد مى‏كند و مى‏فرمايد : شما در عصرى هستيد كه گوينده به حق، اندك و زبان به راستى ناگشاده و ملازم حق خوار است . اهل آن همگى سازشكار و جوانشان تندخو و پيرشان گنهكار و عالمشان منافق و نزديكشان ، بيرون رونده‏اند. كهتر ايشان ، مهترشان را بزرگ نمى‏دارد و توانگرشان از فقيرشان دستگيرى نمى‏كند . (136) » از نظر تاريخى مى‏توان مصداق‏هايى همچون ابوموسى اشعرى و عبدالله بن عمر را در نظر آورد و برخورد منافقانه ابن عمر را در بيعت نكردن و خيانت ابوموسى اشعرى را در يارى نرساندن به امام در جنگ جمل به ياد آورد (137) امام در نامه‏اش به محمد بن ابى بكر، هنگامى كه او را به جانب مصر روانه مى‏كند، از همين منافقان برحذرش مى‏دارد و آن را بر هشدار پيامبر مبتنى مى‏كند كه فرمود: «من بر امتم از مؤمن و مشرك نمى‏ترسم؛ چه، مؤمن را خداوند با ايمانش باز مى‏دارد و مشرك را خدا به سبب شركش قلع و قمع مى‏كند . بلكه من از آن كه در درون منافق و به زبان عالم مى‏نمايد، مى‏ترسم . آنچه [نيكو] مى‏دانيد، مى‏گويد و آنچه منكر مى‏دانيد ، مى‏كند. (138) » امام همچنين در وصيتش به كميل كه افزون بر كمالات اخلاقى و عرفانى، مدتى ولايت « هيت » را در شمال غربى انبار به عهده داشت (139) ، فرمان مى‏دهد از منافقان بپرهيزد و با خائنان مصاحبت نكند (140) نيز به فردى از شيعيانش مى‏فرمايد : «بكوش تا زير بار احسان منافقى نروى. (141) » اين همه تحذير و هشدار تنها براى جلوگيرى از تبعيت كوركورانه از منافقان و مصاحبت هميشگى با آنان است؛ وگرنه گرفتن دانش‏ها و حكمت‏هاى عاريتى عالم منافق، روا و بلكه مطلوب است . امام در سخن والايى ، حكمت را گمشده مؤمن مى‏داند و او را به اين گمشده سزاوارتر . الحكمة ضالة كل مؤمن فخذوها ولو من أفواه المنافقين

و البته حكمت‏آموزى، با قراردادن منافق به عنوان معلم رسمى، فرق مى‏كند. در تعلم رسمى و مصاحبت هميشگى ، بخشى از روحيات و اخلاق و آداب آموزگار به جوينده علم انتقال مى‏يابد و حتى اگر در ظاهر چنين ننمايد ، غير مستقيم و پنهانى به روح انسان نفوذ مى‏كند. از اين رو از معلم منافق بايد حذر كرد. اما سخنان گاه و بيگاه و تك‏گويى‏ها چنين خطرى ايجاد نمى‏كند و مشمول قاعده پذيرش حق از هركسى مى‏گردد و مصداق حديث انظر إلى ما قال ولا تنظر إلى من قال. (142) در زمينه نفاق سياسى نيز مى‏توان نمونه‏هاى تاريخى بسيارى آورد . حضرت على‏عليه السلام افزون بر ابتلا به منافقان آشكارى چون معاويه و طلحه و زبير و حاميان آنان، به منافقان پنهان، چون شبث بن ربعى (143) ، عمرو بن حريث (144) و ابو برده (145) و از همه منافق‏تر، اشعث بن قيس، در داخل سپاه خود گرفتار بود . اشعث از سران قبيله كنده يمن و از منافقان روزگار و رأس نفاق در زمانه خود بود . پس از اسلام آوردنش ، مرتد شد و چون سپاه خليفه اول، محاصره‏اش كرد، پس از فدا كردن هشتصد نفر از قبيله‏اش، براى خود و ده نفر ديگر از خانواده‏اش، امان گرفت، و از اين رو نزد زنان قبيله‏اش، به «عرف النار» كه كنايه از خيانتكار است، ملقب گشت .

او در سپاه على‏عليه السلام به عنوان سردار قبيله كنده جاى گرفت و در واپسين روزهاى جنگ صفين ، منافقانه و مرموزانه ، سپاه امام را از جنگ با معاويه دلسرد كرد و به بهانه دفاع از كوفه و صلح‏طلبى معاويه ، سپاه على را به عقب‏نشينى خواند. او خود با خوارج نهروان همراه نشد ، اما دست فتنه‏انگيز وى براى تاريخ باز شده است . برخى منشأ همه فتنه‏هاى دوره حكومت امام على را اشعث مى‏دانند (146) و از اين رو او را با عبدالله بن ابى سلول سركرده منافقان مدينه در زمان حضرت رسول‏صلى الله عليه وآله مى‏سنجند. امام على‏عليه السلام به نفاق او آشكارا تصريح و او را بر فراز منبر كوفه افشا كرد. (147) خطاب حضرت در برابر اعتراضى است كه اشعث در ميان خطبه به ايشان كرد، و استدلال حضرت را به زيان ايشان خواند. حضرت پس از نگاهى از سر بى‏اعتنايى به او پاسخ داد: تو چه مى‏دانى كه چه چيز به زيان من و چه چيز به سود من است؟ لعنت خدا و لعنت لعنت‏كنندگان بر تو باد ، اى بافنده پسر بافنده ، اى منافق پسر كافر!

به خدا سوگند كه تو يك بار در كفر و يك بار در اسلام اسير شدى و در هيچ‏كدام مال و حسب و نسبت باعث رهايى‏ات نشد . بى‏گمان مردى كه شمشير [مرگ‏] را به سوى قومش بكشاند و مرگ را به سوى ايشان براند ، سزاوار است كه نزديكان ، دشمنش بدارند و دوران ، از او ايمنى نيابند .

 

كتابنامه

.1 قرآن كريم.

.2 اقبال الاعمال، سيدبن طاووس (ت 664 ه .ق)، تحقيق جواد قيومى، چاپ اول، مكتب‏الاعلام الاسلامى، قم / 1414 ه . ق.

.3 امالى طوسى، شيخ طوسى (ت 460 ه . ق)، تحقيق قسم‏الدراسات الاسلامية، مؤسسه بعثت، چاپ اول، نشر و چاپ دارالثقافة، قم / 1414 ه . ق.

.4 تاريخ يعقوبى، احمدبن ابو يعقوب (ت 284 ه .ق)، دار صادر، بيروت، نشر مؤسسه فرهنگ اهل بيت‏عليه السلام، قم.

.5 تحف‏العقول عن آل الرسول‏صلى الله عليه وآله، ابن شعبه حرانى (ت قرن 4 ه .ق)، تحقيق على‏اكبر غفارى، چاپ دوم، جامعه مدرسين حوزه علميه، قم / 1363 ه . ش.

.6 تنبيه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعه ورام)، ابوالحسين ورام‏بن ابى فراس (ت 605 ه .ق)، بيروت، دارالتعارف و دار صعب.

.7 جعفريات (اشعثيات)، ابوالحسن محمدبن محمدبن اشعث كوفى (ت قرن چهارم ه . ق) تهران، مكتبه نينوا، (همراه با

.8 قرب‏الاسناد چاپ شده است).

.9 خصال، شيخ صدوق (ت 381 ه .ق)، تحقيق على‏اكبر غفارى، جماعة المدرسين فى‏الحوزة العلمية، قم.

.10 دستور معالم الحكم، قاضى قضاعى (ت قرن 6 ه .ق) چاپ اول، دارالكتاب العربى، بيروت /1401 ه . ق.

.11 دعائم الاسلام، قاضى نعمان مغربى (ت 363 ه .ق)، تحقيق آصف‏بن على‏اصغر فيضى، دارالمعارف، قاهره /1383 ه . ق.

.12 شرح نهج‏البلاغة، ابن ابى‏الحديد (ت 656 ه .ق)، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، چاپ اول، كتابخانه آيت‏الله نجفى مرعشى، نشر دار احياء الكتب العربية، 1378 ه .ق.

.13 شرح الاخبار فى فضائل الائمة الاطهار، قاضى نعمان مغربى (ت 363 ه .ق)، تحقيق سيد محمدرضا حسينى جلالى، مؤسسه نشر اسلامى، قم. .14 عيون‏الحكم والمواعظ، على‏بن محمد الليثى الواسطى (ت قرن 6 ه . ق)، شيخ حسين حسنى بيرجندى، چاپ اول، دارالحديث، قم / 1376 ه .ش.

.15 غررالحكم و دررالكلم، عبدالواحد آمدى تميمى (ت 550 ه .ق)، تحقيق مير سيد جلال‏الدين محدث ارموى، چاپ سوم، دانشگاه تهران، 1360 ه .ش.

.16 العين، خليل فراهيدى (ت 175 ه . ش)، تحقيق دكتر مهدى مخزومى، چاپ دوم، دارالهجرة، ايران /1409 ه . ق.

.17 غريب الحديث، ابو عبيد قاسم‏بن سلام هروى (ت 224 ه .ق)، دارالكتاب العربى، چاپ اول، 1384 ه . ق.

.18 فتوح، ابن اعثم كوفى (ت 314 ه .ق)، تحقيق على شيرى، دارالارضوان، چاپ اول، بيروت /1411 ه . ق

.19 قصص الانبياء، ابوالحسين سعيدبن عبدالله راوندى معروف به قطب‏الدين راوندى (ت 573ه .ق)، تحقيق غلامرضا عرفانيان، چاپ اول، آستان قدس رضوى، مشهد /1409ه . ق.

.20 العلم والحكمة فى‏الكتاب والسنة، محمد الريشهرى، معاصر، دارالحديث، قم / 137ه . ق.

.21 كافى، كلينى (ت 329ه .ق)، تحقيق على‏اكبر غفارى، چاپ دوم، دارالكتب الاسلاميه، تهران / 1389ه .ق.

.22 محاسن، احمدبن خالد برقى (ت 274ه .ق)، تحقيق سيد جلال‏الدين محدث ارموى، تهران، دارالكتب الاسلاميه.

.23 مصباح الشريعة، منسوب به امام صادق‏عليه السلام (ت‏148ه .ق)، مؤسسه اعلمى، بيروت / 1400 ه . ق.

.24 مشكاةالانوار، ابوالفضل على طبرسى (ت قرن 7 ه .ق)، تحقيق مهدى هوشمند، چاپ اول، دارالحديث، قم / 1418 ه .ق.

.25 لسان العرب، علامه ابن منظور (ت 711 ه .ق)، چاپ اول، بيروت، دار احياءالتراث العربى .

.26 معجم مقائيس اللغة، ابوحسين احمدبن فارس (متولد 395ه .ق)، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، چاپ دوم، مكتبه و مطبعه حلبى، مصر / 1389 ه . ق.

.27 مختار الصحاح، محمدبن ابى‏بكربن عبدالقادر (ت 711 ه .ق)، تحقيق احمد شمس‏الدين، دارالكتب العلميه، بيروت / 1415 ه .ق.

.28 ميزان الحكمة، محمد الريشهرى، معاصر، تحقيق و نشر دارالحديث، چاپ اول، ويرايش و تنقيح دوم، قم / 1416ه .ق.

.29 الميزان فى تفسير القرآن، علامه محمدحسين طباطبايى (ت 1402 ه .ق)، نشر جامعه مدرسين حوزه علميه قم.

.30 مسند احمدبن حنبل، (دوره 6 جلدى)، امام احمدبن حنبل (ت‏241 ه . ق) چاپ دار صادر، بيروت.

.31 معجم كبير، سليمان‏بن احمد طبرانى (ت 360 ه .ق)، تحقيق حمدى عبدالمجيد سلفى، چاپ دوم، قاهره، احياء التراث العربى، مكتبه ابن تيمية.

.32 موسوعة الامام على‏عليه السلام فى‏الكتاب والسنة والتاريخ، محمد الريشهرى، معاصر، با همكارى محمدكاظم طباطبايى و محمود طباطبايى‏نژاد، چاپ اول، دارالحديث، قم / 1421ه .ق.

.33 نثر الدر، ابوسعيد منصور آبى (ت 421 ه . ق)، تحقيق محمدعلى قرنة، الهيئة المصرية العامة للكتاب، (بى‏تا).

.34 موسوعه نضرة النعيم، گروه نويسندگان به اشراف صالح حميد و عبدالرحمان ملوح، معاصر، چاپ اول، عربستان سعودى، جده / 1418 ه .ق.

.35 وسائل الشيعة، شيخ حر عاملى (ت 1104 ه . ق)، تحقيق ربانى شيرازى، بيروت، دار احياء التراث العربى.

.36 نورالثقلين، شيخ عبد على‏بن جمعه عروسى حويزى (ت 1112 ه . ق)، مؤسسه اسماعيليان، قم / 1412 ه .ق.

.37 بحار الانوار، علامه محمدباقر مجلسى (ت 1110 ه .ق)، تحقيق و نشر: دار احياءالتراث، چاپ اول، بيروت / 1412 ه . ق.

.38 چهل حديث، امام خمينى‏رحمه الله (ت 1368 ه .ش)، مركز نشر فرهنگى رجاء، چاپ اول، چاپ گلشن، تهران / 1368 ه . ش.

.39 نهج‏البلاغة، ابوالحسن سيد رضى (ت 406 ه . ق)، تحقيق سيد كاظم محمدى و محمد دشتى، چاپ سوم، انتشارات امام على‏عليه السلام، قم / 1369 ه . ش.

پى‏نوشتها:

1) بقره ، آل عمران ، نساء ، مائدة ، انفال ، توبه ، عنكبوت ، احزاب ، فتح ، حديد ، حشر و تحريم .

2) غرر الحكم ، حديث 735: النفاق ستين الأخلاق.

3) غرر الحكم، حديث . 4540

4) ما أقبح بالانسان ظاهرا موافقا وباطنا منافقا (غررالحكم، حديث 9559). ما أقبح بالانسان أن يكون ذا وجهين (غررالحكم، حديث 9663) .

5) غرر الحكم، حديث . 4540

6) تحف العقول ، ص . 115

7) دستور معالم الحكم، ص 60؛ عيون الحكم والمواعظ، ص 79، ح . 1926

8) فاياكم والتلون في دين الله ، فإن جماعة فيما تكرهون .. .. (نهج البلاغه ، خطبه 176) .

9) العين، ج 5 ،ص 177؛ الصحاح، ج 4، ص 1560؛ القاموس المحيط، ج 3، ص 286؛ تاج العروس، ج 13، ص .463

10) معجم مقاييس اللغة ، ج 5، ص 454 و . 455

11) لسان العرب ، ج 10 ص 359 ؛ تاج العروس، ج 13، ص . 463

12) علامه طباطبايى مى‏گويد: نفاق در عرف قرآن اظهار ايمان و ابطان كفر است. (تفسير الميزان، ج 19، ص 278)

13) بنگريد به گفته ابوعبيد و ابن انبارى در: لسان العرب ، ج 10، ص 359 ، و تاج العروس، ج 13، ص . 463

14) بحار الانوار، ج 68 ،ص 241 ـ .309

15) بحار الانوار، ج 68 ،ص .265

16) علامه مجلسى، نخستين روايت باب نفاق را در بحار الانوار كه به گونه‏اى تفسير عنوان باب است، به روايتى از امام رضا اختصاص داده كه ناظر به همين معناى مشهور است .

17) بحار الانوار، ج 72 ، ص .108

18) بحار الانوار، ج 72 ، ص .271

19) و ماهم بمؤمنين. (بقره، آيه 8)

20) جامع العلوم والحكم، ص 375، به نقل از نضرة النعيم ، ج 10 ، ص .5605

21) ر.ك: بحار الانوار، ج 68، ص 275؛ معانى الاخبار، ص 395، ح .51

22) دليل اين همزاد بودن را علامه طباطبايى‏رحمه الله در تفسير الميزان بيان كرده‏اند . بنگريد به: الميزان ، ج 19، ص .287

23) امام خمينى، چهل حديث، شرح حديث نهم، ص .135

24) غرر الحكم، ح .3309

25) مذبذبين بين ذلك لا الى هؤلاء ولا الى هؤلاء. (سوره نساء، آيه 143) نيز بنگريد به سوره توبه، آيه . 110

26) ر.ك: سوره بقره، آيه 9؛ سوره نساء، آيه .142

27) غرر الحكم، حديث . 1289

28) غرر الحكم، حديث 6855 و ح .154 حديث دوم لفظ كل را ندارد .

29) تحف العقول ، ص . 212

30) غرر الحكم، حديث 6288 و . 6289

31) غرر الحكم، حديث . 1785

32) براى آگاهى بيش‏تر از چند و چون رابطه علم و ايمان، بنگريد به، رى شهرى، محمد، العلم والحكمة في الكتاب والسنة، بخش اول و نيز مدخل كتاب.

33) غرر الحكم، حديث . 10130

34) غرر الحكم، حديث . 10129

35) غرر الحكم، حديث .10067

36) ر.ك: ميزان الحكمة ، عنوان 161: الدنيا،ابواب 1221،1222، 1225؛ غررالحكم، حديث 3518 : إن الدنيا لمفسدة الدين ومسلبة اليقين وإنها لرأس الفتن واصل المحن .

37) غرر الحكم، حديث . 10405

38) نثر الدر، ج 1 ، ص . 289

39) خصال، ج 1، ص 69، ح 104؛ مشكاةالانوار، ص .135

40) غرر الحكم، حديث . 9644

41) بحار الأنوار، ج 78 ، ص 56 ، ح . 119

42) غرر الحكم، حديث 1282 و 7234 و . 10957

43) ر.ك: ميزان الحكمة، عنوان 473: اللسان ، باب . 3564

44) نهج البلاغه، خطبه . 176

45) غرر الحكم، حديث . 4222

46) غرر الحكم، حديث . 1578

47) غرر الحكم، حديث . 1853

48) بحار الانوار، ج 35 ، ص .340

49) غرر الحكم، حديث . 1576

50) النفس الأمارةالمسولة بالسوء تتملق تملق المنافق وتتصنع بشيمة الصديق الموافق. غررالحكم، حديث .2106

51) ر.ك: تبيان، ج 1، ص . 54

52) غرر الحكم، حديث 6244 ؛ جاحظ، مائة كلمة، ص 51، ح . 68

53) ر.ك: بقره، آيه . 13

54) غرر الحكم، حديث . 2008

55) سوره مجادله، آيه . 19

56) نهج البلاغة، خطبه 194؛ غرر الحكم، حديث 11042 و . 2627

57) سوره منافقون، آيه .4

58) كافى، ج 1، ص 63، ح .1

59) سوره محمد، آيه .30

60) بحار الأنوار، ج 71 ، ص 283 ، ح . 33

61) نهج البلاغه، حكمت .26

62) شرح ابن ابى الحديد، ج 20 ،ص 280 ،ح . 218

63) مسند احمد بن‏حنبل، ج 4، ص 288؛ سنن دارمى، ج 2، ص . 246

64) اقبال الأعمال، ج 3 ، ص . 299

65) علم و حكمت در قرآن و حديث، ج 1، ص 160 ـ . 163

66) بحار الأنوار، ج‏70 ، ص 59 و . 39

67) محاسن برقى، ج 1 ، ص 226 ، ح 150؛ كافى ، ج 2 ، ص 54 ،ح .4 شيخ حر عاملى اين حديث را با احاديث هم‏خانواده‏اش، در باب نهم از ابواب صفات قاضى آورده و از آن براى حل احاديث متعارض سود جسته است.(وسائل‏الشيعه ، ج‏18، ص‏78، ح‏10)

68) تنبيه الخواطر، ج 2، ص 117 ؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص . 208

69) غرر الحكم، حديث . 3551

70) من أنعم الله عليه بنعمة فعرفها بقلبه ، فقد أدى شكرها . (كافى، ج 2، ص 96، ح 15) نيز گفته خدا به موسى‏عليه السلام : يا موسى شكرتني حق شكري حين علمت أن ذلك مني . (راوندى، قصص الأنبياء، ص 161، ح 178)

71) غرر الحكم، حديث 5661 و . 5662

72) كافى، ج 2، ص 46، ح . 1

73) غرر الحكم، حديث . 1176

74) مصباح الشريعه، ص 140، باب 66؛ بحار الانوار، ج 70، ص 394، ح .1

75) سوره توبه، آيه .98

76) للمتكلف ثلاث علامات : يتملق إذا حضر ويغتاب إذا غاب ويشمت بالمصيبة . (نور الثقلين، ج 4 ، ص 473، ح 97)

77) غرر الحكم، ح .7083

78) الغيبة جهد العاجز. (نهج البلاغة، حكمت 461)

79) غرر الحكم: حديث . 899

80) حاطب بن ابى بلتعه كسى بود كه خبر لشكركشى پيامبر(ص) را به مكه، در نامه‏اى نوشت و پنهانى براى مشركان مكه ارسال كرد. خداوند پيامبر(ص) را از اين امر آگاه و ايشان هم امام على را مأمور دستگيرى پيك و گرفتن نامه كرد.

81) غرر الحكم، حديث . 969

82) همان، حديث . 10132

83) دعائم الإسلام، ج 1، ص . 245

84) سوره صف، آيه . 2

85) سوره صف، آيه .3

86) پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله در وصيتش به امام على‏عليه السلام مى فرمايد: «باطنت مانند ظاهرت باشد و اين‏گونه نباشد كه ظاهرت نيكو و باطنت زشت باشد، و گرنه از منافقان خواهى بود.» (خصال، ج 2،ص 544 ، ح 19)

87) خصال، ج 2، ص .614

88) امام على: «النفاق أخو الشرك.» (غررالحكم، حديث 483)

89) امام على: «اعلموا أن يسير الرياء شرك.» (تحف العقول، ص 151)

90) غرر الحكم، حديث 3214 و . 3309

91) وإذا قاموا إلى الصلاة قاموا كسالى يراؤون الناس ولا يذكرون الله إلا قليلا.

92) كافى، ج 2، ص 501، ح . 2

93) جعفريات، ص 234، ابن اعثم، فتوح، ج 4، ص . 272

94) امام على: «عهد الى رسول الله أن لا يحبنى الا مؤمن ولا يبغضنى الا منافق.» (سنن نسايى، ج 8، ص 117؛ كنز الفوائد، ج 2، ص 83)

95) نهج البلاغه، حكمت .45 نيز بنگريد به: بحار الانوار، ج 33، ص 284 و ج 35، ص 316 و ج ، 39 ص 291، باب .87

96) شرح الاخبار، ج 1، ص 153، ح .95 برقى در محاسن، حديثى را نقل مى‏كند كه اشاره به كاربرد اين روش در هر عصر دارد. حديث چنين است: محمد بن علي أو غيره رفعه قال قلت لأبي عبد الله أكان حذيفة بن اليمان يعرف المنافقين؟ فقال: رجل كان يعرف اثني عشر رجلا و أنت تعرف اثني عشر ألف رجل إن الله تبارك و تعالى يقول: «لتعرفنهم في لحن القول» فهل تدري ما لحن القول؟ قلت: لا والله قال: بغض علي‏بن‏أبي‏طالب و رب الكعبة.(محاسن، ج 1، ص 168، ح 132)

97) شرح الاخبار، ج 1، ص 153، ح 96.؛ ابن شهر آشوب در مناقب اين مطلب را اين‏گونه تأييد مى‏كند : «ابن عقدة و ابن جرير بالإسناد عن الخدري و جابر الأنصاري و جماعة من المفسرين في قوله ـ تعالى ـ و لتعرفنهم في لحن القول ببغضهم علي‏بن‏أبي‏طالب.» (ج 3، ص‏8، ح‏35)

98) كافى، ج 2، ص 46، ح . 3

99) كافى، ج 2، ص 658، ح .4

100) سوره بقره، آيه 10: في قلوبهم مرض. نيز سوره توبه، آيه . 125

101) ميزان الحكمة، ج 4، عنوان «نفاق» ، باب «علة النفاق» ص 3338؛ جاحظ، مائة كلمه، ج 4، ص 33 : نفاق المرء ذلة .

102) الغيبة جهد العاجز. (نهج البلاغة، حكمت 461)

103) النفاق مبنى على المين.» (غررالحكم، حديث 1156)

104) الكذب يودي إلى النفاق.» (غرر الحكم، حديث 1181)

105) لا يكذب الكاذب الا من مهانة نفسه.» (ميزان الحكمة، ج 3 ، عنوان الكذب ، باب علة الكذب، ص‏2676، حديث 17427)

106) قال أمير المؤمنين ع: «إياكم و المراء و الخصومة فإنهما يمرضان القلوب على الإخوان و ينبت عليهما النفاق.» (كافى، ج 2، ص 300، ح 1)

107) كافى، ج 2، باب «صفة النفاق و المنافق»، ص .393

108) بحار الانوار، ج 78، ص 10، ح .67

109) النفاق يفسد الإيمان (غرر الحكم: حديث 741) .

110) الإيمان برئ من النفاق (غرر الحكم: حديث 1244).

111) عيون الحكم والمواعظ، ص 57، ح . 1469

112) امالى طوسى، ص 625، ح .1291 مشابه اين سخن در نهج‏البلاغه (حكمت 79) نيز آمده است .

113) خصال، ص 38، ح . 16

114) غرر الحكم، حديث . 2694

115) همان، حديث . 8136

116) نهج البلاغة، خطبه . 176

117) سوره اسراء، آيه 82: وننزل من القرآن ما هو شفاء ورحمة للمؤمنين. و سوره يونس ، آيه 57: يا أيها الناس قد جاءتكم موعظة من ربكم وشفاء لما في الصدور وهدى ورحمة للمؤمنين . و نيز سوره فصلت ، آيه . 44

118) ر.ك: ميزان الحكمة، ج 3، باب «القرآن أحسن الحديث» ص .2518

119) ر.ك: بحار الانوار، ج 95، ص 287، ح .4

120) قرآن به اين معنا اشاره كرده است؛ بنگريد به: سوره اسراء، آيه 82 و سوره توبه، آيه 125 و نيز روايت نبوى : اكثر منافقي امتي قراؤها. (مصباح‏الشريعه، ص 373)

121) ر.ك: تنبيه الخواطر، ج 2، ص . 236

122) ر.ك: ميزان الحكمه ، ج‏4، باب «حق التلاوة»، ص . 2525

123) همان، ج‏4، باب «من يلعنه القرآن» ، ص . 2529

124) يا أيها النبى جاهد الكفار والمنافقين واغلظ عليهم. (سوره توبه، آيه 73؛ سوره تحريم، آيه 9).

125) بنگريد به: خطاب‏هاى امام به معاويه در جريان جنگ تبليغاتى پيش از واقعه صفين. (بحارالانوار، ج 32 ، ص 612 و ج 33، ص 87)

126) امام پس از غلبه بر ناكثين، خطاب به شورشگران بصره فرمود: «فيكم ختم النفاق.» (بحار الانوار، ج‏32 ،ص 226، ح 176)

127) ر.ك: موسوعة الامام على فى الكتاب والسنة والتاريخ، ج 7، فصل نخست.

128) ر.ك: همان، ج 4 ، مدخل و فصل الاصلاحات العلويه.

129) يا أيها النبى جاهد الكفار والمنافقين واغلظ عليهم. (سوره توبه، آيه 73؛ سوره تحريم، آيه 9)

130) فلا تتخذوا منهم أولياء. (سوره نساء ، آيه 89 و 140)

131) هم العدو فاحذرهم. (سوره منافقون، آيه 4)

132) فأعرضوا عنهم ، إنهم رجس. (سوره توبه، آيه 95)

133) خصال، ص 232، ح .74

134) احذركم أهل النفاق فإنهم الضالون المضلون. (نهج البلاغه، خطبه 194)

135) غرر الحكم، حديث . 9878

136) غرر الحكم، حديث 3857؛ نهج البلاغه، خطبه .230

137) طبرانى، معجم كبير، ج 19، ص 388، ح 910؛ كافى، ج 1، ص 397، ح . 1

138) نهج البلاغه ، نامه . 27

139) موسوعة الامام على فى الكتاب و السنة و التاريخ، ج 12، ص .272

140) بحار الانوار، ج 77، ص 271 ،ح 1 و ج 78، ص 9، ح .16

141) بحار الانوار، ج 75، ص 384، ح .7

142) غرر الحكم، حديث 5048 و 10189؛ جاحظ، مائة كلمه، ص 27 ، ح .11

143) بحار الانوار ، ج 33، ص .384

144) همان .

145) همان، ج 32، ص .353

146) شرح نهج البلاغه، ج 2 ، ص 279، به نقل از موسوعة الامام على فى الكتاب و السنة و التاريخ، ج 12، ص . 53

147) نهج‏البلاغه، خطبه .210